جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۳
جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۰
بی جام و شیشه چشم تو خمار بوده است ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۶۱ - محبوب القلوب
دلا تا سیم و زر داری به کیسه کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا الهامی کرمانشاهی : خیابان سوم
بخش ۸ - به میدان بردن امام حضرت علی اصغر را به طلب آب و شهادت آن جناب
بفرمود با زینب (ع) غمزده ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۳۷
هر زمان این زمانه توسن عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۲۶
دلبر صنمی دارم شکر لب و مرمر بر صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۲
بی کسی را کعبه مقصود می دانیم ما محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵۹
بر در درج قفل زدم یک چندی فخرالدین عراقی : فصل نهم
مثنوی
ای خوش و فارغ، از غم ما پرس فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۵
رخ تو آتش و زلف تو دود است صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۲۷
جگر پاره اگر مایده خوانم شد صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۷ - الخرقه
تو را گر هست ذوقی از تصوف عینالقضات همدانی : لوایح
فصل ۱۱۷
عشق راکب مرکب جانست اگرچه جان متصرف عالم ارکان است دل محل صفات عشق شود بدین نسبت عشق غیبی بود چون نفس او بحجب عزت خود محتجب است ذات و صفات او یک نقطه بیش نیست اگر عشق را تعلق بعالم حدوث بودی او را با اوصاف او تکثر بودی نه وحدت و اگر بقدم متعلق بودی وصف او زاید بودی بر ذات اما نه ذات بودی نه غیر ذات و او یک نقطه است بدین نسبت نه با عاشق آمیزد و نه در معشوق همانا معنی رابطۀ اوست که چون یکی بکشد دیگری بجنباند و این معنی در بیان نگنجد، ای برادر عشق نه معشوق است و نه عاشق با آنکه هم خود معشوق است و هم عاشق اگر نسبت بحدوث دارد نه عاشق است و نه معشوق واسطه است میان هر دو و اگر نسبت بقدم دارد هم عاشق است و هم معشوق و هم عشق. محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق جهاد و معنی آن
ز بعد او دگر رکن جهاد است امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳۱
بخت گویم نیست تا پیش تو سربازی کنم نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰
تا گل وصلت بدامان دسترس باشد مرا خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۳۸
الهی تا بنده را خواندی بنده در میان مردم تنهاست و تا گفتی بیا هفت اندام او شنواست از آدمی چه آید قدر او پیداست کیسه تهی و باد پیماست، این کار پیش از آدم و حواست، و عطا بیش از خوف و رجاست اما آدمی بسبب دیدن مبتلاست، به ناز کسی است که از سبب دیدن رهاست و با خود به جفاست. بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۳
تپد آینه بسکه در آرزویش حسینی غوری هروی : کنز الرموز
بخش ۶ - در بیان معرفت اسلام و کیفیت آن
هان دهان این گوهر کان خرد
شمارهٔ ۴۴۳
جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۰
بی جام و شیشه چشم تو خمار بوده است ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۶۱ - محبوب القلوب
دلا تا سیم و زر داری به کیسه کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا الهامی کرمانشاهی : خیابان سوم
بخش ۸ - به میدان بردن امام حضرت علی اصغر را به طلب آب و شهادت آن جناب
بفرمود با زینب (ع) غمزده ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۳۷
هر زمان این زمانه توسن عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۲۶
دلبر صنمی دارم شکر لب و مرمر بر صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۲
بی کسی را کعبه مقصود می دانیم ما محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵۹
بر در درج قفل زدم یک چندی فخرالدین عراقی : فصل نهم
مثنوی
ای خوش و فارغ، از غم ما پرس فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۵
رخ تو آتش و زلف تو دود است صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۲۷
جگر پاره اگر مایده خوانم شد صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۷ - الخرقه
تو را گر هست ذوقی از تصوف عینالقضات همدانی : لوایح
فصل ۱۱۷
عشق راکب مرکب جانست اگرچه جان متصرف عالم ارکان است دل محل صفات عشق شود بدین نسبت عشق غیبی بود چون نفس او بحجب عزت خود محتجب است ذات و صفات او یک نقطه بیش نیست اگر عشق را تعلق بعالم حدوث بودی او را با اوصاف او تکثر بودی نه وحدت و اگر بقدم متعلق بودی وصف او زاید بودی بر ذات اما نه ذات بودی نه غیر ذات و او یک نقطه است بدین نسبت نه با عاشق آمیزد و نه در معشوق همانا معنی رابطۀ اوست که چون یکی بکشد دیگری بجنباند و این معنی در بیان نگنجد، ای برادر عشق نه معشوق است و نه عاشق با آنکه هم خود معشوق است و هم عاشق اگر نسبت بحدوث دارد نه عاشق است و نه معشوق واسطه است میان هر دو و اگر نسبت بقدم دارد هم عاشق است و هم معشوق و هم عشق. محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق جهاد و معنی آن
ز بعد او دگر رکن جهاد است امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳۱
بخت گویم نیست تا پیش تو سربازی کنم نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰
تا گل وصلت بدامان دسترس باشد مرا خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۳۸
الهی تا بنده را خواندی بنده در میان مردم تنهاست و تا گفتی بیا هفت اندام او شنواست از آدمی چه آید قدر او پیداست کیسه تهی و باد پیماست، این کار پیش از آدم و حواست، و عطا بیش از خوف و رجاست اما آدمی بسبب دیدن مبتلاست، به ناز کسی است که از سبب دیدن رهاست و با خود به جفاست. بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۳
تپد آینه بسکه در آرزویش حسینی غوری هروی : کنز الرموز
بخش ۶ - در بیان معرفت اسلام و کیفیت آن
هان دهان این گوهر کان خرد