عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
در هر کاری مشقتی بوده و مزد
عاقل نشنیده کار بیهوده و مزد
بخشد چه نتیجه خدمت بی تکلیف؟
ای بی‌خردان کار نفرموده و مزد؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
افتاده عشق، کی ز جا برخیزد
نقشش مگر از باد فنا برخیزد
بر خاک، همان ز خاک افتاده‌ترست
هرچند ز خاک، نقش پا برخیزد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
کو عشق که اهل درد را بشناسد؟
مردی باید که مرد را بشناسد
بیگانه و آشنا سوارند تمام
کو دیده‌وری که گرد را بشناسد؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
کو مرد که هم نبرد را بشناسد؟
هنگامه گرم و سرد را بشناسد
شرمی کن ازین معرفت طفلانه
هر طفل، ز زوج، فرد را بشناسد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۱
مستغرق حال، قال را نشناسد
بی عشق، کس اهل حال را نشناسد
می، پخته و خام را ز هم فرق کند
چون آب، کسی سفال را نشناسد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۳
کی دهر حقیقت گل و خس پرسد
از نخل قدیم و شاخ نورس پرسد
ای وای بر اهل دولت امروز، اگر
گیتی پسر کیستی از کس پرسد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۵
هر ذات مگو به ذات جاوید رسد
هر سایه کجا به سایه بید رسد
در پرتو مهر، ذره گردد موجود
اما نتواند که به خورشید رسد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
خواری، شرف مردم دانا باشد
عزت مطلب، فروتنی تا باشد
با صدرنشینان منشین، کز میزان
آن سر که سبک‌ترست بالا باشد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
آخر همه ناوک هدف خواهد شد
انگشت هلال، زود کف خواهد شد
چون سیل عدم کند جهان را هموار
این پست و بلند برطرف خواهد شد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۱
هر شاعر اگر شاعر یکتا می‌شد
در آینه نیز عکس گویا می‌شد
بیماری را کسی نمی‌دید به خواب
هر بی‌پدری اگر مسیحا می‌شد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۲
آسوده ز صید عام کی خواهی شد
فارغ ز خیال خام کی خواهی شد
عمرت همه صرف علم شد، کو علمت؟
انگاره شدی، تمام کی خواهی شد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
کی چرخ فروغ اختر خود داند؟
کی مهر جمال انور خود داند؟
از قدر هنر، اهل هنر بی‌خبرند
کی بحر بهای گوهر خود داند؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۶
از اهل ستم چه در جهان می‌ماند؟
جز بدعتشان که جاودان می‌ماند
صاحب اثرند زیردستان، آری
بر خاک ز نقش پا نشان می‌ماند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
قومی که محض نام انسان شده‌اند
مشغول به جسم و غافل از جان شده‌اند
منظور دگر اگر ندارند، چه شد
در صورت کار خویش حیران شده‌اند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۴
دنیا چه بود، هیچ و در او پوچی چند
زین مرحله دورتر نشین، کوچی چند
باشد به مثل جهان و ابنای جهان
گرمابه سردی و در او لوچی چند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
آنها که دم از گلشن اسرار زدند
این نغمه به گوش هر گرفتار زدند:
از قید منالید، که در گلشن دهر
آزادی را ز سرو، بر دار زدند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
اول به ره عشق خموشت سازند
وانگه به درش حلقه به گوشت سازند
تا با خودی، از خود خبری نیست تو را
در بیهوشی تمام هوشت سازند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
مردان همه برگ ترک عالم سازند
کی تخت قباد و مسند جم سازند
بر چرخ، ستاره گر ندارند چه باک
آیینه زنان نگین خاتم سازند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
گویند انسان علم ز هم اندوزند
من می‌گویم همه ز حق آموزند
حق با ایشان بود در آیینه و آب
از عکس چراغ اگر چراغ افروزند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
نزدیکان را گر چو چراغ افروزند
در بزم وصال و هم ملال اندوزند
پیراهن فانوس شود تیره ز دود
هرچند که از برای نورش دوزند