عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۰
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۱
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۹
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۵
الهامی کرمانشاهی : خیابان دوم
بخش ۲۱ - شهادت عروس وهب در بالین شوهر نامور
شد آن پرده گی چون سوی پرده باز
زن آمد ببالین شوهر فراز
تن چاک چاکش به بر بر کشید
به زاری فغان از جگر برکشید
همی خون ز گلگون تنش برگرفت
بمالید برموی روی این شگفت
همی گفت کای مهربان شوی من
که خون تو شد غازه ی روی من
به جز من عروسی که دیده بگوی
که بر رخ نهد غازه از خون شوی
بدین غازه ی چهره روز شمار
بنازم همی پیش پروردگار
بر پاک پیغمبر (ص) راستین
فشانم به حوران خلد آستین
به مینو چنان ترکتاز آورم
بر پاک زهرا نماز آورم
بگویم که ای پاک بانوی من
به قربان پور تو شد شوی من
پس آنگه کشید آن تن چاک پیش
گرفتش چو جان اندر آغوش خویش
همی گفت سروا بهارا گلا
من و از غمت ناله چون بلبلا
پس از تو مرا زندگانی مباد
به گیتی درون کامرانی مباد
نبشی تو باشد مرا زنده گی؟
زهی سخت جانی و شرمنده گی
بدش بنده ای شوم شمر پلید
بدو نعره ای از جگر بر کشید
که رو کار این مویه گر ساز طی
فرستش به جایی که شد شوی وی
ستمگر بیامد بزد برسرش
عمودی که پیوست با شوهرش
چرا ماندی ای بیوفا آسمان
پس از مرگ چونان شهیدان ممان
ممان خرم ای گلشن پرورگار
تو ای ابر بارنده جز خون مبار
مزن نغمه مرغا تو درگلستان
میافراز سرو قد از بوستان
سبک سرشکی کز جهان کام جست
دراین خاکدان جای آرام جست
زن آمد ببالین شوهر فراز
تن چاک چاکش به بر بر کشید
به زاری فغان از جگر برکشید
همی خون ز گلگون تنش برگرفت
بمالید برموی روی این شگفت
همی گفت کای مهربان شوی من
که خون تو شد غازه ی روی من
به جز من عروسی که دیده بگوی
که بر رخ نهد غازه از خون شوی
بدین غازه ی چهره روز شمار
بنازم همی پیش پروردگار
بر پاک پیغمبر (ص) راستین
فشانم به حوران خلد آستین
به مینو چنان ترکتاز آورم
بر پاک زهرا نماز آورم
بگویم که ای پاک بانوی من
به قربان پور تو شد شوی من
پس آنگه کشید آن تن چاک پیش
گرفتش چو جان اندر آغوش خویش
همی گفت سروا بهارا گلا
من و از غمت ناله چون بلبلا
پس از تو مرا زندگانی مباد
به گیتی درون کامرانی مباد
نبشی تو باشد مرا زنده گی؟
زهی سخت جانی و شرمنده گی
بدش بنده ای شوم شمر پلید
بدو نعره ای از جگر بر کشید
که رو کار این مویه گر ساز طی
فرستش به جایی که شد شوی وی
ستمگر بیامد بزد برسرش
عمودی که پیوست با شوهرش
چرا ماندی ای بیوفا آسمان
پس از مرگ چونان شهیدان ممان
ممان خرم ای گلشن پرورگار
تو ای ابر بارنده جز خون مبار
مزن نغمه مرغا تو درگلستان
میافراز سرو قد از بوستان
سبک سرشکی کز جهان کام جست
دراین خاکدان جای آرام جست
الهامی کرمانشاهی : خیابان سوم
بخش ۳۷ - زبان حال امام مظلوم با خویش و مناجات با حضرت پروردگار
نهشتی نشانی ز مردانشان
که بودند هر یک به مردی، نشان
در این دشت ماندی به جا چند زن
گرفتار یک دشت شمشیر زن
دگر کودکی چند نابرده روز
روانشان ز تاب عطش پر ز سوز
دریغا که افتاد دستم زکار
سراپایم از تیغ کین شد فگار
نیارم دگر راند تیغ دو سر
پی یاری اهل بیت پدر
پس از من دریغا ندارند کس
نه یار و نه محرم نه فریادرس
دمی دیگر این بانوان کافتاب
ندیده است بر رویشان بی نقاب
همه زار گردند و اشترسوار
در این دشت با گوش بی گوشوار
کسی هست آیا در این رزمگاه
که این بیکسان را ببخشد پناه؟
مرا نیز آبی دهد پیش از آن
که از تشنه کامی شوم بی روان
کسی گوش ننهاد بر زاری اش
نکردند کم از دل آزاری اش
برآورد سر سوی بالا و گفت
که ای داور آشکار و نهفت
بلایا که می بگذرد بر سرم
چو تو خواهی از آن شکیب آورم
بجز تو ندانم به خود پادشاه
نخواهم بجز آستانت پناه
ببخشای بر حال آواره گان
که هستی تو غمخوار بیچاره گان
همی گفت و از دیده می ریخت آب
ز آسیب زخم از تنش رفته تاب
چو آنکس که از زهر دندان مار
بپیچد به خود بر کشد ناله زار
بپیچید بر خویش و بر زد خروش
سروشان به بانگش نهادند گوش
به بزمی که غم را درو نیست
زاندوه شه روح قدسی گریست
همه قدسیان مویه کردند زار
گرستند بر زاری شهریار
که بودند هر یک به مردی، نشان
در این دشت ماندی به جا چند زن
گرفتار یک دشت شمشیر زن
دگر کودکی چند نابرده روز
روانشان ز تاب عطش پر ز سوز
دریغا که افتاد دستم زکار
سراپایم از تیغ کین شد فگار
نیارم دگر راند تیغ دو سر
پی یاری اهل بیت پدر
پس از من دریغا ندارند کس
نه یار و نه محرم نه فریادرس
دمی دیگر این بانوان کافتاب
ندیده است بر رویشان بی نقاب
همه زار گردند و اشترسوار
در این دشت با گوش بی گوشوار
کسی هست آیا در این رزمگاه
که این بیکسان را ببخشد پناه؟
مرا نیز آبی دهد پیش از آن
که از تشنه کامی شوم بی روان
کسی گوش ننهاد بر زاری اش
نکردند کم از دل آزاری اش
برآورد سر سوی بالا و گفت
که ای داور آشکار و نهفت
بلایا که می بگذرد بر سرم
چو تو خواهی از آن شکیب آورم
بجز تو ندانم به خود پادشاه
نخواهم بجز آستانت پناه
ببخشای بر حال آواره گان
که هستی تو غمخوار بیچاره گان
همی گفت و از دیده می ریخت آب
ز آسیب زخم از تنش رفته تاب
چو آنکس که از زهر دندان مار
بپیچد به خود بر کشد ناله زار
بپیچید بر خویش و بر زد خروش
سروشان به بانگش نهادند گوش
به بزمی که غم را درو نیست
زاندوه شه روح قدسی گریست
همه قدسیان مویه کردند زار
گرستند بر زاری شهریار