عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۱
خندان بدو رخ گل بدیع آوردی
واندر که دی فصل ربیع آوردی
چون دانستی که دل به گل می‌‌ندهم
رفتی و بنفشه را شفیع آوردی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۸۲
در وقت بهار جز لب جوی مجوی
جز وصف رخ یار سمن‌روی مگوی
جز بادهٔ گلرنگ به شبگیر مگیر
جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی
خیام : راز آفرینش [ ۱۵-۱]
رباعی ۱
هرچند که رنگ و روی زیباست مرا،
چون لاله رخ و چو سَرْو بالاست مرا،
معلوم نشد که در طَرَبخانهٔ خاک
نقّاشِ ازل بهرِ چه آراست مرا؟
خیام : درد زندگی [۲۵-۱۶]
رباعی ۲۲
ای‌کاش که جای آرمیدن بودی،
یا این رَهِ دور را رسیدن بودی؛
کاش از پیِ صد هزار سال از دل خاک،
چون سبزه امید بر دمیدن بودی!
خیام : درد زندگی [۲۵-۱۶]
رباعی ۲۴
* آن‌کس که زمین و چرخِ اَفلاک نهاد،
بس داغ که او بر دلِ غمناک نهاد؛
بسیار لبِ چو لعل و زُلفینِ چو مشک
در طَبلِ زمین و حُقّهِٔ خاک نهاد!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۵۸
* هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است،
خورشید‌رُخی، زُهره‌جَبینی بوده‌است،
گَرْد از رخِ آستین به آزَرْم فشان،
کان هم رخِ خوب نازنینی بوده‌است.
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۰
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده،
بلبل ز جمال گُل طَرَبناک شده؛
در سایهٔ گل نشین که بسیار این گل،
از خاک برآمده‌است و در خاک شده!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۱
ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست،
بی بادهٔ گُلرنگ نمی‌شاید زیست؛
این سبزه که امروز تماشاگه ماست،
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۲
چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست،
بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست،
فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۳
هر سبزه که بر کنار جویی رُسته‌است،
گویی ز لبِ فرشته‌خویی رسته‌است؛
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی،
کان سبزه ز خاک لاله‌رویی رسته‌است.
خیام : ذرات گردنده [۷۳-۵۷]
رباعی ۶۶
بردار پیاله و سبو ای دل‌جو،
برگَرْد به گِردِ سبزه‌زار و لبِ جو؛
کاین چرخ بسی قَدّ‌ِ بُتانِ مَهْرو،
صد بار پیاله کرد و صد بار سبو!
خیام : هیچ است [۱۰۷-۱۰۱]
رباعی ۱۰۵
این چرخِ فلک که ما در او حیرانیم،
فانوس خیال از او مثالی دانیم:
خورشیدْ چراغ دان و عالَم فانوس،
ما چون صُوَریم کاندر او گَردانیم.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۱
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش، دمی خوشتر از این نتوان یافت
خوش باش و بیندیش که مهتاب بسی
اندر سر گور یک به یک خواهد تافت
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۲
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را،
حالی خوش کن تو این دلِ سودا را،
می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه
بسیار بگردد و نیابد ما را.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۷
صبح است، دمی بر می گلرنگ زنیم،
وین شیشهٔ نام‌وننگ برسنگ زنیم،
دست از اَمَلِ درازِ خود باز کشیم،
در زلفِ دراز و دامنِ چنگ زنیم.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۸
روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد،
ابر از رُخِ گلزار همی‌شوید گَرْد،
بلبل به زبانِ پهلوی با گلِ زرد،
فریاد همی‌زند گه: می باید خورد!
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۹
فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت،
با یک دو سه تازه‌ دلبری حورسرشت؛
پیش آر قَدَح که باده‌نوشانِ صَبوح،
آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۰
بر چهرهٔ گُل نسیمِ نوروز خوش است،
در صَحنِ چمن رویِ دل‌افروز خوش است،
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست؛
خوش باش و ز دی مگو، که امروز خوش است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۱
ساقی، گل و سبزه بس طربناک شده‌است،
دریاب که هفتهٔ دگر خاک شده‌است؛
می نوش و گُلی بچین، که تا در نگری
گل خاک شده‌است و سبزه خاشاک شده‌است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۲
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست،
با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست؛
می نوش به خرمی، که این چرخِ کبود
ناگاه تو را چو خاک گرداند پَست.