عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
آن روی چو گل ببین چه رعناست دگر
قدش به چمن ببین چه زیباست دگر
از شرم قدش نشسته بد سرو به خاک
بر عذر قدمهای تو برخاست دگر
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۶
سرگشته و شوریده دل ماست دگر
چون زلف تو بر رخ [تو] شیداست دگر
آن قامت زیبای نگارست به باغ
یا سرو چمن بود که برخاست دگر
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
دل نیست دل تو سنگ خاراست مگر
زلف سیهت مایه سوداست مگر
خطّی که به گرد ماه رویت پیوست
گر شک نکنم دود دل ماست مگر
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
از دام سر زلف شکاری کم گیر
وز نقش جهان دست نگاری کم گیر
در باغ رخت چو بلبلان بسیارند
وز عشق گلی بلبل زاری کم گیر
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
جانا دل من بر سر عهدست هنوز
عهدی که ببست با تو نشکست هنوز
مجروح شد از خار جفایت دل و نیست
در باغ وصال بر گلش دست هنوز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
پا بسته ابروت شدم همچو هلال
در دیده نشد هنوز آن حسن و جمال
تا چند به نوک غمزه خونم ریزی
ای دوست که کرد خون ما بر تو حلال
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۴
وقتست که باغ را به بار آید گل
وز سرو قد تو در کنار آید گل
با خار فراق حالیا می سازیم
دانیم یقین کز پی خار آید گل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۴
رخسار تو چون دمشق و زلف تو چو شام
در شام دو زلف تو دلم کرد مقام
صبح رخ دوست مطلع کام دلست
زان گوش چو روزه دار دارم بر شام
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۰
گفتم که هوای یار سرکش گیرم
سودای سر زلف مشوّش گیرم
خواهم که ز جان و دل شوم قربانش
چون نیست میسّرم که ترکش گیرم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
من پیش دو چشم نیمه مستت میرم
و آنگه به لبان می پرستت میرم
دستی به سر خسته هجرانت نه
ای دیده من که پیش دستت میرم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۵
چون شمع ز سر تا به قدم می سوزم
من سوخته ام دگر به غم می سوزم
در حسرت شیرین لب آن یار عزیز
یک دم نه که تا به صبحدم می سوزم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
یارب ز گل رخت به خاری برسم
وز نرگس مستت به خماری برسم
نی نی غلطم بتا به دریای فراق
من کی ز میانش به کناری برسم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
ای عشق رخت برده مرا خواب از چشم
سودای توأم گشاده خوناب از چشم
هرچند که یاقوت درخشان باشد
با رنگ رخت ببرده ای آب از چشم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۲
بنگر به گل دو رنگ ای ماه عجم
یک روز زر طلا و یک روز بقم
مانند دو عاشقند بنشسته به هم
او سرخ شده ز شرم و او زرد ز غم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
در آتش روی دوست بگداخت دلم
جان و سر و عمر خویش در باخت دلم
گویند چرا نساختی با غم او
گفتم چه کنم چون که نمی ساخت دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
در عشق رخت ز من رمیدست دلم
غمهای تو را به جان خریدست دلم
تا دید به بستان جهان سرو روان
صد درد ز بالای تو چیدست دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۳
در هجر رخت شمع صفت گریانم
بر آتش دل ز عشق تو بریانم
چون صبح سعادت رخت طالع شد
پیشش رومی ز سوختن نتوانم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۷
گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم
صوفی شوم و گوش به منکر نکنم
دیدم که خلاف طبع موزون منست
توبت کردم که توبه دیگر نکنم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۸
شب نیست که من یاد تو از جان نکنم
و این دیده دل چو شمع گریان نکنم
از سوز و گداز باز ننشینم من
تا رشته جان خویش بریان نکنم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۴
از رنگ رخ تو گل به رنگ آوردیم
وز قد تو سرو را به تنگ آوردیم
از بس که دریدیم گریبان فراق
تا دامن وصل تو به چنگ آوردیم