عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۸
گیرم ز دل به بادیه غم، سراغ خویش
باشد چو آفتاب، دلیلم چراغ خویش
بلبل شود ملول، چو گل بو کند کسی
در باغ ازان چه غنچه بگیرم دماغ خویش
در باغ، ما و لاله ز یک خاک رسته‌ایم
هرگز نیفکنیم سیاهی ز داغ خویش
از داغ دل، ز شکوه ببندد دهان خود
گر لاله را بریم به گلگشت باغ خویش
بوی می‌ام ز خویش برد، می چه حاجت است
چون لاله بشکنم به نسیمی ایاغ خویش
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۷
لبی از زمزمه عشق، خروشان دارم
گرم آه سحرم، سینه جوشان دارم
غرضم نغمه دردست چو بلبل به وصال
گل در آغوش و لب از ناله خروشان دارم
مایه گریه ز ریش دل و داغ جگرست
چشم ازان بر ره خونابه‌فروشان دارم
صحبت اهل ورع، گرد ملال انگیزد
سر همدوشی میخانه‌بدوشان دارم
من گرفتار گرفتاری عشقم قدسی
حلقه در گوش دل از حلقه‌بگوشان دارم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۶
روزی که ناخنی نزند عشق بر دلم
چون آتش فسرده و چون صید بسملم
صد برگ گل که جمع کنی غنچه‌ای شود
آسان گره نخورده چنین، کار مشکلم
دارد ز بس که بر نظر پاکم اعتماد
پروانه خود چراغ در آرد به محفلم
افکند ناتوانی‌ام از خود به گوشه‌ای
چون قطره عرق، بن مویی‌ست منزلم
کو باد شرطه‌ای که به طوفانم افکند؟
آن باد شرطه نیست که آرد به ساحلم
محکم گرفته دامنم این خاک آستان
گویا سرشته‌اند ز خاک درت گلم
انداز دل مرا به سر تیر می‌برد
بیدرد را گمان که ز صیاد غافلم
کوته‌نظر زند به گل و لاله دست و من
از همت بلند، به سرو تو مایلم
در خواندنم حدیث بدآموز نشنوی
گر بشنوی که بی تو چها رفته بر دلم
نقش پی دلیل، کم از چشم بد نبود
بنگر که بی‌خطر گذراند از چه منزلم
ضعفم ازان گذشته که صیدم کند کسی
بی‌رشته‌ام مقید و بی تیغ بسملم
در گردش است کاسه چشمم پیاله‌وار
ساقی اگر رود نفسی از مقابلم
قدسی نظر به شاهسواران بود مرا
مجنون نیم، به ناقه چکار و به محملم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۹
نوشم ز بس چو باده، ز پیمانه، دوستی
جوشد چو خونم از دل دیوانه، دوستی
این دلخوشی بسم، که ز من در طریق عشق
آموختند بلبل و پروانه، دوستی
گر دوستی طلب کنی، از من طلب که کرد
نسبت درست با من دیوانه، دوستی
قدسی ترحم است بر آن ساده‌لوح، کو
جوید ز دل شکیب و ز جانانه، دوستی
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۵
دل ز بیداد تو رو کرد به آبادانی
در نظر، برگ گل و لاله کند پیکانی
در تماشای در و بام تو چون مهر منیر
هر سر موی کند بر بدنم مژگانی
از بد و نیک جهان، روی فراهم نکشم
زانکه چون آینه‌ام باز بود پیشانی
سینه‌ام ترکش تیرست ازان شست و هنوز
جگرم آه کشد از غم بی‌پیکانی
در خراش جگرم حاجت ناخن نبود
پیچش آه کند در جگرم سوهانی
روی گردانده‌ای از دیدن رویش قدسی
گل بی‌رنگ ز خورشید چرا گردانی؟
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۸
مست آن بزمم که خون دل شراب ناب اوست
مرغ آن باغم که پیکان غنچه سیراب اوست
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۰
دلم را صبحدم آواز نی دیوانه می‌سازد
مرا این صوت خوش، از خویشتن بیگانه می‌سازد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۹
به خود هم رشک دارم در خیال سرو آزادش
روم اول ز خویش آنگه به کام دل کنم یادش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
بر روی محیط است کف پای حباب
نگرفته درین بحر، کسی جای حباب
عاشق، ز شکستگی، همه عشق شود
دریا شده، تا شکسته مینای حباب
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
اشک آمده مصدر اثر در همه باب
خوش منت‌هاست بر سر از چشم پر آب
تا گریه بود، پی سخن گم نشود
در گل نشود نقش پی از باد خراب
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
ای گل، که چنین کرد ز خود بی خبرت؟
وی لاله ز عشق کیست داغ جگرت؟
ای سرو، تو هم گر به چمن آزادی
چون می‌نهد آشیانه قمری به سرت؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
شیدایی عشق در جهان بسیارست
عشق است که یک انار و صد بیمار است
آمیخته قهر و لطف با هم اما
یک جنگ و هزار آشتی در کارست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
رخسار تو هر کجاست، صبح طرب است
گر شام غمی ره برد آنجا، عجب است
آنجا که سر زلف دراز تو نشست
پاس نفس صبح، کمال ادب است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
چون شمع به سوختن کنی خوی، خوش است
دایم ز پی شعله تکاپوی خوش است
از سوز منال چون دم از عشق زدی
آری سوزند هرچه را بوی خوش است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
از مهر چه دم زنم، تو را معلوم است
وز شوق چه گویم، از ادا معلوم است
از بس که به کوچه تو آیم شب و روز
بی‌طاقتی‌ام ز نقش پا معلوم است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
با مهر تو هر جان به تنی آینه است
هر برگ گلی به گلشنی آینه است
هر دل که به فیض آشنا شد ...
روشن چو شود، هر آهنی آینه است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
چون لاله به دشت گرچه دل خرسندست
هر جزو ز پیکرم به داغی بندست
با هر خارم بس که سر پیوندست
صحرا بر من به شهر و کو مانندست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
دل خود به هوای دوست در پروازست
این محرومی ز طالع ناسازست
هرگز نبود بسته در خلوت دوست
ره امن و چراغ روشن و در بازست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
در سینه دلت کام چه می‌داند چیست
ذوق غم ایام چه می‌داند چیست
مرغی که طلسم آشنایی بشکست
آزادگی دام چه می‌داند چیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
گر عقل رمید، عشق دلبر باقی‌ست
صد دجله خون بر مژه تر باقی‌ست
دل هست درون سینه گر آه نماند
گر شعله ز پا نشست، اخگر باقی‌ست