عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۸ - طلب پنبه و روغن کند
ایا خورشید و مه در پیش رایت تیره و تاری
به روز و شب گهی خورشید و ماهم ثقبهٔ روزن
پس ای سردی و تاریکی که در من هست بازم خر
ازین سردی و تاریکی به اندک پنبه و روغن
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۷ - در طلب هیزم
ای ز دست تجاسر خادم
شربهای ملال نوشیده
اختلالی که من دارد
نیست بر خاطر تو پوشیده
بدو ایام بیض و من صایم
وز خطا در صواب کوشیده
نیم جوشیده دیگکی دارم
قلقلش گوش نانیوشیده
از طریق کرم توانی کرد
بدو چوبش تمام جوشیده
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۳۴ - قطعهٔ زیر از حکیم شجاعی است که به انوری نوشته است
ای انوری تویی که به فضل و هنر سزند
احرار روزگار و افاضل ترا رهی
بودند در قدیم امیران و شاعران
واکنون شدت مسلم بر شاعران شهی
هستت خبر که هستم دور از تو ناتوان
اشکم چو ناردانه و رخسار چون بهی
مشغول بوده‌ای که نکردی عیادتم
یا خود مرا محل عیادت نمی‌نهی
نی‌نی ز ابلهی است مرا از تو این طمع
خیزد چنین طمع به حقیقت ز ابلهی
با رنج ناتوانی ای دوستان مرا
دل گشت پر ز انده و از صبر شد تهی
گوید طبیب بهتری امروز غم مخور
اینک برفت علت و آغاز شد بهی
غم این غمست و بس که ز من فوت می‌شود
در بزم صدر عالم رسم سه‌شنبهی
آن جنت نعیم اگر در جهان بود
ممکن ظهور جنت ماوی، فتلک هی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۴۰
بر آفتاب حوادث بسوزم اولیتر
که به هر سایه بود بر سرم سپاس همای
از این سپس من و کنجی و خانهٔ تاریک
که سرد شد دلم بر هوای باغ و سرای
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۷۱ - شکایت از زمانه
گر نیستی زمانه به جنگ و نبرد خلق
پیوسته با زمانه کجا در نبردمی
ور آسیای چرخ بر غمم نگرددی
در جوی آسیا متوطن نگردمی
آب مراد زیر پل کس نمی‌رود
ورنه قفا ز ورطهٔ طوفان نخوردمی
با من غم خرابی عالم به کلبه‌ای
کی جفت گرددی اگر آزاد و فردمی
نفسی که گر بدان دگری مبتلا شدی
من در خلاص او به مثل حمله بردمی
یا در مدد چو مهره میان بندمی به مهر
یا گوییا که حادثه را ناگزردمی
یا کعبتین جانب خود باز مالمی
یا خود بساط حاصل خود در نوردمی
بر هر که عرضه داشتم از من کرانه کرد
گویی که صورت غم و تیمار و دردمی
از خواجگان شهر چو یاری نیافتم
گر خواجه شهریار نبودی چه کردمی
آزاد کیست حلیهٔ مردان و ای دریغ
آن دستگاه کو که من آزاد مردمی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۷۵ - در حسب حال
گویند که چیست حاصل تو
ای بی‌حاصل ز زندگانی
گویم خطکی و بیتکی چند
از نعمتهای این جهانی
خطی نه چنین چنانکه باید
بیتی نه چنان چنانکه دانی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
گفتم که به پایان رسد این درد و عنا
دستی بزند به شادمانی دل ما
دل گفت کدام صبر ما را و چه کام
ور غم سختست شادکامی ز کجا
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹
آن شد که به نزدیک من ای در خوشاب
دشنام ترا طال بقا بود جواب
جانا پس از این نبینی این نیز به خواب
بر آتش من زد سخن سرد تو آب
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
بس شب که به روز بردم اندر طلبت
بس روز طرب که دیدم از وصل لبت
رفتی و کنون روز و شب این می‌گویم
کای روز وصال یار خوش باد شبت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
هجری که به روز غم مبادا دل و دست
بر دامن دل که گرد ننشست نشست
وصلی که چو دل به دست بودی پیوست
دردا که ازو درد دلی ماند به دست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
کار تنم از دست دلم رفت ز دست
بیچاره دلم به ماتم جان بنشست
جان دل ز جهان بربد و رخت اندر بست
سازم همه این بود که در کار شکست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰
دل بر سر عهد استوار خویش است
جان در غم تو بر سر کار خویش است
از دل هوس هر دو جهانم برخاست
الا غم تو که بر قرار خویش است
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱
عشقی که همه عمر بماند این است
دردی که ز من جان بستاند این است
کاری که کسش چاره نداند این است
وان شب که به روزم نرساند این است
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴
در سایهٔ آن زلف مشوش که تراست
ای بس دل سرگشتهٔ غمکش که تراست
می‌بر دل و می ده غم و فارغ می‌رو
دور از دل من زهی دل خوش که تراست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳
در هر طرفی اگرچه یاری دگرست
واندر هر گوشه غمگساری دگرست
در سر ز غمت مرا خماری دگرست
معشوقه تویی و عشق کاری دگرست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰
پایی که ز بند عالمی بیرونست
پالود به خون و زین غمم دل خونست
ای تاج سر زمانه آخر کم ازین
کای دست خوش زمانه پایت چونست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱
پایی که نه در هوای تو در گل نیست
رایی که نه رای تو برو مشکل نیست
القصه ز هرچه نام شادی دارد
در عالم عشق جز غمت حاصل نیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰
عمری که تر و خشک من آن بود گذشت
وان مایه که کردمی بدان سود گذشت
افسوس که روز بی‌غمی دیر رسید
پس چون شب وصل دلبران زود گذشت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
معشوق مرا عهد من از یاد برفت
وان عهد و وفا به باد برداد و برفت
پایم به حیل ببست و آزاد برفت
آتش به من اندر زد و چون باد برفت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷
با یار مرا زور و ستم درنگرفت
زاری و فغان و لابه هم درنگرفت
از شعر ترم چو سنگ نم درنگرفت
تدبیر درم کنم که دم درنگرفت