عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
رنجور غم عشق تو بهبودش نیست
بی وصل تو از هیچ دوا سودش نیست
گفتم که مگر عاقبتم محمودست
بیچاره جهان طالع مسعودش نیست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
هرگز دل من ز غم دمی خالی نیست
از من غم چون تو همدمی خالی نیست
هردم دم من بگیرد از غم خوردن
چون دم بگرفت از دمی خالی نیست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
بیداد فلک بر دلم از حد بگذشت
بر ریش فراق مرهم از حد بگذشت
پرسی ز من ای دوست که چونی از غم
ای دوست چه گویم که غم از حد بگذشت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
مرغ دل من هوای یاری نگرفت
و این دست مرا شبی نگاری نگرفت
یک دم به میان نیامد آن سرو سهی
تا عاقبت الامر کناری نگرفت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
شب تا به سحر میان خونم ز غمت
چون اشک ز دیده سرنگونم ز غمت
پرسی ز من خسته که چونی ز غمم
در من نگر و ببین که چونم ز غمت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
رخ را ز من خسته نهان می دارد
صحبت همه شب با دگران می دارد
من ترک غم عشق تو نتوانم گفت
زان رو که تعلّقم به جان می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
ما را غم هجرت نگران می دارد
سرگشته مرا گرد جهان می دارد
آخر ز چه رو آن بت دلخواه مرا
پیوسته مرا گرد جهان می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
ای روی من از فراق تو چون گل زرد
تا چند کشد دل ز غمت غصّه و درد
گفتم به گل زرد که ای بیچاره
دیدی که فراق با من و با تو چه کرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
این درد مرا مگر دوایی برسد
وین ناله به گوش بینوایی برسد
نی نی غلطم که از گلستان رخش
کی بوی گلی به بینوایی برسد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
بیچاره دلم زبون گردون باشد
دایم ز غم زمانه پر خون باشد
روز و شب از اندوه فلک می گرید
تا عاقبت کار جهان چون باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
با دل گفتم اگر مجالی باشد
یا با بت گل رخت وصالی باشد
از بنده بگویش که به وصلم برسان
دل گفت مگو که این محالی باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
فریاد ز دست جور این چرخ بلند
کاو گلبن امّید من از بیخ بکند
دل زار و تنم نزار و چشمم پر خون
از غصّه روزگار یارب مپسند
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۴
بیچاره کسی که محرمش کس نبود
جز صحبت خصم همدمش کس نبود
غم گفت ببخشای بر آن خسته دلی
کاو در دو جهان بجز منش کس نبود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
روزیت هوای من درویش نبود
رحمیت بر این خسته دل ریش نبود
دانی که عنایت تو با بنده چه بود
چون موسم گل که هفته ای بیش نبود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
بیچاره کسی که از وطن دور شود
از صحبت یار خویش مهجور شود
تنها و به دست دشمنان گشته اسیر
بی برگ و جگر خسته و رنجور شود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
ای حال دلم ز چرخ سرگردان تر
هر روز دلم به درد بی درمان تر
گر جان طلبد ز من برم فرمانش
از چیست بگو نگار نافرمان تر
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
از آتش دل چو شمع در سوز و گداز
هستم من بیچاره به شبهای دراز
سرگشته روزگار یاری شده ام
یارب به کرم کار من خسته بساز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
ای دل بنشین و با غم یار بساز
چون گل بشدت ز دست با خار بساز
دل گفت از این بیش نمی یارم ساخت
گفتم چه کنی برو بناچار بساز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
از من غم روزگار ای یار مپرس
اندوه من و شادی اغیار مپرس
درد دل من بشنو و بس قصّه مخوان
این سوزش من ببین و بسیار مپرس
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
من سوخته در فراق یارم چون شمع
با درد دل و گریه زارم چون شمع
از آتش غم که در دلم می سوزد
خوناب ز دیده چند بارم چون شمع