عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۱
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پا چو دستگیری دارد
من بی سر و سامان توام دستم گیر
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۴
آگاه بزی ای دل و آگاه بمیر
چون طالب منزلی تو در راه بمیر
عشقست بسان زندگانی ور نه
زینسان که تویی خواه بزی خواه بمیر
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۵
تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز
نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز
چون با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۶
در خدمت تو چو صرف شد عمر دراز
گفتم که مگر با تو شوم محرم راز
کی دانستم که بعد چندین تک و تاز
در تو نرسم وز دو جهان مانم باز
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۸
من بودم دوش و آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه قصهٔ ما بود دراز
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۱
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
جان جز سخن عشق نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی در آن نروید هرگز
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۴
دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز
رفتم بر آن یار و مه مهرانگیز
من جای نکرده گرم گردون به ستیز
زد بانگ که هان چند نشینی برخیز
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۲
از قد بلند یار و زلف پستش
وز نرگس بی خمار بی می‌مستش
ترسا به کلیسیای گبرم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستش
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۳
دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش
در دیده تویی و گر نه جیحون کنمش
امید وصال توست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۴
سودای توام در جنون می زد دوش
دریای دو دیده موج خون می زد دوش
در نیم شبی خیل خیال تو رسید
ورنه جانم خیمه برون می زد دوش
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۷
شوخی که به دیده بود دایم جایش
رفت از نظرم سرو قد رعنایش
گشت از پی او قطره زنان مردم چشم
چندان که زاشک آبله شد بر پایش
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۴
بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق
زان زمزمه‌ام ز پای تا سر همه عشق
حقا که به عهدها نیایم بیرون
از عهدهٔ حق گزاری یک دمه عشق
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۷
دامان غنای عشق پاک آمد پاک
زآلودگی نیاز با مشتی خاک
چون جلوه گر و نظارگی جمله خود اوست
گر ما و تو در میان نباشیم چه باک
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۳
دستی که زدی به ناز در زلف تو چنگ
چشمی که زدیدنت زدل بردی زنگ
آن چشم ببست بی توام دیده به خون
و آن دست بکوفت بی توام سینه به سنگ
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۶
شیدای ترا روح مقدس منزل
سودای ترا عقل مجرد محمل
سیاح جهان معرفت یعنی دل
در بحر غمت دست به سر پای به گل
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۸
در باغ کجا روم که نالد بلبل
بی تو چه کنم جلوهٔ سرو و سنبل
یا قد تو هست آنچه می دارد سرو
یا روی تو هست آنچه می دارد گل
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۱
می‌رست زدشت خاوران لالهٔ آل
چون دانهٔ اشک عاشقان در مه و سال
بنمود چو روی دوست از پرده جمال
چون صورت حال من شدش صورت حال
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۹
رنجورم و در دل از تو دارم صد غم
بی لعل لبت حریف دردم همه دم
زین عمر ملولم من مسکین غریب
خواهد شود آرامگهم کوی عدم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۰
هر چند به صورت از تو دور افتادم
زنهار مبر ظن که شدی از یادم
در کوی وفای تو اگر خاک شوم
زانجا نتواند که رباید بادم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۵
اندوه تو از دل حزین می‌دزدم
نامت ز زبان آن و این می‌دزدم
می‌نالم و قفل بر دهان می‌فگنم
می‌گردیم و خون در آستین می‌دزدم