عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۲۶ - در رنجش از اهل زمانه
ز خلق جهان سخت رنجیده ام
بدی ها از ایشان ز بس دیده ام
پدر هیچ نبود به فکر پسر
پسر ناورد هیچ یاد از پدر
اطاعت به شوهر ندارد زنی
ز شوهر بتر نیستش دشمنی
در این خلق یک ذره انصاف نیست
اگر هست با من بگوئید کیست
همه خلق هستند چون گرگ هار
کسی گرگ هارش نگردد دچار
از این خلق وافعالشان الحذر
حذر کر می باید از شور وشر
نه ظالم کند رحم بر کور و شل
نه عالم نماید به علمش عمل
شعار همه رشوه خوردن بود
دل جمله غافل ز مردن بود
فسادی که نبود به عالم کم است
ز عالم فساد همه عالم است
بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۳۷ - درمذمت نسوان
وفا و صفائی مجو از زنان
که هستند رهزن تر از رهزنان
مکن باخبرشان زاسرار خود
مده آگهیشان ز کردار خود
زنان را مپندار یار تواند
که بار تونار تو مار تواند
توتا مرده ای شوی دیگر کنند
به طفلی همی مشق شوهر کنند
همه فتنه روزگار از زن است
شودگلشن ار جای زن گلخن است
به حرف زنان گر کنی پیروی
پریشانی آری پشیمان شوی
مکن اعتمادی بر اقوالشان
که باطل بود جمله اعمالشان
چه خوش گفته فردوسی نامدار
که رحمت بر او باد از کردگار
«زن واژدها هر دو درخاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به»
بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۴۰ - دراسرار
هر آنکس که دارای سیم آمده
دلش فارغ از رنج و بیم آمده
اگر سیم داری نداری غمی
عزیز جهان سرور عالمی
رواج همه کارها گشته سیم
شفابخش بیمارها گشته سیم
نداردکس ار سیم باشد گدا
شود روحش از تن دمادم جدا
به سیم احتیاج همه عالم است
فزون هر چه گویم به وصفش کم است
ز سیم است درکار عالم رواج
به اومردوزن را بوداحتیاج
ز سیم است آسایش هر دلی
بود سیم حلال هر مشکلی
ز سیم است هر کاری آراسته
ز سیم آید آنرا که دل خواسته
کسی کو نه محتاج سیم است کو
بگوتا ببینم که میباشد او
ملامت مکن گر کسی سیم جوست
همانا که آگه ز اسرار اوست
نهان است در سیم سری عظیم
از آن رو چنین محترم گشته سیم
بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۴۱ - درموافقت با هر گروه
موافق شو و یار با هر گروه
که گردد شکوه توبرتر ز کوه
چه عاقل چه دیوانه شوهمدمش
چه خویش وچه بیگانه شومحرمش
مصاحب به هر خوب وبد باش و یار
بشو پیش گل گل بر خار خار
بر زاهدی گل مأموم شو
هم از آتشش نرم چون موم شو
به هر دل بشو آشنا ای پسر
که تا عمرت آید به عشرت به سر
نکوکن به مخلوق گفت وشنود
بود گر چه ترسا وگبر ویهود
معین کسان باش درکارها
پرستار شو پیش بیمارها
کسی گر غریب است کن جوششی
به اصلاح کارش نما کوششی
بگومختصر با بزرگان سخن
دم از ما ومن در بر کس مزن
ببر جای ده مرد درویش را
نثارش نما هستی خویش را
رفاقت به هر کس کنی صاف باش
وفا پیشه با رحم وانصاف باش
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱ - قطعه
انبار دار صاحب دیوان کشیده تیغ
خون ریزد از خلایق وباکش نه از خدا
یا رب نجات ده به خلایق ز مرگ او
یا رحم ده به صاحب دیوان به حال ما
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۴ - قطعه
تو ببین کآسمان کج گردش
به که محتاج می کندما را
هر کجا تیری از بلا بیند
پیشش آماج می کند ما را
هر کجا باز چنگلی باشد
همچو دراج می کندما را
حرف حق تا زنیم بر سر دار
همچوحلاج می کندما را
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۵ - قطعه
صاحب دیوان وحکمرانی در فارس
شاه غضب کرده است کشورجم را
نیست سزاوار حکمرانی آنکو
فرق نکرده است فربهی و ورم را
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۸ - قطعه
ز اقربا ومالها ای دل مشو شادان که هست
اقربایت عقربان ومالهایت مارها
کاسه ات تا پر می است وکیسه ات تا پر ز زر
چون به گرد شهد موران هست گردت یارها
لیکن آن گردد تهی چون ازمی این خالی ز زر
