عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
ای آن که به جز غم تو دل خواهم نیست
الا سرکوی تو نظر گاهم نیست
از معجز عشق هرچه داری در دل
میدانم اگرچه در دلت راهم نیست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
آن شوخ که عشق سهل کاری پنداشت
عاشق شد و غم بر من و بر خویش گماشت
پروای دل کسی اگر کی دارد
آن کو دل خود نگاه نتواند داشت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
بی روی تو جان محنت اندوز مباد
عالم بی آن شمع شب افروز مباد
روی تو به روز ماند از نیکویی
اما به روز من که آن روز مباد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
تنها نه به خون این دل مفتون خسبد
آن گونه که نه از دست تو در خون خسبد
باشد مثلی که خون بخسبد یارب
در طره چون شبت دلم چون خسبد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
از دیده ی من چو دل برون می افتد
عالم بر روی موج خون می افتد
دانی ز چه در عشق تو رسوا گشتیم
تنگست دلم شوق برون می افتد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
آن شوخ که دل ز مهر و مه میدزدد
دل از بر شیخ و خانقه میدزدد
دزدیده دل خلق و به دزدیده نگاه
و اکنون از خویش هم نگه میدزدد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
چون بر رخت آن زلف پریشان لرزد
در سینه ما دل طپد و جان لرزد
جز زلف سیه کار تو کس دید بگو
کفری که چنین بر سرایمان لرزد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
شوخی که مرا درگه و بیگه سوزد
صد بارم اگر سوخت دگر ره سوزد
آتش چون سوخت میکند دوری و او
اول دوری کند پس آن گه سوزد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
آن چشم که فتنه دل و دین باشد
دانی ز چه روی خواتش آیین باشد
نزدیک بود به صبح پیشانی تو
نزدیک به صبح خواب شیرین باشد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
هرچند که عمر مایه ناز آمد
از عمر عزیز یار ممتاز آمد
چون عمر گذشت برنمیگردد یار
صد بار گذشت بر من و باز آمد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
تا جان تو عزم رفتن از تن نکند
در سینه خیال یار مسکن نکند
تا شب نشود روز تو عاشق نشوی
در روز کسی چراغ روشن نکند
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
عاشق باید که از طلب ننشیند
وز هرچه نه یار دامن اندر چیند
جای تو بود دیده به خوابش ندهم
چون دوست به جای دوست دشمن بیند
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
ای آن که تو را میل به گلزار بود
دانی که چرا گل همه رخسار بود
یعنی که مرا مبو که معشوقان را
از عاشق خویش روی در کار بود
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
نقش رخ او ز چشم بینا نرود
وین چشمه آب عکس اصلا نرود
آینه صورت جهان دیگریم
نقشی که درآید به دل ما نرود
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
در دام تو هر دم کشم آزار دگر
ای کاش کند در قفسم بار دگر
از دام قفس به که نخواهم دیدن
در پهلوی خویشتن گرفتار دگر
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
آن دل که هوس داشت اسیر همه کس
دادیم به دست دستگیر همه کس
اول همه او شدیم و از رشک آخر
خود را بردیم از ضمیر همه کس
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
شهانه دلم ساخت مفتون زلفش
نگذاشت دلی نکرده مجنون زلفش
از کثرت دل ها بتوان گفت که نیست
امروز سواد اعظمی چون زلفش
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
رفتن نتوان به کوی آن کافر کیش
از بس که گلست ره به خون دل خویش
آری مثل ست این که هر شخصی را
هرچیز که در دل است می آید پیش
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
چندان که دلم پیش تو می سوزد بیش
جوز تو زیاده می شود بر دلاریش
آری چه عجب تو آتش و او هیمه
تا او نسوزد پیش تو افروزی بیش
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
دانم کنم آرزو حیرانی خویش
سامان کسان و نابسامانی خویش
من عادت زلف یار دارم خواهم
جمعیت دل ها و پریشانی خویش