عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۶۳
کردم تک و پوی بی عدد بسیاری یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۸۳
مدت غذای مستمره مطبخ صاحب اختیار طولی دارد، در خانه ما هم ما حضری از الوان نعمت جز خون دل و لخت جگر نیست، ولی الحمدلله در دولت منزل سرکار خربزه و ماست که همان مصلحت شما و ماست هست مرا مرخص کن بیایم و لقمه ای دو خورده شکر نعمت کرده به جهنم واصل شوم، یعنی، فرد: امام سجاد علیهالسلام : رساله حقوق
حق بزرگترها
و أما حـق الكبيـر فإن حقـه توقيـر سنه و إجلال اسلامه إذا كان من أهل الفضل فى الاسلام بتقديمه فيه و ترك مقابلته عند الخصام ولا تسبقـه إلى طريـق ولا تؤمه فى طريـق ولا تستجهلـه وإن جهـل عليك تحملت وأكرمته بحـق اسلامـه مـع سنه فانما حق السن بقدر الاسلام ولا قوة الا بالله ابوالفضل بیهقی : باقیماندهٔ مجلد پنجم
بخش ۱۴
و امّا حدیث ملطّفهها: بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد برادرش محمّد زبیده را در پیچیدند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید، از بغداد مقدّمان و بزرگان و اصناف مردم بمأمون تقرّب میکردند و ملطّفهها مینبشتند. و از مرو نیز گروهی از مردم مأمون به محمد تقرّب میکردند و ملطّفهها مینبشتند و مأمون فرموده بود تا آن ملطّفهها را در چندین سفط نهاده بودند و نگاه میداشتند و همچنان محمّد و چون محمّد را بکشتند و مأمون ببغداد رسید، خازنان آن ملطّفهها را که محمّد نگاه داشتن فرموده بود، پیش مأمون آوردند و حال آن ملطّفهها که از مرو نبشته بودند، بازنمودند . مأمون خالی کرد با وزیرش حسن بن سهل و حال سفطهای خویش و از آن برادر باز راند و گفت: در این باب چه باید کرد؟ حسن گفت: خائنان هر دو جانب را دور باید کرد. مأمون بخندید و گفت: یا حسن، آنگاه از دو دولت کس نماند و بروند و بدشمن پیوندند و ما را درسپارند و ما دو برادر بودیم هر دو مستحق تخت و ملک و این مردمان نتوانستند دانست که حال میان ما چون خواهد شد، بهتر آمد خویش را مینگریستند، هر چند آنچه کردند، خطا بود که چاکران را امانت نگاه میباید داشت و کس بر راستی زیان نکرده است؛ و چون خدای عزّوجلّ، خلافت بما داد، ما این فروگذاریم و دردی بدل کس نرسانیم. حسن گفت: خداوند بر حقّ است در این رای بزرگ که دید و من بر باطلم، چشم بد دور باد. پس مأمون فرمود تا آن ملطّفهها بیاوردند و بر آتش نهادند تا تمام بسوخت و خردمندان دانند که غور این حکایت چیست و هر دو تمام شد و پس بسر تاریخ باز شدم . جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۲
یار ما را بیش از این با ما سر یاری نبود مولوی : دفتر پنجم
بخش ۱۳۴ - معنی ما شاء الله کان یعنی خواست خواست او و رضا رضای او جویید از خشم دیگران و رد دیگران دلتنگ مباشید آن کان اگر چه لفظ ماضیست لیکن در فعل خدا ماضی و مستقبل نباشد کی لیس عند الله صباح و لا مساء
قول بنده ایش شاء الله کان بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۴
چه اول مهربان بودی چه آخر کینه جو گشتی سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸
برآنم که از روح شاهی کنم جامی : دفتر دوم
بخش ۲۶ - حکایت بر سبیل تمثیل
قطره ای از تموج دریا ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۹۰ - تغزل
گه فریضهٔ شام آن چراغ ترکستان مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۷۸
هر صبح بین از قرص خور بر چرخ زیور سوخته جمالالدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
وای ایدوستکه بیوصل تو عیشم خوش نیست ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - به منکر عشق
سختم عجب آید ز خلقت زن نظامی گنجوی : مخزن الاسرار
بخش ۲۲ - مقالت دوم در عدل و نگهداری انصاف
ای ملک جانوران رای تو نظامی گنجوی : لیلی و مجنون
بخش ۳۱ - وداع کردن پدر مجنون را
چون دید پدر که دردمند است فردوسی : پادشاهی فرخ زاد
پادشاهی فرخ زاد
ز جهرم فرخ زاد راخواندند غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۷
نهم جبین به درش آستان بگرداند جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۶۴
منم چون گوی سرگردان به گرد کوی آن دلبر نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۲
یک شب نهان ز غیر بر ما نیامدی سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۳
