عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۲۱
اشکم پس و پیش منزلم بگرفته‌ست
سیلاب بلا آب و گلم بگرفته‌ست
هر لحظه هزار مشکلم بگرفته‌ست
دیرست که از خویش دلم بگرفته‌ست
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۳۰
گه گم شدهٔ هزار کارم داری
گاه از همه کار برکنارم داری
گر وقت آمد مرا ز من باز رهان
تا کی شب و روز بیقرارم داری
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱
چون جان دلم ز سیر،‌چون برق شدند
مستغرق او، ز پای تا فرق شدند
این فرعونان که در درونم بودند
از بس که گریستم همه غرق شدند
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲
در عشق مرا چه کار با پردهٔ راز
کار من دل سوخته اشک است و نیاز
هر چند که جهد میکنم در تک و تاز
از دیدهٔ من اشک نمیاستد باز
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۷
گر دل بشناختی که من کیستمی
سبحان اللّه چگونه خوش زیستمی
ای کاش که گر تشنگی دل ننشست
چشمی بودی که سیر بگریستمی
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۱
ای عشق توأم در تک و تاب افکنده
سودای توأم بی خور و خواب افکنده
بی روی تودر مردمک دیدهٔ من
خون ریزش را سپر بر آب افکنده
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۷
از گریهٔ خود بسی نکویی دارم
وز گوهر اشک هر چه گویی دارم
گلگونِ سرشک من چنان گرم رو است
کز گرم رویش سرخ رویی دارم
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۲
اول دل من، عشق رخت در جان داشت
چون پیدا شد مینتوان پنهان داشت
آن رفت که در دیده همی گشتم اشک
کامروز به زور باز مینتوان داشت
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۰
چون هر نفسی ز درد مهجورتری
هر روز درین واقعه معذورتری
نزدیک مشو بدو و زو دور مباش
کانگاه که نزدیکتری دورتری
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۴
بر دل گرهی بستم و بر جان باری
و افتاد بر آن گره، گره بسیاری
پوشیده نمانَد سرِ مویی کاری
گر باز شود این گرهم یک باری
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۶
عشق تو که همچو آتشم میآید
در خورد دل رنج کشم میآید
در بیم تو و امید تو پیوسته
زیر و زبر آمدن، خوشم میآید
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۸
تا کی بی تو زاری پیوست کنم
جان را ز شرابِ عشق تو مست کنم
گاهی خود را نیست و گه هست کنم
وقت است که در گردن تو دست کنم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲
جز تشنگی تو هوسم می‌نکند
می‌میرم و سیرآب کسم می‌نکند
چه حیله کنم که هر نفس صد دریا
می‌نوشم و می‌خورم بسم می‌نکند
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۲
گر دیده به تو راه توانستی کرد
دل را ز توآگاه توانستی کرد
ای کاش دلم چنانکه دل میخواهد
در عشق تو یک آه توانستی کرد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۷
نادیده ترا دیدهٔ من دل برخاست
وز سوز فرونشست و خاکستر خاست
یک لحظه که ناگه شودم درد تو کم
از خواب هزار بار عاشق برخاست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۳
در عشق تو عقل با جنون خواهم کرد
دیوانگی خویش کنون خواهم کرد
شوریده به خاک سر فرو خواهم برد
شوریده ز خاک سر برون خواهم کرد
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۴
در عشق تو سوختم چه میسازی تو
در ششدره مانده‌ام چه میبازی تو
تو کار بسی داری و من عمر اندک
کی با من دل سوخته پردازی تو
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۴
این گنبد خاکستری پر اخگر
گه در خونم کشید و گه خاکستر
از غصهٔ آن کزو نمییافت خبر
از سر میشد به پای و از پای به سر
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۶
هم عمر به بوی تو به آخر بردیم
هم لوح دل ازنقش جهان بستردیم
ز امید وصال و بیم هجرت هر روز
صد بار بزیستیم و صد ره مردیم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۸
دیوانه شدم زلف تو زنجیر کنم
به زان که هوای عقل دلگیر کنم
در عشق تو هر حیله که میاندیشم
از پیش نمیرود چه تدبیر کنم