عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۲
سیلاب ز جوی دیده راندم شب دوش
خاک همه شهر برفشاندم شب دوش
ای دوست ندانم که دعاهای که بود
کاندر غم تو زنده بماندم شب دوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۶
اکنون که تهی ست منزل من ز نشاط
اندوه دل است حاصل من ز نشاط
گویند نشاط دل ز مستی خیزد
خیزد همه مستی دل من ز نشاط
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۷
از آتش دل شدم شب افروز چو شمع
گشتم ز غم تو خویشتن سوز چو شمع
روزم نه قرارست و شبم نه خور و خواب
می میرم و می زیم شب و روز چو شمع
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۸
جانا رخ من زرد شدا ز گرد فراق
بی روی تو خون شد دلم از درد فراق
زنهار نه در کف فراقم فکنی
از بهر خدا که نیستم مرد فراق
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۲
ای سنگدل ار کوه ثباتی و درنگ
غافل منشین ز زاری این دل تنگ
کآن ناله کنم شام که بگدازد کوه
وان گریه کنم سحر که خون گردد سنگ
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۸
گشتم ز جفای فلک و گردش سال
بد حال و نخواهم که کسم داند حال
تا گریم و دوستم بگوید مگری
یا نالم و دشمنم بگوید که منال
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۱
در عشق توام نه صبر برخاست نه دل
بی روی توام نه عقل پیداست نه دل
این غم که مراست کوه قاف است نه غم
وان دل که تراست سنگ خاراست نه دل
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۷
هر آه که من به صبحگاهی زده ام
زان آتشی اندر دل ماهی زده ام
در خواب اگر دلت بترسد تو بدان
کآن لحظه من از سوز دل آهی زده ام
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۸
من نیستم آن کسی که هستی طلبم
یا کام دل از هواپرستی طلبم
ما را غم هشیاری و تنهائی کشت
معذورم اگر شراب و مستی طلبم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۹
دوش از تو چو ناامید برگردیدم
بالین ز سرشک دیده پر خون دیدم
تا روز ز فرقت تو بر بستر درد
چون مار میان بریده می پیچیدم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۳
تا چند دریغ قلم رانده خورم
تا کی غم نامه های ناخوانده خورم
از عمر گذشته بسکه حسرت خوردم
روزی دو غم این نفس مانده خورم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۶
تا چند جفای این غم آباد کشم
و آزار ز هر بنده و آزاد کشم
گوئی شدم آفریده تا مدت عمر
از هر که شد آفریده بیداد کشم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۷
زین دام بلا که در وی افتاد دلم
بس در که به روی فتنه بگشاد دلم
در عشق کسی که جوی خون می راند
خون راند ز چشم من که خون باد دلم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۸
از بسکه رسد زخم غمت سوی دلم
با درد تو در ساخته شد خوی دلم
هر بام چو شام در نماز آرم روی
سوی در و بام تو بود روی دلم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۳
هنگام وداع تا به منزل رفتیم
از آب دو دیده پای در گل رفتیم
توفیر سفر نگر که از صحبت تو
با دل برت آمدیم و بی دل رفتیم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۶
هر شب چو شباهنگ بگرید با من
ناهید به آهنگ بگرید با من
وز جور تو سنگدل چو گریم برخود
حقا که دل سنگ بگرید با من
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۰
ما را نبود دلی که کار آید ازو
جز ناله که هر دمی هزار آید ازو
چندان گریم که کوچه ها گل گردد
نی روید و ناله های زار آید ازو
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۱
جانکاه منی و دل فزای همه ای
دلبند منی و دلگشای همه ای
بیگانه شدی با من و این هیچم نیست
این می‌کشدم که آشنای همه ای
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۴
هر دم ز من دلشده بیزار شوی
بی هیچ کینه ز من دل آزار شوی
قدر من دلسوخته دانی لیکن
روزی که به روز من گرفتار شوی
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۵
نه عشق شنیده ام بدین رسوائی
نه دلشده دیده ام بدین شیدائی
صبر اندک و عشق آمده دل رفته زدست
خصم آگه و او سرکش و من سودائی