قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶
ای با رخ تو خال سفید و سیاه و سرخ صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۲۰ - دو بیت دیگر
در حشر رسولان خلف روی خراشند امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴۴
دلدار مرا بهره به جز غم نفرستاد مولوی : دفتر ششم
بخش ۸۸ - لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح این حاجت مرا کی فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی کی وقتست او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند چندانش مستغرق دارد در گلزار سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد نهری باشد نه دهری کی لا صباح عند الله و لا مساء ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد آدم سابق و دجال مسبوق نباشد کی این رسوم در خطهٔ عقل جز وی است و روح حیوانی در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد پس او ابن وقتیست کی لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانک از الله واحد فهم شود نفی دوی نی حقیقت واحدی
صوفییی را گفت خواجهی سیم پاش بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸
معاذالله گرت با همدمان رغبت زیاد افتد کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۹
کمترین کاری مراکز دیدۂ گریان فتاد اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۵
یارب خجلم چنان ز آلایش خویش ملا مسیح پانی پتی : رام و سیتا
بخش ۹۰ - خبردادن هنونت رام که سیتا را اندرجیت کشت و بیتاب شدن رام و دلاسا دادن ببیکن
چو آن غم نامه بر عاشق فرو خواند ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۸
یا امین الحق کهف الخلق شمس المذهب مولوی : فیه ما فیه
فصل شصت و پنجم - سراج الدیّن گفت که مسئلۀ گفتم اندرون من درد کرد فرمود
سراج الدیّن گفت که مسئلهٔ گفتم اندرون من درد کرد فرمود آن موکلّیست که نمیگذارد که آن را بگویی اگرچه آن موکّل را محسوس نمیبینی ولیکن چون شوق و راندن و الم میبینی دانی که موکّلی هست مثلاً در آبی میروی نرمی گلها و ریحانها بتو میرسد و چون طرف دیگر میروی خارها در تو میخلد، معلوم شد که آن طرف خارستانست وناخوشی و رنجست و آن طرف گلستان و راحت است، اگرچه هر دو را نمیبینی این را وجدانی گویند از محسوس ظاهر ترست مثلاً گرسنگی و تشنگی و غضب و شادی جمله محسوس نیستند اماّ از محسوس ظاهرتر شد، زیرا اگرچشم را فراز کنی محسوس را نبینی امّا دفع گرسنگی از خود بهیچ حیله نتوانی کردن و همچنين گرمی در غذاهای گرم و سردی و شيرینی و تلخی در طعامها نامحسوساند و لیکن از محسوس ظاهرترست، آخر تو باین تن چه نظر میکنی ترا باین تن چه تعلقّ است تو قایمی بی این، وهماره بیاینی اگر شبست پروای تن نداری و اگر روزست مشغولی بکارها هرگز باتن نیستی، اکنون چه میلرزی برین تن چون یک ساعت با وی نیستی جایهای دیگری تو کجا و تن کجا اَنْتَ فِي وَادٍ وَانَا فِيْ وَادٍ این تن مغلطهٔ عظیم است، پندارد که او مُرد او نیز مُرد، هی تو چه تعلقّ داری بتن این چشم بندی عظیم است، ساحران فرعون چون ذرهّٔ واقف شدند تن را فدا کردند خود را دیدند که قایماند بی این تن و تن بایشان هیچ تعلقّ ندارد و همچنين ابراهیم و اسماعیل و انبیا و اولیا چون واقف شدند از تن و بود و نابود او فارغ شدند. حجاّج بنگ خورده و سَر بر در نهاده بانگ میزد که در را مجنبانید تا سرم نیفتد پنداشته بود که سرش از تنش جداست و بواسطهٔ در قایمست، احوال ما و خلق همچنين است پندارند که ببدن تعلقّ دارند یا قایم ببدناند. طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
اگر اینست با خوبان عالم آشنائی ها صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۳۵
خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۵
شب آمد جام می را مرحبا کن کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۰۱ - ایضا له
ای آنکه همای همّت تو خاقانی : قصاید
شمارهٔ ۱۸۷ - در عزلت و فقر و قناعت و تجرید
در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳
دل خاص تو و من تن تنها اینجا اقبال لاهوری : پیام مشرق
گدای جلوه رفتی بر سر طور
گدای جلوه رفتی بر سر طور صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۰۱
در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
دلم به وصل تو روزی که شادمان باشد قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴
