عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۰
یارم به تفرج چمن بیرون شد
بر باره چو مه سوار برگردون شد
بر بست نقاب تا بپوشد رخ خوب
خوبیش ز بستن نقاب افزون شد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۴
بر یاد رخ و قد تو ای سرو بلند
روی گل و پای سرو بوسم یکچند
گل چون تو برنجد و بگرداند روی
از جا برود سرو و ببرد پیوند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۶
گر برسر آتشم نشانی چو سپند
ور جمله تنم جداکنی بند از بند
خرسند شوم به این و آن و نشوم
هرگز به جدائی تو یکدم خرسند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۱
ایزد چو نهان من و تو می داند
شک نیست که از تو داد من بستاند
مهر دگری بر دل من بگمارد
یا بو که مرا زدست تو برهاند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۵
در دیده ز گلزار رخت خار بماند
بر جان ز جفات بار آزار بماند
آن دل که به ناله کوه را خون می کرد
خون گشت و نماند و ناله زار بماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۶
گلبرگ به روی چون بهارت ماند
سبزه به خط بنفشه وارت ماند
سنبل به دو زلف تابدارت ماند
نرگس به دو چشم پر خمارت ماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۲
جانا رمقی در دل شوریده نماند
در سینه به جز ناله دزدیده نماند
طوفان سرشک هم سرآمد که مرا
خون در رگ و آب در دیده نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۵
تا گرد گلت سنبل تر کاشته اند
عشاق دل از مهر تو برداشته اند
چاه زنخت که دل در او می افتد
تا لب به بنفشه تر انباشته اند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۶
زان قصه دردم که یکی یار نخواند
کم بد که کسی بر سر بازار نخواند
افسوس که سر دفتر راز دل من
شهری زن و مرد خواند ولی یار نخواند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۸
خورشید و مه ار برت زمین بوس آرند
بر هر دو رخ و جبینت افسوس آرند
صد قرن فلک دور کند بر در و دشت
تا چون تو پری رخی به یکبوس آرند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۹
مشتاقانت ز عافیت مهجورند
بی سایه تو تیره دل و بی نورند
قومی ز برای دیدنت منتظرند
خلقی زعنا و دوریت رنجورند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۲
یک چند نبودم ز وصالت خرسند
وز دور به دیدار جمالت خرسند
تا لاجرم امروز به ناکام شدم
در خواب به دیدن خیالت خرسند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۳
هر شب که مرا درد تو بیدار کند
بر عهد بدت زمانه اقرار کند
روزی دو سه در کشتن من سعی مکن
بگذار که خود فراقت این کار کند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۴
والله که گر دل مرا خوش نکند
یا چاره این جان بلاکش نکند
با آینه عارضش آن کار کند
دود دل من که هیچ آتش نکند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۷
مگذار که اغیار به راهت بینند
بر اسب چو برسپهر ماهت بینند
از گوشه ابر چادرت در مجلس
روی چو مه و چشم سیاهت بینند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۸
آنم چو نمی دهی که مستان خواهند
آن بخش که رنگ و بو پرستان خواهند
من گل ز تو خواهم که توئی معدن گل
شک نیست که هم گل ز گلستان خواهند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۹
فردا چو حساب من مسکین خواهند
خون دل من زان دل سنگین خواهند
هر ذره ز خاک من شود فرهادی
وز تو همه کین جان شیرین خواهند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۱
چشم ارتن خویش غرقه در خون بیند
به زانکه یکی موی تو وارون بیند
خون ریختی ار چشم تو گریان دیدی
خون از تن آن ریخته خون چون بیند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۲
مسکین دلم از هجر تو آن می بیند
کز زندگی خویش زیان می بیند
در مردمک دیده من نور مباد
گر بی تو دو چشم من جهان می بیند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۹
تا هجر تو داغ دل ریشم فرمود
درد دلم افزونتر از آنست که بود
در صبر زدم دست و نمی دارد سود
بر حال چنین دلی بباید بخشود