عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۸
هشیاریم گلی ز گلستان بیخودی
رفتم ز خویش جان من و جان بیخودی
هستی مرا رسانده به معراج نیستی
بالاتر است از همه جا شان بیخودی
گرم آشنا نگاه تو را دیده تا به خواب
گردیده سراسر دیوان بیخودی
بلبل شود شعور دو عالم در این چمن
گل گل شکفته چاک گریبان بیخودی
آگاهیم گداخت نمی سازد خرد
دست من است و دامن نسیان بیخودی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۱
خراب گشته ز ویرانه که می پرسی
شکایت از دل دیوانه که می پرسی
ز شیخ و شاب نسبنامه که می جویی
حدیث عاقل و دیوانه که می پرسی
اگر چراغ نباشد گلاب کی باشد
دگر ز بلبل و پروانه که می پرسی
دل درست نداری ز من چه می خواهی
به خواب رفته افسانه که می پرسی
چکد ز باده ورع وز صلاح بد مستی
نظام رونق میخانه که می پرسی
به جان خویش ندانم چه ماجرا داری
ز آشنایی بیگانه که می پرسی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۳
دل را چگونه منع محبت کند کسی
گیرم که بشنود چه نصیحت کند کسی
مستی ز باده خنده ز گل خرمی ز باغ
در زیر آسمان چه فراغت کند کسی
گشتم غبار و از سر کویش نمی روم
دیگر چه خاک بر سر طاقت کند کسی
ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم
در حق ما دگر چه مروت کند کسی
این زندگی کرایه مردن نمی کند
بهر کدام عمر وصیت کند کسی
گیرم که مهد امن و امان گشته روزگار
کو گوشه ای که خواب فراغت کند کسی
با شکوه ساختم که مبادا نهان ز من
شکرتو در لباس شکایت کند کسی
غمگین مباش اسیر که هر چند تیره است
شام تو را چو صبح سعادت کند کسی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۷
داریم بر تو احترامی
دیدیم جواب از سلامی
گر باده سبو سبو نباشد
دریاب مرا به نیم جانی
ناکامی دهر قسمت ماست
ماییم که دیده ایم کامی
ای دل ز دلش وفا چه پرسی
در سوختگی هنوز خامی
صد درس جنون اسیر خواندی
داغم که هنوز ناتمامی
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴
ز سیر قدر بهار و خزان شود پیدا
ز خار و گل هنر باغبان شود پیدا
کسی که زهر نخورده است شهد نشناسد
ز دشمنان مزه دوستان شود پیدا
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷
دهقان که ز ما بیش خرد حاصل ما را
از شبنم و گل ساخته آب و گل ما را
در قافله گریه مستانه ما هست
خضری که به جایی برساند دل ما را
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷
دلیل بادیه دیوانگی بس است مرا
همین نشانه فرزانگی بس است مرا
ز خویشتن به دیار جنون گریزانم
که آشنایی بیگانگی بس است مرا
کجاست غم که کشد رخت من به کوی جنون
به عقل نسبت همخانگی بس است مرا
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۹
شد فزون بیغم شکست خاطر دلگیر ما
کو خراجی تا کند بار دگر تعمیر ما
در بیابان جنون خضریم کز سودای عشق
موج آب زندگی شد حلقه زنجیر ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۲
عقد گوهر چون صدف در آستین داریم ما
خونبهای خویش در زیر نگین داریم ما
از غبار ما فلک تعمیر زندان می کند
در دو عالم خاطر اندوهگین داریم ما
با دل دیوانه خود مصلحت ها دیده ایم
خنده بر لب جان به کف چین بر جبین داریم ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۶
سینه صافند به هم عاقل و دیوانه ما
زهد و مستی دو حبابند ز پیمانه ما
خشت این غمکده نقشی ز خرابی دارد
جلوه سیل غباری است ز ویرانه ما
از خیال لب لعل تو به شور آمده ایم
خنده گل نمک گریه مستانه ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۸
گر به ما فاش شود معنی نادانی ما
دشت را بحر کند اشک پشیمانی ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۰
الفت نمی کنند به کس دل دویده ها
گلچین نمی شوند جراحت گزیده ها
ممنون خصم غالب خویشم که خضر اوست
پای کم است گام به منزل رسیده ها
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۰
چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست
همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست
زنگ شرکت برنتابد باطن روشندلان
تا سکندر خاک شد آیینه رایی برنخاست
برق تازیهای عمر است اینکه در راه طلب
رهروان را چون نگه آواز پایی برنخاست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۴
نشان زخم که جویی سوار بسیار است
سر سراغ که داری غبار بسیار است
یکی است صید تغافل اگر نمی دانی
به امتحان نظری کن شکار بسیار است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۵
از می تجربه میخانه افلاک پر است
جام مستی شده سرشار که از خاک پر است
سنگ طفلان چه که هر نقش قدم جام جم است
درخرابات جنون آینه پاک پر است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۸
بزم خاموشی است مطرب را نوای دیگر است
حسن بیهوشی است مستان را صفای دیگر است
پرده بیگانگی آیینه دار صورت است
هر که نشناسی به معنی آشنای دیگر است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۵
محبت خانه زاد سینه ماست
خموشی همدم دیرینه ماست
ز جوی سینه صافی می خورد آب
فراموشی که تیغ کینه ماست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۶
بهار رفته گل باغ جانفشانی ماست
نفس شماره اوراق زندگانی ماست
چکد ز باده تمکین بهار مرده دلی
وداع حوصله برهان کاردانی ماست
دل گداخته سر لوح فرد بیتابی است
بیاض شعله گواه سواد خوانی ماست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۰
بیاض ساده دیوانگی کتاب من است
دل شکسته من ساغر شراب من است
نه خوب دانم و نی زشت اینقدر دانم
که هر چه هست به غیر از من انتخاب من است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۴
درد دوا فروش طبیب دل من است
بیتابی سپند شکیب دل من است
هرکس به قدر حوصله خویش می برد
کیفیت نگاه نصیب دل من است