طریق عشق سپردن طریق بوالعجبیست
شمارهٔ ۹۶
ای با رخ تو خال سفید و سیاه و سرخ صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۲۰ - دو بیت دیگر
در حشر رسولان خلف روی خراشند امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴۴
دلدار مرا بهره به جز غم نفرستاد مولوی : دفتر ششم
بخش ۸۸ - لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح این حاجت مرا کی فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی کی وقتست او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند چندانش مستغرق دارد در گلزار سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد نهری باشد نه دهری کی لا صباح عند الله و لا مساء ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد آدم سابق و دجال مسبوق نباشد کی این رسوم در خطهٔ عقل جز وی است و روح حیوانی در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد پس او ابن وقتیست کی لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانک از الله واحد فهم شود نفی دوی نی حقیقت واحدی
صوفییی را گفت خواجهی سیم پاش بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸
معاذالله گرت با همدمان رغبت زیاد افتد کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۹
کمترین کاری مراکز دیدۂ گریان فتاد اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۵
یارب خجلم چنان ز آلایش خویش ملا مسیح پانی پتی : رام و سیتا
بخش ۹۰ - خبردادن هنونت رام که سیتا را اندرجیت کشت و بیتاب شدن رام و دلاسا دادن ببیکن
چو آن غم نامه بر عاشق فرو خواند ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۸
یا امین الحق کهف الخلق شمس المذهب مولوی : فیه ما فیه
فصل شصت و پنجم - سراج الدیّن گفت که مسئلۀ گفتم اندرون من درد کرد فرمود
سراج الدیّن گفت که مسئلهٔ گفتم اندرون من درد کرد فرمود آن موکلّیست که نمیگذارد که آن را بگویی اگرچه آن موکّل را محسوس نمیبینی ولیکن چون شوق و راندن و الم میبینی دانی که موکّلی هست مثلاً در آبی میروی نرمی گلها و ریحانها بتو میرسد و چون طرف دیگر میروی خارها در تو میخلد، معلوم شد که آن طرف خارستانست وناخوشی و رنجست و آن طرف گلستان و راحت است، اگرچه هر دو را نمیبینی این را وجدانی گویند از محسوس ظاهر ترست مثلاً گرسنگی و تشنگی و غضب و شادی جمله محسوس نیستند اماّ از محسوس ظاهرتر شد، زیرا اگرچشم را فراز کنی محسوس را نبینی امّا دفع گرسنگی از خود بهیچ حیله نتوانی کردن و همچنين گرمی در غذاهای گرم و سردی و شيرینی و تلخی در طعامها نامحسوساند و لیکن از محسوس ظاهرترست، آخر تو باین تن چه نظر میکنی ترا باین تن چه تعلقّ است تو قایمی بی این، وهماره بیاینی اگر شبست پروای تن نداری و اگر روزست مشغولی بکارها هرگز باتن نیستی، اکنون چه میلرزی برین تن چون یک ساعت با وی نیستی جایهای دیگری تو کجا و تن کجا اَنْتَ فِي وَادٍ وَانَا فِيْ وَادٍ این تن مغلطهٔ عظیم است، پندارد که او مُرد او نیز مُرد، هی تو چه تعلقّ داری بتن این چشم بندی عظیم است، ساحران فرعون چون ذرهّٔ واقف شدند تن را فدا کردند خود را دیدند که قایماند بی این تن و تن بایشان هیچ تعلقّ ندارد و همچنين ابراهیم و اسماعیل و انبیا و اولیا چون واقف شدند از تن و بود و نابود او فارغ شدند. حجاّج بنگ خورده و سَر بر در نهاده بانگ میزد که در را مجنبانید تا سرم نیفتد پنداشته بود که سرش از تنش جداست و بواسطهٔ در قایمست، احوال ما و خلق همچنين است پندارند که ببدن تعلقّ دارند یا قایم ببدناند. طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
اگر اینست با خوبان عالم آشنائی ها صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۳۵
خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۵
شب آمد جام می را مرحبا کن کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۰۱ - ایضا له
ای آنکه همای همّت تو خاقانی : قصاید
شمارهٔ ۱۸۷ - در عزلت و فقر و قناعت و تجرید
در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳
دل خاص تو و من تن تنها اینجا اقبال لاهوری : پیام مشرق
گدای جلوه رفتی بر سر طور
گدای جلوه رفتی بر سر طور صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۰۱
در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
دلم به وصل تو روزی که شادمان باشد قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴
طریق عشق سپردن طریق بوالعجبیست