عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۶ - در حق شمس الدین وزیر
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۷ - نیز در حق شمس الدین وزیر
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸ - در حق تاج الدیز وزیر
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۹ - در مدح امام حمیدالدین ابوبکر بن عمر محمودی
حمیدالدین ، در انواع محامد
که از مادر نظیر تو نزادست
ره آزادگی خلقت نمودست
در فرزانگی طبعت گشادست
تویی گردون فراز دهر و در دهر
هنر کس را چو تو گردن ندادست
نشستی تو در اقبال و معالی
بخدمت بر در تو ایستادست
سواری در علوم و هر سواری
بمیدان سخن با تو پیادست
سواد خط تو بر روی کاغذ
چو مشک سوده بر کافور سادست
دل فرزانگان را نظم خوبت
سرور افزای همچون جام بادست
رهی از بهر نظمت مدتی شد
که چشم و گوش سوی تو نهادست
نمی بیند خطابات شریفت
نگویی تا چه معنی اوفتادست ؟
که از مادر نظیر تو نزادست
ره آزادگی خلقت نمودست
در فرزانگی طبعت گشادست
تویی گردون فراز دهر و در دهر
هنر کس را چو تو گردن ندادست
نشستی تو در اقبال و معالی
بخدمت بر در تو ایستادست
سواری در علوم و هر سواری
بمیدان سخن با تو پیادست
سواد خط تو بر روی کاغذ
چو مشک سوده بر کافور سادست
دل فرزانگان را نظم خوبت
سرور افزای همچون جام بادست
رهی از بهر نظمت مدتی شد
که چشم و گوش سوی تو نهادست
نمی بیند خطابات شریفت
نگویی تا چه معنی اوفتادست ؟
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۱۰ - در حق ملک نیمروز
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۱۱ - در حق اتسز خوارزمشاه
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۱۵ - قطعۀ مصنوع
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۱۶ - در حق شمس الدین محمد وزیر
تاج اسلام شمس الدین ، گشتست
خاک صدر تو آسمان را تاج
تحفه داده ترا عنایت حق
سیرت و نام صاحب المعراج
هست عزم ترا مضای حسام
هست رأی ترا ضیای سراج
قصر عالیت ثابت الارکان
بحر بر تو دایم الامواج
در گه تست مأمن خائف
حضرت تست موقف محتاج
در گذشته بارتفاع محل
قدر تو از نظام و از ابراج
نکند با تو چرخ رای خلاف
نسپرد با تو دهر راه لجاج
سرورا ، گفته ای مرا : کامروز
نیست الا بمجلس تو رواج
صدر تو مقصد منست ، چنانک
خانهٔ کعبه مقصد حجاج
وطن من ز حمل بخشش تو
هست آگنده از زر و دیباج
گشته انبار من پر از غله
بی غم و رنج ، بلکه دخل و خراج
خواست بیماری نیازم کشت
گر نکردی مرا کف تو علاج
خاک صدر تو آسمان را تاج
تحفه داده ترا عنایت حق
سیرت و نام صاحب المعراج
هست عزم ترا مضای حسام
هست رأی ترا ضیای سراج
قصر عالیت ثابت الارکان
بحر بر تو دایم الامواج
در گه تست مأمن خائف
حضرت تست موقف محتاج
در گذشته بارتفاع محل
قدر تو از نظام و از ابراج
نکند با تو چرخ رای خلاف
نسپرد با تو دهر راه لجاج
سرورا ، گفته ای مرا : کامروز
نیست الا بمجلس تو رواج
صدر تو مقصد منست ، چنانک
خانهٔ کعبه مقصد حجاج
وطن من ز حمل بخشش تو
هست آگنده از زر و دیباج
گشته انبار من پر از غله
بی غم و رنج ، بلکه دخل و خراج
خواست بیماری نیازم کشت
گر نکردی مرا کف تو علاج
