عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۶
عشق تو چراغ دل هر خام نگردد
صیدی است خیالت که به کس رام نگردد
خواهم که بر افتد ز جهان رسم وفا هم
تا هیچ زبان محرم آن نام نگردد
بیدل شد اسیر و اثر عشق تو باقی است
کیفیت می در گرو جام نگردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۲
دلی کز بیخودی گرم سراغ عشق می گردد
به گرد شهر و کو بر کف چراغ عشق می گردد
ز تاب مهربانی می پزد در تابه خامی
کسی کز درد تو قانع به داغ عشق می گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۶
یار با ما سر وفا دارد
نگهش رنگ آشنا دارد
هر چه بینم ز دوست خالی نیست
چقدرها زمین صفا دارد
بخت اگر یار من شود بینم
چشم او رو به سوی ما دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۸
در صف زنده دلان عزت دیگر دارد
هر که چون شیشه دعای قدح از بر دارد
دید تا چشم تو دانست که روزش سیه است
چشم عاشق خبر از گردش اختر دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۵
سیرگل زیر پیرهن دارد
جان آیینه در بدن دارد
دل پیمان شکن مبارک باد
عشق پیمان دلشکن دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۹
دل قبله ای از طرف کلاهی دارد
جان بتکده سجده پناهی دارد
عید است به دیوانه مبارک باشد
قربانگاهی از سر راهی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۳
کی چو بیدردان نوید وصلم از جا می برد
می شود خون گر دلم نام تمنا می برد
عقل زاهد می کند گر ترک این سودای خام
جنس بالا دستی از بازار مینا می برد
عشق یوسف را چراغ بزم زندان می کند
گر عنان طاقت از دست زلیخا می برد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۵
بی هوش تر ز خوابم و خوابم نمی برد
طوفان گریه گشتم و آبم نمی برد
با آنکه غیر دیده تنک ظرفی مرا
با توبه هم به بزم شرابم نمی برد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۱
آتش عشق نه تنها دل و دین می سوزد
گر فتد سایه عشق به زمین می سوزد
فکر شبگیر سر کوی تو دارد در سر
پیک آهم نفسم از بهر همین می سوزد
سینه صافی است مرا صیقل آیینه اسیر
گر نماید دلم اندیشه کین می سوزد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۱
هر که را چیزی به قدر ظرف همت داده اند
روزی ما از سر خوان محبت داده اند
با دو عالم شوق گفتن بیزبانم کرده اند
با هزاران حسرت دیدار حیرت داده اند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۴
عشق اول بر دل غم پرور آتش می زند
شعله چون بیدار شد بر بستر آتش می زند
پیش گرمیهای آه ما چراغ مرده ای است
برق بیحاصل که بر خشک و تر آتش می زند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۶
چند غفلت صید ایمانم کند
کافری کو تا مسلمانم کند
بر نخواهم داشت چشم از چشم او
گر ز مژگان تیر بارانم کند
رفته ام از کوی رسوایی اسیر
شوق می ترسم پشیمانم کند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۸
کی سر شوریده من فکر سامان می کند
چاکهای سینه ام کار گریبان می کند
شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم
گریه ای دارم که آتش را گلستان می کند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۲
اگر به جانب من شعله خار می بیند
خوشم که با نظر اعتبار می بیند
ز رشک دولت بیدار دیده می سوزم
که عکس روی تو را در کنار می بیند
ز باغ جز گل افسردگی نخواهد چید
کسی که فال جنون در بهار می بیند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷۷
عشق یک پرده از آن عاشق پر نور شود
تا به چشم بد اگر کس نگرد کور شود
حلقه دام گرفتاری ما آزادی است
سایه سرو مباد از سر ما دور شود
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۱
چه شرم است اینکه سویم ننگرد چون مست ناز آید
که ترسد از گل بیهوشی من بوی راز آید
شهید انتظارم کرد صیادی که در محشر
سر از جا بر ندارم تا صدای طبل باز آید
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۲
مرا از صحبت زاهد غم دیرینه باز آید
دل ساغر پرستم از شب آدینه باز آید
ز پرهیز تماشای تو کارش رفته است از دست
نگاهی کن که جانی در تن آیینه باز آید
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۳
شبی کز دیده سیل لاله گون بیرون نمی آید
دلم از خجلت بخت زبون بیرون نمی آید
کجا تاب نوازشهای عشق گرمخو دارد
دلی کز عهده شکر جنون بیرون نمی آید
نجوشید از دلم خون تا نرفت از یاد بیدادش
که پیکان تا بود در زخم خون بیرون نمی آید
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۲
خیال لعل لبش عیش تنگدستان بس
گل پیاله نمکدان می پرستان بس
نیم نسیم که درد سر بهار دهم
چو شعله ام گل خاری از این گلستان بس
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۳
ز شرم آینه رویی در آتشم که مپرس
ز دل ندادن خویی در آتشم که مپرس
سپند گریه خویشم در آرزوی کسی
چو لاله بر لب جویی در آتشم که مپرس
ز تاب سوختنم شعله رنگ می بازد
ز خوی عربده جویی در آتشم مپرس