خون بی تابان به محشر نیست بی گفت و شنید
شمارهٔ ۶۳
کردم تک و پوی بی عدد بسیاری یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۸۳
مدت غذای مستمره مطبخ صاحب اختیار طولی دارد، در خانه ما هم ما حضری از الوان نعمت جز خون دل و لخت جگر نیست، ولی الحمدلله در دولت منزل سرکار خربزه و ماست که همان مصلحت شما و ماست هست مرا مرخص کن بیایم و لقمه ای دو خورده شکر نعمت کرده به جهنم واصل شوم، یعنی، فرد: امام سجاد علیهالسلام : رساله حقوق
حق بزرگترها
و أما حـق الكبيـر فإن حقـه توقيـر سنه و إجلال اسلامه إذا كان من أهل الفضل فى الاسلام بتقديمه فيه و ترك مقابلته عند الخصام ولا تسبقـه إلى طريـق ولا تؤمه فى طريـق ولا تستجهلـه وإن جهـل عليك تحملت وأكرمته بحـق اسلامـه مـع سنه فانما حق السن بقدر الاسلام ولا قوة الا بالله ابوالفضل بیهقی : باقیماندهٔ مجلد پنجم
بخش ۱۴
و امّا حدیث ملطّفهها: بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد برادرش محمّد زبیده را در پیچیدند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید، از بغداد مقدّمان و بزرگان و اصناف مردم بمأمون تقرّب میکردند و ملطّفهها مینبشتند. و از مرو نیز گروهی از مردم مأمون به محمد تقرّب میکردند و ملطّفهها مینبشتند و مأمون فرموده بود تا آن ملطّفهها را در چندین سفط نهاده بودند و نگاه میداشتند و همچنان محمّد و چون محمّد را بکشتند و مأمون ببغداد رسید، خازنان آن ملطّفهها را که محمّد نگاه داشتن فرموده بود، پیش مأمون آوردند و حال آن ملطّفهها که از مرو نبشته بودند، بازنمودند . مأمون خالی کرد با وزیرش حسن بن سهل و حال سفطهای خویش و از آن برادر باز راند و گفت: در این باب چه باید کرد؟ حسن گفت: خائنان هر دو جانب را دور باید کرد. مأمون بخندید و گفت: یا حسن، آنگاه از دو دولت کس نماند و بروند و بدشمن پیوندند و ما را درسپارند و ما دو برادر بودیم هر دو مستحق تخت و ملک و این مردمان نتوانستند دانست که حال میان ما چون خواهد شد، بهتر آمد خویش را مینگریستند، هر چند آنچه کردند، خطا بود که چاکران را امانت نگاه میباید داشت و کس بر راستی زیان نکرده است؛ و چون خدای عزّوجلّ، خلافت بما داد، ما این فروگذاریم و دردی بدل کس نرسانیم. حسن گفت: خداوند بر حقّ است در این رای بزرگ که دید و من بر باطلم، چشم بد دور باد. پس مأمون فرمود تا آن ملطّفهها بیاوردند و بر آتش نهادند تا تمام بسوخت و خردمندان دانند که غور این حکایت چیست و هر دو تمام شد و پس بسر تاریخ باز شدم . جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۲
یار ما را بیش از این با ما سر یاری نبود مولوی : دفتر پنجم
بخش ۱۳۴ - معنی ما شاء الله کان یعنی خواست خواست او و رضا رضای او جویید از خشم دیگران و رد دیگران دلتنگ مباشید آن کان اگر چه لفظ ماضیست لیکن در فعل خدا ماضی و مستقبل نباشد کی لیس عند الله صباح و لا مساء
قول بنده ایش شاء الله کان بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۴
چه اول مهربان بودی چه آخر کینه جو گشتی سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸
برآنم که از روح شاهی کنم جامی : دفتر دوم
بخش ۲۶ - حکایت بر سبیل تمثیل
قطره ای از تموج دریا ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۹۰ - تغزل
گه فریضهٔ شام آن چراغ ترکستان مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۷۸
هر صبح بین از قرص خور بر چرخ زیور سوخته جمالالدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
وای ایدوستکه بیوصل تو عیشم خوش نیست ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - به منکر عشق
سختم عجب آید ز خلقت زن نظامی گنجوی : مخزن الاسرار
بخش ۲۲ - مقالت دوم در عدل و نگهداری انصاف
ای ملک جانوران رای تو نظامی گنجوی : لیلی و مجنون
بخش ۳۱ - وداع کردن پدر مجنون را
چون دید پدر که دردمند است فردوسی : پادشاهی فرخ زاد
پادشاهی فرخ زاد
ز جهرم فرخ زاد راخواندند غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۷
نهم جبین به درش آستان بگرداند جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۶۴
منم چون گوی سرگردان به گرد کوی آن دلبر نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۲
یک شب نهان ز غیر بر ما نیامدی سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۳
خون بی تابان به محشر نیست بی گفت و شنید