عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۱
ز عشق افزون تمنای دل خودکام می گردد
ز خورشید قیامت این ثمرها خام می گردد
ز همواری نگین تا نامور گردید دانستم
که هر کس می شود هموار، صاحب نام می گردد
سگ لیلی به جز لیلی نگردد آشنا با کس
وگرنه آهوی وحشی به مجنون رام می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۳
دل عاشق به جنت قانع از دلبر نمی گردد
تسلی تشنه دیدار از کوثر نمی گردد
نیم غافل ز پاس زیردستان در زبردستی
چو گوهر رشته از پهلوی من لاغر نمی گردد
گرانجان در زمین خشک گردد غرق چون قارون
کف پای سبکروحان ز دریا تر نمی گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۵
خطش خورشید را در دامگاه هاله می آرد
رخ او جام می را در لباس لاله می آرد
نه از تیشه است کوه بیستون را ناله و زاری
شکوه حسن شیرین سنگ را در ناله می آرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۷
نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟
که چون نقش قدم افتاده ای در هر گذر دارد
شدم خاک و نیامد بر سر خاکم خدنگ او
مگر از بال عنقا ناوک ناز تو پردارد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۰
ازان فرهاد دایم جای در کوه و کمر دارد
که از هر لاله نقش پای گلگون در نظر دارد
دلم از فکر مژگانش نمی آید برون صائب
همیشه خون گرم من جدل با نیشتر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۴
مگر شمشیر او امروز آب تازه ای دارد؟
که در هر بخیه زخمم زیر لب خمیازه ای دارد
نشانی هاست غیر از ناله درد عشقبازان را
میان عاشقان بلبل همین آوازه ای دارد
درین بستانسرا این شیوه سروم خوش افتاده
که با دست تهی پیوسته روی تازه ای دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۷
گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند
فتنه ای هر دم ازان کنج دهن گل می کند
با حجاب او چه سازم کز نسیم یک نگاه
عارض او از عرق صد پیرهن گل می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۸
نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند
نوبهاران روغن گل در چراغم می کند
از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند
حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام
ساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کند
سایه بال هما ارزانی خورشید باد
برگ تاکی از گلستان تردماغم می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۳۹
داغ عاشق سازگاری کی به مرهم می کند؟
لاله این باغ خون در چشم شبنم می کند
دولت گردنده دنیا به استحقاق نیست
دور گردون دیو را در دست، خاتم می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۶
یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند
خاکها در کاسه بی ظرفی مجنون کنند
بلبلان سوگند بر سی پاره گل خورده اند
کز گلستان شبنم گستاخ را بیرون کنند!
حیرتی دارم که چون در روزگار زلف او
رسم گردیده است مردم شکوه از گردون کنند
سرخ رویی لازم دیبای شرم افتاده است
زین سبب پیراهن فانوس را گلگون کنند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۸
یاد ایامی که رویش را بهار شرم بود
با حیا هنگامه نظاره او گرم بود
یک ته پیراهن آمد تا به کنعان باد مصر
بس که روی دشت از آواز زلیخا گرم بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۹
چشم من دایم سپند آتش رخساره بود
چون شرر تا چشم وا کردم دلم آواره بود
عشق آن روزی که صحرای عدم را رنگ ریخت
گردبادش روح گردآلود این آواره بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۵
کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟
صحبت من قال از چشم سخنگو می شود
سرفرو نارد به اسباب دو عالم همتش
از دل هر کس که تیر او ترازو می شود
سیرت بد، صورت نیکو نمی گیرد به خود
خشم چون صورت پذیرد چین ابرو می شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۵۸
آنچه آن روی لطیف از سایه مژگان کشید
کی عذار ماه مصر از سیلی اخوان کشید؟
عاشقان را از تمتع مانعی جز شرم نیست
در حریم وصل می باید مرا هجران کشید
می توانی گنج ها از نقد وقت اندوختن
گر توانی پای خود چون کوه در دامان کشید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۲
ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد
ز آه صبح، خورشید از هوای خود نمی افتد
غرور حسن دارد غافل از خط لاله رویان را
نظر طاوس را از پر به پای خود نمی افتد
چرا معشوق عاشق پیشه من در دل شبها
به گرد خود نمی گردد، به پای خود نمی افتد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۸
ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد
خجل خورشید از خود چون چراغ روز می گردد
گسستن رشته مهر و محبت را بود مشکل
رهایی نیست مرغی را که دست آموز می گردد
کند افتادگی چون خاک ره هر کس شعار خود
اگر با آسمان گردد طرف، فیروز می گردد
بشو از عیش شیرین دست تا گردد دلت روشن
که موم از شهد چون شد دور، بزم افروز می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶۹
به کوی عشق زاهد دشمن ناموس می گردد
اگر زاغ آید اینجا غیرت طاوس می گردد
خوشا بخت گلستانی که صید خود کند ما را
قفس از شعله آواز ما فانوس می گردد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۷۸
نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازد
نسیم زلفش از دل سینه ها را پاک می سازد
رخش هر خون که در دل کرد، شد خط عذرخواه او
که خون از مشک گشتن راه خود را پاک می سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۰
نفس را صافی از کلفت خراش سینه می سازد
که سوهان تیغ ناهموار را آیینه می سازد
ز مرگ عاشقان پروا ندارد حسن بی پروا
که صد طوطی ز موم سبز این آیینه می سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۸۷
ز حیرت بهره عاشق ز خوبان بیشتر باشد
ازین گلشن گل آن چیند که دستش زیر سر باشد
نمی گیرد عنان قرب هدف تیر سبکرو را
نگاه دور خوش چشمان به دل نزدیکتر باشد
وطن بیت الحزن، اخوان به چشمش گرگ می آید
عزیزی هر که را چون پیر کنعان در سفر باشد