عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۱
کس نیست که اندر هوسی شیدا نیست
کس نیست که اندر سرش این سودا نیست
سررشتهٔ آن ذوق کزو خیزد شوق
پیداست که هست آن ولی پیدا نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۳
گفتی چونی بنده چنانست که هست
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۴
ما عاشق عشقیم که عشق است نجات
جان چون خضر است و عشق چون آبحیات
وای آنکه ندارد از شه عشق برات
حیوان چه خبر دارد از کان نبات
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۴
هر روز به نو برآید آن دلبر مست
با ساغر پرفتنهٔ پرشور بدست
گر بستانم قرابهٔ عقل شکست
ور نستانم ندانم از دستش رست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۷
هر روز دل مرا سماع و طربیست
میگوید حسن او بر این نیز مه‌ایست
گویند چرا خوری تو با پنج انگشت
زیرا انگشت پنج آمد شش نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۳
آن را که خدای ناف بر عشق برید
او داند ناله‌های عشاق شنید
هر جای که دانه دید زانجا برمید
پرید بدان سوی که مرغی نپرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۴
آن سر که بود بی‌خبر از وی خسبد
آنکس که خبر یافت از او کی خسبد
می‌گوید عشق در دو گوشم همه شب
ای وای بر آن کسی که بی‌وی خسبد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۳
از آتش عشق دوست تفها بزنید
وان آتش را در این علفها بزنید
آن چنگ غمش چو پای ما بگرفتست
ما را به مثل بر همه دفها بزنید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۴
از آتش عشق سردها گرم شود
وز تابش عشق سنگها نرم شود
ای دوست گناه عاشقان سخت مگیر
کز بادهٔ عشق مرد بی‌شرم شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۱
امروز خوش است هر که او جان دارد
رو بر کف پای میر خوبان دارد
چون بلبل مست داغ هجران دارد
مسکن شب و روز در گلستان دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۷
ای عشق ترا پری و انسان دانند
معروف تر از مهر سلیمان دانند
در کالبد جهان ترا جان دانند
با تو چنان زیم که مرغان دانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۲
بار دگر این خسته جگر باز آمد
بیچاره به پا رفت و به سرباز آمد
از شوق تو بر مثال جانهای شریف
سوی ملک از کوی بشر بازآمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۴
با سود وصال تو زیانت نرسد
جانی تو که زحمتی بجانت نرسد
می‌ترساند ترا که تا هر نفسی
پر دل شوی و چشم بدانت نرسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۸
بر خاک نظر کند چو بر ما گذرد
تا چهرهٔ ما به خاک ره رشک برد
به زان نبود که پیش او خاک شویم
تا بو که بدین طریق در ما نگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۷
بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی‌جنبش عشق در مکنون نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۲
چشمی که نظر بدان گل و لاله کند
این گنبد چرخ را پر از ناله کند
میهای هزارساله هرگز نکنند
دیوانگیی که عشق یکساله کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۰
چون زیر افکند در عراق آمیزد
دل عقل کند رها ز تن بگریزد
من آتشم و چو درد می برخیزم
هر آتش را که درد می‌برخیزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۱
در عشق تو عقل ذوفنون میخسبد
مشتاق در آتش درون میخسبد
بی‌دیده و دل اگر نخسبم چه عجب
خون گشته مرا دو دیده چون میخسبد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۵
زلفت چو بر آن لعل شکرخای زند
در بردن جان بندگان رای زند
دست خوش خویش را کس از دست دهد؟
افتادهٔ خویش را کسی پای زند؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۳
سرهای درختان گل رعنا چیدند
آن یعقوبان یوسف خود را دیدند
ایام زمستان چو سیه پوشیدند
آخر ز پس نوحه‌گری خندیدند