عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۴
جانا چو نه پنهان و نه پیدا باشی
با ما باشی دائم و بی ما باشی
تا کی سوزد ز آرزویت جانم
جان بشکافم بوکه در آنجا باشی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۷
چون راه تو را هیچ سر و پایان نیست
این درد من سوخته را درمان نیست
بر روی تو جان بدادنم آسان است
بی روی تو صبرکردنم آسان نیست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۱
آن غم که ز تو بر دل پرخون منست
کم نیست که هر لحظه در افزون منست
غایب نیم از تو یک نفس آنچه منم
آن چیز که غایب است بیرون منست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۵
بی روی تو یک لحظه نمیشاید زیست
زیرا که مرا بی تو نمیباید زیست
جانی که همه جهان بدو مینازند
بیزارم ازو چو بی تو میباید زیست
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۹
تشنه بکشد مرا و آبم ندهد
مخمور خودم کند شرابم ندهد
چندانکه بگویمش یکی ننیوشد
چندانکه بخوانمش جوابم ندهد
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۱
هان ای دل چونی به چه پشتی ما را
کار آوردی بدین درشتی ما را
ما از غم تو فارغ و تو در غم او
از بس که بسوختی بکشتی ما را
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۶
نه چارهٔ این عاشق بیچاره کنی
نه غمخوری این دل غمخواره کنی
گیرم که ز پرده مینیایی بیرون
این پردهٔ عاشقان چرا پاره کنی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۷
جان در غمت از خانه به کوی افتاده‌ست
بر بوی تو در رهی چو موی افتاده‌ست
من در طلب تو و تو از من فارغ
این کار عظیم پشت و روی افتاده‌ست
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۹
گفتم که درین غمم بنگذاری تو
خود غم بفزودیم به سر باری تو
وین از همه سخت تر که میزارم من
وز زاری من فراغتی داری تو
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۹
ای خون شده در غمت دل پاک همه
ز هر غم عشق تست تریاک همه
اول همه را ز عشق خود خاک کنی
وانگاه به باد بردهی خاک همه
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۰
اندهگن توییم از دیری گاه
در ما نگر، ای مرا ز اندوه پناه
کانها که به حسن گوی بردند زماه
کردند در اندوهگن خویش نگاه
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۰
عاشق تن خود با غم پیوست دهد
هر دم تابی در دل سرمست دهد
با هجر بسازد خوش و بیزار شود
از معشوقی که وصل او دست دهد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۰
گر بندِ امیدِ وصلِ او بست ترا
بندیش که هیچ جای آن هست ترا
عاجز بنشین و پای در دامن کش
در دامن او کجا رسد دست ترا
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۱
هم هر ساعت در ره تاریکتری
هم هر روزی به دیده باریکتری
هرگز چو به وصلش نرسد هیچ کسی
چندانکه روی به هیچ نزدیکتری
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۷
دردا که ز بی نشان نشانم نرسید
وز بحر عیان عین عیانم نرسید
عمری من تشنه بر لب دریایی
بنشستم و قطرهای به جانم نرسید
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۸
نه دل دارم نه جان نه تن چتوان کرد
نه خرقه نه لقمه نه وطن چتوان کرد
از خورشیدی کزو همه کون پرست
یک ذرّه نمیرسد به من چتوان کرد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۹
تا چند غم این ره پر بیم کشیم
بر چهره ز خون، جدول تقویم کشیم
گردست به دامن وصالش نرسید
کو پای که در دامن تسلیم کشیم
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۳۹
همچون شمعی چند گدازم چکنم
سیماب شدم تیز چه تازم چکنم
ای بس که ز ذرّه ذرّه، جُستم عمریش
میباز نیابمش چه سازم چکنم
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۴
این گنبد خاکستری پر اخگر
گه در خونم کشید و گه خاکستر
از غصهٔ آن کزو نمییافت خبر
از سر میشد به پای و از پای به سر
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۱
من بی دلم و اگر مرا دل بودی
کی در پیشم این همه مشکل بودی
کردم به محال عمر ضایع، وی کاش
از وصل تو جز محال حاصل بودی!