عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۱
دیروز فسون سرد برخواند کسی
او سردتر از فسون خود بود بسی
بر مایدهٔ عشق مگس بسیار است
ای کم ز مگس کو برمد از مگسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۱
زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی
آن زهد نبود می‌نمود ای ساقی
مردانه درآ مرو تو زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه هست بود ای ساقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۰
کافر نشدی حدیث ایمان چکنی
بی‌جان نشدی حدیث جانان چکنی
در عربدهٔ نفس رکیکی تو هنوز
بیهوده حدیث سر سلطان چکنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۱
گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی
دیوانه توئی که عقل از من جوئی
گفتی که چه بی‌شرم و چه آهن روئی
آئینه کند همیشه آهن روئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵۳
مردی که فلک رخنه کند از دردی
مردی که خداش کاشکی ناوردی
غبن است و هزار غبن کاین خلق لقب
آن را مردی نهند و این را مردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶۰
من جان تو نیستم مگو جان غلطی
من جان جنیدم و سری سقطی
کی باشم جان هر خری کوردلی
کو باز نداند سقطی از سخطی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۱
ناخوانده به هرجا که روی غم باشی
ور خوانده روی تو محرم آن دم باشی
تا کافر را خدا نخواند نرود
شرمت بادا ز کافری کم باشی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸۱
هر روز یکی شور بر این جمع زنی
بنیاد هزار عاقبت را بکنی
تا دور ابد این دوران قائم بود
بر جا فقیران کرم چون تو غنی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۶۲
سعد و نحس شب سپید و سیاه
خاتم مقتفی نمی‌شاید
قرصهٔ مه کلیچهٔ سیم است
عقربش صیرفی نمی‌شاید
چون ولیعهد یوسف است امروز
خلق جز یوسفی نمی‌شاید
این رفیع پدر خر زن مزد
از پی مشرفی نمی‌شاید
در چنین تنگنای دار الضرب
زیر چنگی دفی نمی‌شاید
قاضی اسراف می‌کند در جور
این همه مسرفی نمی‌شاید
زی نبی رفت و برد نور نبی
نور دین منطفی نمی‌شاید
هست بغداد گرد کوه، در او
قاضیی فلسفی نمی‌شاید
بگذر از فلسفی که از پی خرج
شاید از فلس فی نمی‌شاید
این سمرقند نیست بغداد است
نقد او غدرفی نمی‌شاید
تا طرازد طراز سکهٔ ملک
خامه‌زن جز صفی نمی‌شاید
بهر آوردن عروس سبا
رای جز آصفی نمی‌شاید
هم صفی به که با سپاه کرم
بخل را هم‌صفی نمی‌شاید
جملةالامر با خواص عمل
نام نامنصفی نمی‌شاید
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۹
دل خود رای مرا برده گل خودروئی
ترک خنجر کش مردم کش آتش خوئی
طفل نو سلسله‌ای شوخ تنگ حوصله‌ای
شاه دیوانه و شی ماه مشوش موئی
سر و کارم به غزالیست کزاغیار مدام
می‌کند روکش مردم به یک آدم روئی
دیده پرنور شود نرگس نابینا را
گر به گلشن رسد از پیرهن او بوئی
گوش بر بد سخنم کی منهی امروز ای گل
خورده بر گوش تو گویا سخن بدگوئی
چند سویت نگرم عشوهٔ چشمی بنما
عشوهٔ چشم نباشد گره ابروئی
عشوهٔ غلب شده بر محتشم آری چکند
ناتوانی چنین خصم قوی بازوئی
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۱
هنوزت به ما کینه برجاست گوئی
هنوزت سرکشتن ماست گوئی
هنوزت به این کشته نا پشیمان
سر جنگ و آهنگ غوغاست گوئی
هنوزت ز کین صورت خشم پنهان
در آیینهٔ چهره پیداست گوئی
هنوزت بدشنام من پیش خوبان
لب تلخ گفتار گویاست گوئی
هنوز استمالت دهت در عذابم
بدآموز آزار فرماست گوئی
هنوز اندران خاطر اسباب کلفت
ز دیرینه‌گیها مهیاست گوئی
کسی این قدر تاب خواری ندارد
دل محتشم سنگ خاراست گوئی
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
قطعه
بی رنج، زین پیاله کسی می نمی‌خورد
بی دود، زین تنور بکس نان نمیدهند
تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران
هرگز برای جرم تو، تاوان نمیدهند
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۲۳
از دوست پیام آمد کاراسته کن کار
مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار
اینست شریعت
اینست طریقت
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۵
بر فلک بر دو مرد پیشه ورند
آن یکی درزی آن دگر جولاه
این ندوزد مگر قبای ملوک
و آن نبافد مگر گلیم سیاه
سعدی : مفردات
بیت ۲
خیری که برآیدت به توفیق از دست
در حق کسی کن که درو خیری هست
سعدی : مفردات
بیت ۳
گر سفله به مال و جاه از آزاده بهست
سگ نیز به صید از آدمیزاده بهست
سعدی : مفردات
بیت ۵
دولت جاوید به طاعت درست
سود مسافر به بضاعت درست
سعدی : مفردات
بیت ۹
گر راه نمایی همه عالم راهست
ور دست نگیری هه عالم چاهست
سعدی : مفردات
بیت ۱۰
خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست
با هر که در اوفتی چنان باش که اوست
سعدی : مفردات
بیت ۱۶
توان نان خورد اگر دندان نباشد
مصیبت آن بود که نان نباشد