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۱۷ - در حق شمس الدین ابو الفتح
شمس دین ، صورت ، بو الفتح
ای در فضل بر دلت مفتوح
ای تو شیر و غابروز مصاف
وی تو ابر سخا بوقت صبوح
از تو ایام را هزار شرف
وز تو اسلام را هزار فتوح
فضل را از تو چرخ جموش
نیست باحشمت تو دهر جموح
باشارات تو ز بیدادی
توبه کردست روزگار و نصوح
دفع توفان جور گردون را
شده درگاه تو سفینهٔ نوح
تاز بختست خاطری خرم
تا ز چرخست سینه ای مجروح
باد در زیر پای نکبت دهر
شخص بدخواه دولتت مطروح
ای در فضل بر دلت مفتوح
ای تو شیر و غابروز مصاف
وی تو ابر سخا بوقت صبوح
از تو ایام را هزار شرف
وز تو اسلام را هزار فتوح
فضل را از تو چرخ جموش
نیست باحشمت تو دهر جموح
باشارات تو ز بیدادی
توبه کردست روزگار و نصوح
دفع توفان جور گردون را
شده درگاه تو سفینهٔ نوح
تاز بختست خاطری خرم
تا ز چرخست سینه ای مجروح
باد در زیر پای نکبت دهر
شخص بدخواه دولتت مطروح
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۱۸ - دربارۀ ملک اتسز
شاها ، خدایگانا ، آنی که لحظه ای
از بیم خنجر تو نیارد غنود چرخ
در روزگار دولت تو همچو ماتمی
پوشد ز هیبت تو لباس کبود چرخ
تا رفت جز براه وفاقت نرفت ماه
تا بود جز بحکم مرادت نبود چرخ
از روی فخر گوهر اکلیل خویش ساخت
هر نکته کان ز لفظ شریفت شنود چرخ
شاها چو دست حشمت تو برسرم ببرد دهر
در زیر پای قهر تنم را بسود چرخ
هر چان طراوتست ز حالم ببرد دهر
هر چان حلاوتست ز عیشم ربود چرخ
بی حسن اصطناع تو و لطف جود تو
عیشم بکاست عالم و رنجم فزرود چرخ
به زین بمن نگر ، که اگر حالتی بود
والله ! که مثل من بخواهد نمود چرخ
از بیم خنجر تو نیارد غنود چرخ
در روزگار دولت تو همچو ماتمی
پوشد ز هیبت تو لباس کبود چرخ
تا رفت جز براه وفاقت نرفت ماه
تا بود جز بحکم مرادت نبود چرخ
از روی فخر گوهر اکلیل خویش ساخت
هر نکته کان ز لفظ شریفت شنود چرخ
شاها چو دست حشمت تو برسرم ببرد دهر
در زیر پای قهر تنم را بسود چرخ
هر چان طراوتست ز حالم ببرد دهر
هر چان حلاوتست ز عیشم ربود چرخ
بی حسن اصطناع تو و لطف جود تو
عیشم بکاست عالم و رنجم فزرود چرخ
به زین بمن نگر ، که اگر حالتی بود
والله ! که مثل من بخواهد نمود چرخ
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۱۹ - در حق مجد الدین صاحب وزیر
صاحب ، ای فاضلی ، که از دانش
بندهٔ تست صاحب عباد
همت تست پیشوای علوم
فکرت تست مقتدای رشاد
همه محض محامدی و شرف
همه عین مکارمی و سداد
گشته طبع ترا هنر مامور
شده جان ترا خرد منقاد
ای گرفته عیار فضل بدان
طبع نقاد و خاطر وقاد
داند ایزد که : رفت بی تو مرا
هم ز دل صبر و هم ز دیده رقاد
باد حاصل ز من مراد اجل
گر مرا جز لقای تست مراد
تا عروضی ز حاف و خرم همی
اندر اسباب آرد و اوتاد
باد کون تو از فساد آمن
اندرین شاهراه کون و فساد
بندهٔ تست صاحب عباد
همت تست پیشوای علوم
فکرت تست مقتدای رشاد
همه محض محامدی و شرف
همه عین مکارمی و سداد
گشته طبع ترا هنر مامور
شده جان ترا خرد منقاد
ای گرفته عیار فضل بدان
طبع نقاد و خاطر وقاد
داند ایزد که : رفت بی تو مرا
هم ز دل صبر و هم ز دیده رقاد
باد حاصل ز من مراد اجل
گر مرا جز لقای تست مراد