مر تورا آن یارها یکسر شوند اغیارها
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱۴ - قطعه
درحیرتم زحال قوام وز کار چرخ
روباه لنگ بین که چه سان شیر گشته است
تنها قشو نگشته قلمدان همی به فارس
ساطورها نگر که چو شمشیر گشته است
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱۸ - قطعه
سینه باشد صد در لفظ عرب
صدر دیوانخانه ماهست پشت
صد هزاران حکم ناحق می دهد
گر گذاری یک قران او را به مشت
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱۹ - قطعه
نه کسی رحم دیده در دل تو
نه زدست تو بخشش وبرکت
دل ودستی چنین همانبهتر
که شودخون وافتد از حرکت
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۲۱ - قطعه
بگو به صاحب دیوان که صاحب ایمان شو
گمان مکن که برد گندم آنکه جوکارد
خبر زحالت انباردار خود داری
که او چه بر سر بیچاره خلق می آرد
تو رحم کن اگر او را به دل نباشد رحم
ولیک در دل تو رحم ره کجا دارد
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - قطعه
ای امیری که چون تو در بخشش
نیست در زیر گنبد دوار
گر بگویم کفت بود چون ابر
اب رگاهی نگشته گوهر بار
ور بگویم قدت بود چون سرو
سروگاهی نباشدش رفتار
ور بگویم رخت بود چون ماه
ماه گاهی نمی کند گفتار
نیست ما را بضاعتی که خوریم
سود ازمال خویش چون تجار
نیست ما را شقاوتی که بریم
مال کس رابه کوچه وبازار
نیست ما را مواجبی که شود
مددی بر معاش لیل و نهار
هم نداریم ایل وطایفه ای
تا که غارتگری کنیم شعار
شغل خود را نموده جو کاری
تا به نان جوی کنیم مدار
نگذارند نان جو را هم
کرد باید به آب سرد افطار
هر کس از دست ترک مینالد
ما ز بیداد رهزنان کوار
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۳۲ - قطعه
رفیق خوب به است از برادر و فرزند
اگر به دست تو آید، چو جان عزیزش دار
که این متاع به زور و به زر، به جد و به جهد
به کس نصیب نگردد به هیچ شهر و دیار
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۳۳ - قطعه
ای برادر مجوی از دونان
غیر بخل و طمع صفات دگر
پیش تو چینه ای نمی ریزند
گر معلق زنان شوی کوثر
نکنندت به توبره سیری جو
گر کشی بارها به دوش چو خر
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۳۷ - قطعه
صاحب دیوان به فارس آمده حاکم
نام نباید برد ز فارس دگر کس
مملکت جم کجا وصاحب دیوان
ذلت وخفت برای فارس همین بس
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۴۲ - قطعه
آوخ آوخ که قدردانی نیست
تا هنرهای خویش بشمارم
شوره زاری است من کجا نگرم
تخم امید در کجا کارم
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۴۳ - قطعه
گرچه به ملک سخنوری شهم اما
غیر طلبکارها سپاه ندارم
کفش ندارم کلاه چون شودم نو
کفش چو نو گرددم کلاه ندارم
مال بود مار وجاه چاه از آنرو
مال نخواهم هوای جاه ندارم
سینه ام از بس ز درد وغصه بود تنگ
آه که در سینه جای آه ندارم
هرکه توبینی بو رهیش به جائی
من به جز از کوی دوست راه ندارم
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۴۴ - قطعه
نبود درهمه رویزمین چو کشورفارس
به ملک فارس نبودند گر مشیر وقوام
بسی حرام خدا را که این نمودحلال
بسی حلال خدا را که آن نمودحرام
هم این شکست دل خلق را ز پیر وجوان
هم آن ببست در رزق را به خاص وعام
سفارشی که از این است بدتر از فحش است
نوازشی که از آن است بدتر از دشنام
خدای لم یزلی هر دو را کند نابود
به جاه قرب علی هر دورا کند گمنام
الهی آنکه رسد روز عمر این را شب
الهی آنکه شودصبح عزت او راشام
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۵۰ - قطعه
خری با خری گفت منت ز کس
نباید کشیدن پی کاه وجو
دهد کاه وجو صاحب ما به ما
ولی جان زما می ستاند گرو
پی نفع هم آب وهیزم کشیم
کشدمان بگردیم اگر کند رو
بیا تا بمیریم وفارغ شویم
ز من ای برادر نصیحت شنو