عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۰
میان نور و ظلمت عالمی دارم، نمی دانم
که شامم صبح یا صبح امیدم شام می گردد
به گمنامی قناعت کن دل روشن اگر خواهی
که در چشم نگین عالم سیاه از نام می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۶
ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد
ز سر تا نگذرد غواص، گوهر برنمی آرد
مگردان صرف در تن پروری عمر گرامی را
که عیسی را به گردون از زمین خر برنمی آرد
ترا چشم قیامت بین ندارد روشنی، ورنه
کدامین صبح سر از جیب محشر برنمی آرد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۸
خطر از قاطعان راه، رهبر بیشتر دارد
که پیرو پیش رو از پیشرو دایم سیر دارد
منم کز سوختن دود از نهادم برنمی خیزد
وگرنه هر کجا خاری است آهی در جگر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۹
(غبارم را نسیم ناتوانی دربدر دارد
غریب کشور طالع چه پروای سفر دارد؟)
(غلط کردم ز بزم او جدا گشتم، ندانستم
خمار باده لعلش چه عالم دردسر دارد)
ز نخوت تاج شاهان فتنه ها در زیر سر دارد
ازین باد مخالف کشتی دولت خطر دارد
مخور زنهار از همواری وضع جهان بازی
که این بیدادگر در موم پنهان نیشتر دارد
مده سررشته کوچکدلی از دست در دولت
که گر از دیده سوزن فتد عیسی خطر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۳
برای دیگران صد گل گشایش بر جبین دارد
به بخت چشم ما صد غنچه چین در آستین دارد
ز قرب شمع چون فانوس ایمن باشد از آفت؟
که چون پروانه آتشپاره ای را در کمین دارد
کسی در خرمن ما تیره بختان ره نمی یابد
مگر هم برق، شمعی پیش راه خوشه چین دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۸
نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند
نوبهاران روغن گل در چراغم می کند
از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند
حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام
ساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کند
سایه بال هما ارزانی خورشید باد
برگ تاکی از گلستان تردماغم می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۹
داغ عاشق سازگاری کی به مرهم می کند؟
لاله این باغ خون در چشم شبنم می کند
دولت گردنده دنیا به استحقاق نیست
دور گردون دیو را در دست، خاتم می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۲
(دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند
هر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کند)
(هر ستم کز چشمش آمد عذر می خواهد لبش
تلخی بادام را شکر تلافی می کند)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۷
چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بود
شوق در راه است تا منزل به جای خود بود
از شکست شیشه درهم نشکند بال پری
تن اگر از پا درآید دل به جای خود بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۰
شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود
راحتی گر هست در خواب فراموشی بود
لب چو کردی آشنای می، لب پیمانه باش
در سر مستی سخن داروی بیهوشی بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۱
در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رود
خانه چون شد تنگ، صاحبخانه بیرون می رود
درد غربت بر دل تنگم گرانی می کند
گرد ویرانی گرم از خانه بیرون می رود
قطع الفت کردن از روشن ضمیران مشکل است
دود می پیچد به خود از خانه بیرون می رود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۳
دل سیاه ارباب غیرت را ز منت می شود
شمع ما خاموش از دست حمایت می شود
می شود شیطان پا بر جای دیگر بهر نفس
در جهان آفرینش هر چه عادت می شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۴
گنج در ویرانه من مار ارقم می شود
زعفران در سینه من ریشه غم می شود
از عصای خود خطر دارند کوران وقت جنگ
بی بصیرت از دلیل خویش ملزم می شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۶
عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهد
خوشدلی می جویم از اختر، وبالم می دهد
در طلسم قیمت من ره نمی یابد شکست
بی سبب گرد کسادی خاکمالم می دهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۹
خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید
کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید
چند چون شمشیر بتوان بود در بند نیام؟
چند روزی هم لباس خویش از جوهر کنید
در رکاب برق دارد پای، ابر نوبهار
صاف و درد خاک را چون لاله یک ساغر کنید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۳
مصفا چون شود دل در غبار تن نمی گنجد
که چون شد صیقلی آیینه در گلخن نمی گنجد
به هم پیچید خرسندی زبان شکوه ما را
دگر در حلقه زنجیر ما شیون نمی گنجد
کفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزم
ز شوخی شعله من در ته دامن نمی گنجد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۴
شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجد
محیط بیکران در تنگنای جو نمی گنجد
فضای پرفشانی از برای بلبلان دارد
اگر چه در حریم غنچه گل، بو نمی گنجد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۷
چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می گردد
نشیند هر که با من یک نفس همدرد می گردد
به می گفتم غبار کلفت از خاطر فرو شویم
ندانستم که از آب آسیا پرگرد می گردد
چنان کز صبح خیزد تیرگی از دامن شبها
سیاهی دور از دلها به آه سرد می گردد
چنان کز خواب سنگین دیده شبخیز آساید
دل بی تاب من ساکن ز کوه درد می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۸
ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد
خجل خورشید از خود چون چراغ روز می گردد
گسستن رشته مهر و محبت را بود مشکل
رهایی نیست مرغی را که دست آموز می گردد
کند افتادگی چون خاک ره هر کس شعار خود
اگر با آسمان گردد طرف، فیروز می گردد
بشو از عیش شیرین دست تا گردد دلت روشن
که موم از شهد چون شد دور، بزم افروز می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۷۱
کم و بیش جهان در نیستی همسنگ می گردد
به دریا سیل الوان چون رسد یکرنگ می گردد
برآی از قلزم افسرده امکان به چالاکی
که در یک ساعت اینجا اشک نیسان سنگ می گردد