تا عروضی ز حاف و خرم همی
اندر اسباب آرد و اوتاد
باد کون تو از فساد آمن
اندرین شاهراه کون و فساد
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۲۲ - در حق جمال الدین وزیر
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۲۳ - در مدح احمد بن سعد
مایهٔ حمد و سعد ، احمد سعد
که همه سوی محمدت یازد
هم ایادی ازو همی بالد
هم معالی باو همی نازد
سعی گردون بخیر انجامد
هر مهمی ، که او بیاغازد
گر نمی ساخت پیش ازین با او
چرخ ، اکنون بطبع می سازد
چون مروا شناخت تاج الدین
چه کند چرخ اگرش ننوازد ؟
باز در موکب خداوندی
مرکب عیش و لهو می تازد
گاه شعر لطیف می گوید
گاه شطرنج نغز می بازد
بچنین منزلت ، که حاصل کرد
شاید ار او ز چرخ بفرازد
بر سریر سرو بنشیند
بر بساط نشاط بگرازد
عیش او باد چون عسل ، که عدوش
زین حسد همچو موم بگدازد
که همه سوی محمدت یازد
هم ایادی ازو همی بالد
هم معالی باو همی نازد
سعی گردون بخیر انجامد
هر مهمی ، که او بیاغازد
گر نمی ساخت پیش ازین با او
چرخ ، اکنون بطبع می سازد
چون مروا شناخت تاج الدین
چه کند چرخ اگرش ننوازد ؟
باز در موکب خداوندی
مرکب عیش و لهو می تازد
گاه شعر لطیف می گوید
گاه شطرنج نغز می بازد
بچنین منزلت ، که حاصل کرد
شاید ار او ز چرخ بفرازد
بر سریر سرو بنشیند
بر بساط نشاط بگرازد
عیش او باد چون عسل ، که عدوش
زین حسد همچو موم بگدازد
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۲۴ - در حق صابر بن اسمعیل ترمذی
پیش انواع فضلت ، ای صابر
کثرت اختران قلیل آمد
نظم تو خطهٔ خراسان را
همچو در خلد سلسبیل آمد
نکتهٔ خاطر چو آتش تو
روح را آتش خلیل آمد
بر سر طالبان دانش و فضل
ظل آداب تو ظلیل آمد
خامهٔ تو قصیر و ز سعیش
عمر فضل و هنر طویل آمد
ساکن خانهٔ علوم تویی
غیر تو عابر سبیل آمد
با زبان چو خنجرت ، گه نطق
خنجر صبح دم کلیل آمد
تو اجلی بقدر و دیدن تو
خلق را نعمتی جلیل آمد
اشک چشم من ، ای عزیز المثل
در فراق تو بس ذلیل آمد
مر الم را تنم ملایم گشت
مرعنا را دلم عدیل آمد
صبر کردن ز طلعت چو تویی
عقل را سخت مستحیل آمد
هذیانی ، که در مرض گویند
قطعهٔ من از آن قبیل آمد
در فراق تو سخت معلولم
شاید ار شعر من علیل آمد
کثرت اختران قلیل آمد
نظم تو خطهٔ خراسان را
همچو در خلد سلسبیل آمد
نکتهٔ خاطر چو آتش تو
روح را آتش خلیل آمد
بر سر طالبان دانش و فضل
ظل آداب تو ظلیل آمد
خامهٔ تو قصیر و ز سعیش
عمر فضل و هنر طویل آمد
ساکن خانهٔ علوم تویی
غیر تو عابر سبیل آمد
با زبان چو خنجرت ، گه نطق
خنجر صبح دم کلیل آمد
تو اجلی بقدر و دیدن تو
خلق را نعمتی جلیل آمد
اشک چشم من ، ای عزیز المثل
در فراق تو بس ذلیل آمد
مر الم را تنم ملایم گشت
مرعنا را دلم عدیل آمد
صبر کردن ز طلعت چو تویی
عقل را سخت مستحیل آمد
هذیانی ، که در مرض گویند
قطعهٔ من از آن قبیل آمد
در فراق تو سخت معلولم
شاید ار شعر من علیل آمد
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۲۵ - در حق ملک اتسز
شها ، دست رادت بکردار نیک
ز آفاق بیخ بدیها بکند
بداندیش را از سریر سرور
نهیبت بچاه نوایب فگند
بروز وفا دست اقبال تو
در آورد پای بدان را ببند
خورد آب در ظل عدلت کنون
