عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
جویان وصال تو جدا از جانست
مست غم تو هر چه کند روی آنست
تا هر چه تو را به دوستی پیمانست
بستی و گشادنش فلک نتوانست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
هر جای که عشوه ایست پرورده توست
هر جای که رنگی است برآورده توست
عشوه گری و سیه گری پرده توست
اینک کف دست تو سیه کرده توست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
در شعر مرا نیک و بد چرخ یکی است
گو خواه بگرد بر من و خواه بایست
هر شاعر نیک را قوی طایفه ایست
والله که مرا به طایفه حاجت نیست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
چون چرخ زهر چه بود درویشم کرد
اندر بندم کشید و فرویشم کرد
تن زار و جگر خسته و دلریشم کرد
در جمله به کامه بد اندیشم کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
احسان خداوند به من بنده رسید
بر شاخ امید من بر و برگ دمید
والله که من از جاه تو آن خواهم دید
کآن نوع کس از خلق نه گفت و نه شنید
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
گر صبر کنم عمر همی باد شود
ور ناله کنم عدو همی شاد شود
شادی عدو نجویم و صبر کنم
شاید که فلک در این میان راد شود
گفتم که چو از بند گشایش باشد
زین بند مگر مرا رهایش باشد
اکنون غم را همی فزایش باشد
آری ملک آن کند که رایش باشد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود
سر گردد رنجور چو افسر دو شود
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویراه چو کدیور دو شود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
هر گه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فرویش کند
در سمج کند مرا و در پیش کند
پس هر ساعت عذاب من بیش کند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
گردون همه در بند گرانم دارد
از بهر چه را همی چنانم دارد
از چشم جهان همی نهانم دارد
در آرزوی روی جهانم دارد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
خاک از رخم ار برو نهم زرد شود
آتش ز دمم گر بدمم سرد شود
روز من اگر ز مرگ پر گرد شود
والله که جهان فضل بی مرد شود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
تا دعوت دولت تو در گوشم شد
هر زهر که داد بخت بدنوشم شد
آن روز که گفته تو در گوشم شد
از نغمت پاک خود فراموشم شد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
اول گردون ز رنج در تابم کرد
در اشک دو دیده زیر غرقابم کرد
پس بخشش نوساخته اسبابم کرد
واندر زندان به ناز در خوابم کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
گر خون نشود قوت جانم که دهد
ده سال به اطلاق زبانم که دهد
در زندان نهان رایگانم که دهد
آبم متعذرست نانم که دهد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
آنان که سر نشاط عالم دارند
پیوسته بنای طبع خرم دارند
ای نای ز تو همه جهان غم دارند
تو آن نایی کز پی ماتم دارند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
خون در تن من که اصل نیروست نماند
وان اصل که طبع و دیده را خوست نماند
بر من به جز از نام تو ای دوست نماند
چون چنگ توام به جز رنگ و پوست نماند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
در باغ هنر تخم وفا کاشت خرد
تن را به هوای خویش بگذاشت خرد
رنج از دل رنج دیده برداشت خرد
ناآمده را آمده پنداشت خرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
ز اول به میان ما به هنگام کنار
گر تار قصب بودی بودی دشوار
اکنون به میان ما دو ای یک دله یار
فرسنگ دویست گشت فرسنگ هزار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
سلطان ملک است در دل سلطان نور
هر روز کند به روی او سلطان سور
هرگز ندود برود بر سلطان زور
چشم بد خلق آرد از سلطان دور
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
پیوست فلک با من پیکار دگر
از یک غارم کشید در غار دگر
ای بر طاعت ز خلق در کار دگر
بنمای مرا جهان به یک بار دگر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
اکنون که شدی به بتکده عاشق زار
پیش آر صلیب و زود بربند زنار
اکنون که همی قلندری جویی یار
مردانه بزی و از کسی باک مدار