عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۳
سرمست توام نه از می و نز افیون
مجنون شده‌ام ادب مجوی از مجنون
از جوشش من جوش کن صد جیحون
وز گردش من خیره بماند گردون
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۴
سرمست شدم در هوس سرمستان
از دست شدم در ظفر آن دستان
بیزار شدم ز عقل و دیوانه شدم
تا درکشدم عشق به بیمارستان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۹
شوری دارم که برنتابد گردون
شوریکه به خواب درنبیند مجنون
این کمینه ایست از سینهٔ دوست
تا سینهٔ پاک دوست چون باشد چون
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۲
طبعی نه که با دوست در آمیزم من
عقلی نه که از عشق بپرهیزم من
دستی نه که با قضا درآویزم من
پائی نه که از میانه بگریزم من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۵
فرخ باشد جمال سلطان دیدن
جان زنده شود ز روی جانان دیدن
من سلسلهٔ عشق تو دیدم در خواب
یارب چه بود خواب پریشان دیدن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۹
گر کشته شوم به نزد و پیکار تو من
آهی نکشم ز بیم آزار تو من
از زخم سر غمزهٔ خونخوار تو من
خندان میرم چو گل ز دیدار تو من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۰
من بندهٔ مستی که بود دست زنان
دورم ز کسی که او بود مست زنان
باری من خسته دل چنینم نه چنان
آلوده مبا بنان عشاق بنان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۳
من کاغذهای مصر و بغداد ای جان
کردم پر ز آه و فریاد ای جان
یکساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۴
من عاشق عشق و عشق هم عاشق من
تن عاشق جان آمد و جان عاشق تن
گه من آرم دو دست در گردن او
گه او کشدم چو دلربایان گردن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲۷
یارب چه دلست این و چه خو دارد این
در جستن او چه جستجو دارد این
بر خاک درش هر نفسی سر بنهد
خاکش گوید هزار رو دارد این
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲۹
آن رهزن دل که پای کوبانم از او
چون آینهٔ خیال خوبانم از او
جانیست که چون دست زنان می‌آید
یارب یارب چه میشود جانم از او
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳۰
آن شاه که هست عقل دیوانهٔ او
وز عشق دلم شده است همخانهٔ او
پروانه فرستاد که من آن توام
صد شمع به نور شد ز پروانهٔ او
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳۳
آن لاله رخی که با رخ زردم از او
وان داروی دردی که همه دردم از او
یک روز به بازار بری بر من زد
باور نکند کس چه بری خوردم از او
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳۹
ای بسته تو خواب من به چشم جادو
آن آب حیات و نقل بیخوابان کو
کی بینم آب چون منم غرقهٔ جو
خود آب گرفته است مرا هر شش سو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۳
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بی‌جان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۵
ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایهٔ سودا همه تو
هرچند بروی کار در مینگرم
امروز همه توئی و فردا همه تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۶
ای دل اگرت طاقت غم نیست برو
آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
ور می‌ترسی کار تو هم نیست برو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۹
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵۰
ای ساقی جان برین خوش آواز برو
ساز ازلیست هم بر این ساز برو
ای باز چو طبل باز او بشنیدی
شه منتظر تست سبک باز برو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵۹
بر تختهٔ دل که من نگهبانم و تو
خطی بنوشته‌ای که خوانم و تو
گفتیکه بگویمت چو من مانم و تو
این نیز از آنهاست که من دانم و تو