ز یک آبخور گرگ با گوسپند
چو گیتی تویی فارغ از هر نهیب
چو گردون تویی ایمن از هر گزند
بگیری ، اگر رأی افتد ترا
خمیده فلک را بخم کمند
خلاف تو کاریست بس بازیان
وفاق تو شغلیست بس سودمند
بسا قلعه ها را که کردی خراب
بنوک سنان و بسم سمند
بسابی خرد باغیان را ، که داد
بهیجا زبان حسام تو پند
تو، ای مرد دانا ، نگویی مرا
کزین قصهٔ طوس و کاوس چند ؟
ندیدی مگر زخم تیغ ملک
بدشت سمرقند و صحرای جند ؟
یکی برگذر ، پس بچشم خرد
نگه کن بدین قلعه های بخند
در مکرمات و عطا باز کن
در حادثات و دواهی ببند
مبادا دلت از نوایب حزین
مبادا رخت از مصایب نژند
ز آفاق بیخ بدیها بکند
بداندیش را از سریر سرور
نهیبت بچاه نوایب فگند
بروز وفا دست اقبال تو
در آورد پای بدان را ببند
خورد آب در ظل عدلت کنون
ز یک آبخور گرگ با گوسپند
چو گیتی تویی فارغ از هر نهیب
چو گردون تویی ایمن از هر گزند
بگیری ، اگر رأی افتد ترا
خمیده فلک را بخم کمند
خلاف تو کاریست بس بازیان
وفاق تو شغلیست بس سودمند
بسا قلعه ها را که کردی خراب
بنوک سنان و بسم سمند
بسابی خرد باغیان را ، که داد
بهیجا زبان حسام تو پند
تو، ای مرد دانا ، نگویی مرا
کزین قصهٔ طوس و کاوس چند ؟
ندیدی مگر زخم تیغ ملک
بدشت سمرقند و صحرای جند ؟
یکی برگذر ، پس بچشم خرد
نگه کن بدین قلعه های بخند
در مکرمات و عطا باز کن
در حادثات و دواهی ببند
مبادا دلت از نوایب حزین
مبادا رخت از مصایب نژند
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۲۶ - نیز در حق ملک اتسز
شها ، دست و تیغت در ایوان و میدان
یکی زر فشاند، یکی سرفشاند
شمال سحرگاه الطاف برت
گل باغ آمال را بشکافند
سرشک سحاب کف در فشان
ز خارا مه دی ریاحین دماند
که گیرد بکف کعتبین خلافت
که در ششدر چرخ جافی نماند؟
دهان سیادت رکاب تو بوسد
زبان سعادت ثنای تو خواند
نه جودست هر چان کف تو نبخشد
نه علمست هر جان دل تو نداند
یکی زر فشاند، یکی سرفشاند
شمال سحرگاه الطاف برت
گل باغ آمال را بشکافند
سرشک سحاب کف در فشان
ز خارا مه دی ریاحین دماند
که گیرد بکف کعتبین خلافت
که در ششدر چرخ جافی نماند؟
دهان سیادت رکاب تو بوسد
زبان سعادت ثنای تو خواند
نه جودست هر چان کف تو نبخشد
نه علمست هر جان دل تو نداند
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۲۷ - در حق حمیدالدین
با جمال تو ، ای حمیدالدین
رونق ماه و آفتاب نماند
در جهان با مکارم دستت
نام و آوازهٔ سحاب نماند
پیش الطاف تو ز غایت لطف
آب را هیچ قدر و آب نماند
طلعت فضل و چهرهٔ دانش
از ضمیر و در حجاب نماند
تا تو معمار گشته ای، یک گام
در جهان هنر خراب نماند
بی تو ما را ، بحق نعمت تو
در دل و دیده صبر و خواب نماند
تا من از تو جدا شدم بخطا
در دلم فکرت صواب نماند
جامهٔ عیش را تراز برفت
خیمهٔ لهو را طناب نماند
شخص آمال را حیات بشد
جام لذات را شراب نماند
در فراق تو چرخ را با من
جز بلفظ جفا خطاب نماند
هر چه خواهد کنون تواند گفت
که مرا قدرت جواب نماند
بی تو در جمله روزگار مرا
هیچ راحت ز هیچ باب نماند
رونق ماه و آفتاب نماند
در جهان با مکارم دستت
نام و آوازهٔ سحاب نماند
پیش الطاف تو ز غایت لطف
آب را هیچ قدر و آب نماند
طلعت فضل و چهرهٔ دانش
