عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۹
جانا زغمت بسوختی جان، ما را
نه کفر گذاشتی نه ایمان، ما را
چون دانستی که نیست درمان، ما را
سر در دادی بدین بیابان، ما را
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۴۳
گر شادی تو معتبرم میآید
در جنب غمت مختصرم میآید
هر چند وصال درخورم میآید
اندوه فراق خوشترم میآید
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۲
تا دولت برگشته چه خواهد کردن
وین چاک دگر گشته چه خواهد کردن
وین قطرهٔ خون که زیر صد اندوه است
یعنی دل سرگشته چه خواهد کردن
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۴
از عشق تو در جگر ندارم آبی
چون بنشانم ز آتش دل تابی
از خواب غرور خویش یکبار آخر
بیدار شوم گرم ببینی خوابی
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۵
گر تو سر موئی سر من داشتیی
چون موی مرا تافته بگذاشتیی
آخر روزی با من حیران مانده
نومید نیم بوکه کنی آشتیی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳
نه دل دارم نه چشم ره بین چکنم
درمانده نه دنیی و نه دین چکنم
نه سوی تو راهست و نه سوی دگران
سیلی است بر آتش من مسکین چکنم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۸
چون مرغ دلم به دام هستی در شد
چندانکه طپید بند محکم تر شد
وز بی صبری و بی قراری جانم
از بس که بسوخت جمله خاکستر شد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۹
نه بستهٔ پیوند توانم بودن
نه رنج کش بند توانم بودن
عمری است که بی قرارتر از فلکم
ساکن چو زمین چند توانم بودن
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۷
تن زیر امانت تو خاکِ در شد
زیر قدم تو با زمین همبر شد
و آن دل که در آرزوی تو مضطر شد
در سینه ز بس که سوخت خاکستر شد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۵
یا در پیشم چو شمع بنشان و بکش
یا در خونم به سر بگردان و بکش
گر بود هزار دل زخویشم بگرفت
من آنِ توام آنِ خودم خوان و بکش
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۴
جانا چو نه پنهان و نه پیدا باشی
با ما باشی دائم و بی ما باشی
تا کی سوزد ز آرزویت جانم
جان بشکافم بوکه در آنجا باشی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۷
چون راه تو را هیچ سر و پایان نیست
این درد من سوخته را درمان نیست
بر روی تو جان بدادنم آسان است
بی روی تو صبرکردنم آسان نیست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۱
آن غم که ز تو بر دل پرخون منست
کم نیست که هر لحظه در افزون منست
غایب نیم از تو یک نفس آنچه منم
آن چیز که غایب است بیرون منست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۵
بی روی تو یک لحظه نمیشاید زیست
زیرا که مرا بی تو نمیباید زیست
جانی که همه جهان بدو مینازند
بیزارم ازو چو بی تو میباید زیست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۲
عمری دل من غرقهٔ خون بی تو بزیست
وز پای فتاده سرنگون بی تو بزیست
و امروز که در معرکهٔ مرگ افتاد
در حسرت آن مُرد که چون بی تو بزیست
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۹
تشنه بکشد مرا و آبم ندهد
مخمور خودم کند شرابم ندهد
چندانکه بگویمش یکی ننیوشد
چندانکه بخوانمش جوابم ندهد
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۱
هان ای دل چونی به چه پشتی ما را
کار آوردی بدین درشتی ما را
ما از غم تو فارغ و تو در غم او
از بس که بسوختی بکشتی ما را
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۶
نه چارهٔ این عاشق بیچاره کنی
نه غمخوری این دل غمخواره کنی
گیرم که ز پرده مینیایی بیرون
این پردهٔ عاشقان چرا پاره کنی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۷
جان در غمت از خانه به کوی افتاده‌ست
بر بوی تو در رهی چو موی افتاده‌ست
من در طلب تو و تو از من فارغ
این کار عظیم پشت و روی افتاده‌ست
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۹
گفتم که درین غمم بنگذاری تو
خود غم بفزودیم به سر باری تو
وین از همه سخت تر که میزارم من
وز زاری من فراغتی داری تو