عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۰
در عشق تودل هزار جان تاوان داد
تن در ستم هاویهٔ هجران داد
چو دید که ره نیست به وصلت هرگز
خون گشت و به صد هزار زاری جان داد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۴
یکتا بودم دوتائی افتاد مرا
در سلطانی گدائی افتاد مرا
در لذت قُرب جمله من بودم و بس
چندین الم جدائی افتاد مرا
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۵
چون وصل تو تخم آشنائی انداخت
هجر آمد ودام بیوفائی انداخت
گر من بنگویم تو نکو میدانی
آن را که میان ما جدائی انداخت
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳
گر با غم تو مرا شماری نبود
دور از تو غم مرا کناری نبود
گر در ره ما هر دو غباری افتاد
شک نیست که راه بیغباری نبود
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۹
تاکی نفسی از سر صد درد زدن
خونابهٔ اشک بر رخ زرد زدن
چون هست دل چو آهنت بر من سرد
بیهوده بود بر آهن سرد زدن
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۰
ناکرده به پرِّ پشهای دمسازی
چندیم به پای پیلِ هجر اندازی
هر شیر دلی که داشتم باد ببرد
از بس که بدیدم از تو روبه بازی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۵
چون دل ز غم عشق تو یک ره جان برد
پنداشت غمت بسر توان آسان برد
و امروز به دستیم برون آمدهای
کاین دست به هیچ رو به سر نتوان برد
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۳
من با تو بدی نکردم ای بینایی
کاندوه تو میخورم بدین تنهایی
تونیز به اندوه خودم باز گذار
اندوه بر اندوه چه میافزایی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۶
گه راندهٔ دربدرم میداری
گه غرقهٔ خون جگرم میداری
این از همه سختتر که درد دل من
میدانی و زیر و زبرم میداری
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۲
گه حملهٔ عشق بر دل مجنون آر
گه رد خاکم نشان و گه در خون آر
چون دست تراست بنده را فرمان نیست
هر روز به دستی دگرم بیرون آر
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۰
شرطست ز تو بی سر و بی پا که روم
فرض است دراندوهِ تو تنها که روم
گفتم بگریزم از تو جایی دیگر
خود جای گرفتهای تو هرجا که روم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۸
چون داد دلم دل گسلم میندهد
جز درد و دریغ حاصلم میندهد
گرچه دل من ببرد دل او را باد!
دل باز چه خواهم چو دلم میندهد
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۹
جان میسوزد هر نفسم تا کی ازین
دل میندهد هیچ کسم تا کی ازین
بگرفت بلا پیش و پسم تاکی ازین
فریاد ز فریاد رسم تاکی ازین
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۵
ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو
بیزحمت تن مونس جانم غم تو
آن چیز که آشکار مینتوان گفت
تعلیم کنی راز نهانم غم تو
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۶
در هر چیزی که بود دل بستگیم
از جمله بریده گشت پیوستگیم
دیوانگی عشق تو از یک یک چیز
خو باز همی کند به آهستگیم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۶
ای بی سر و بن گشته جهانی از تو
نامانده سالم دل و جانی از تو
گرچه نتوان یافت نشانی از تو
غایب نتوان بود زمانی از تو
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۸
جانا ز غم عشق تو سرگردانم
من در طلب تو از میانِ جانم
گفتی که به ترک جان بگو تا برهی
چون تو به میان جان دری نتوانم
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۸
دوش آمد و گفت: بی قراری شب و روز
بیکار نشسته در چکاری شب و روز
هرگز نگشایم درِ تو لیک بدانک
جز حلقه زدن کارنداری شب و روز
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۶
دوش از برِ خویش سرنگونم میتاخت
تیغی به کف آورده برونم میتاخت
چون خونِ دلم ز حد برون قوّت کرد
برخویش زدم تیغ که خونم میتاخت
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۸
دی میشد و دل رها نمیکرد به کس
برخاسته صد فغان هر گوشه که بس
امروز همی آمد و هر ذرّه که هست
فریاد همی کرد که فریادم رس