از ضمیر و در حجاب نماند
تا تو معمار گشته ای، یک گام
در جهان هنر خراب نماند
بی تو ما را ، بحق نعمت تو
در دل و دیده صبر و خواب نماند
تا من از تو جدا شدم بخطا
در دلم فکرت صواب نماند
جامهٔ عیش را تراز برفت
خیمهٔ لهو را طناب نماند
شخص آمال را حیات بشد
جام لذات را شراب نماند
در فراق تو چرخ را با من
جز بلفظ جفا خطاب نماند
هر چه خواهد کنون تواند گفت
که مرا قدرت جواب نماند
بی تو در جمله روزگار مرا
هیچ راحت ز هیچ باب نماند
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۲۹ - در حق شهاب الدین
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۳۲ - در حق کمال الدین
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۳۴ - در حق ادیب صابر بن اسماعیل ترمذی
ملک شاعران بنظم و بنثر
خادم صدر خود ، مرا بستود
تا بدان نظم و نثر حرمت او
نزد اشراف مملکت بفزود
نظم و نثری، که در طراوت و لطف
هیچ گوشی نظیر آن نشنود
درج سحری ، کزو ببنده رسید
درج کی بود؟ درج گوهر بود
جان بیاسود از آن خطاب و لیک
لحظه ای از ثنا زبان ناسود
بر بیاض و سواد او کردند
آفرین اختران چرخ کبود
شد تراز مفاخر بنده
این خداوندیی، که او فرمود
بار محنت ز شخص من برداشت
زنگ انده ز جان من بزدود
ای بزرگی که در کمال و هنر
چرخ گردان نظیر تو ننمود
چشم عقل تو راز دهر بدید
پای قدر تو اوج چرخ بسود
در علو دست همت عالیت
قصب سبق از آسمان بربود
دانشت را عدو نکرد انکار
کس بگل آفتاب را نندود
داند ایزد که: شخص من بنده
زیر پای فراق تو فرسود
عیشم از باد اندهان پژمرد
رویم از خون دیدگان آلود
در دلم آتش غمیست، کزو
نفسم پر شرار گشت چو دود
دیدهٔ من اگر غندوستی
جز برای خیال تو نغنود
من ز تو دورم و بدو معنی
هستم از بخت خویش ناخشنود
ای دریغا! همی زنم، لیکن
ای دریغا! که می ندارد سود
باز خر از فراق خویش مرا
که دلم در فراق تو پالود
ملک شاعران تویی، لابد
بر رعایا ببایدت بخشود
دارم از فضل حق طمع که : مرا
برساند ببارگاه تو زود
خادم صدر خود ، مرا بستود
تا بدان نظم و نثر حرمت او
نزد اشراف مملکت بفزود
نظم و نثری، که در طراوت و لطف
هیچ گوشی نظیر آن نشنود
درج سحری ، کزو ببنده رسید
درج کی بود؟ درج گوهر بود
جان بیاسود از آن خطاب و لیک
لحظه ای از ثنا زبان ناسود
بر بیاض و سواد او کردند
آفرین اختران چرخ کبود
شد تراز مفاخر بنده
این خداوندیی، که او فرمود
بار محنت ز شخص من برداشت
زنگ انده ز جان من بزدود
ای بزرگی که در کمال و هنر
چرخ گردان نظیر تو ننمود
چشم عقل تو راز دهر بدید
پای قدر تو اوج چرخ بسود
در علو دست همت عالیت
قصب سبق از آسمان بربود
دانشت را عدو نکرد انکار
کس بگل آفتاب را نندود
داند ایزد که: شخص من بنده
زیر پای فراق تو فرسود
عیشم از باد اندهان پژمرد
رویم از خون دیدگان آلود
در دلم آتش غمیست، کزو
نفسم پر شرار گشت چو دود
دیدهٔ من اگر غندوستی
جز برای خیال تو نغنود
من ز تو دورم و بدو معنی
هستم از بخت خویش ناخشنود
ای دریغا! همی زنم، لیکن
ای دریغا! که می ندارد سود
باز خر از فراق خویش مرا
که دلم در فراق تو پالود
ملک شاعران تویی، لابد
بر رعایا ببایدت بخشود
دارم از فضل حق طمع که : مرا
برساند ببارگاه تو زود