عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
افسوس که دشمنان دلم خون کردند
یاران کهن محنتم افزون کردند
ما را رفقا به جرم دیوانه گری
از دایره عاقلانه بیرون کردند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
جان چند گهی گوشه نشین خواهد بود
دل مشعل آه آتشین خواهد بود
گر طول کشد دوره فترت چندی
حال تو و من بدتر از این خواهد بود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
از سنگلج آوای غم اندوز آید
بانگ خشنی ولی دل افروز آید
یک لحظه در آن حوزه اگر بنشینی
صد مرتبه فریاد جهانسوز آید
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
بس ناله جغد غم در این بوم آید
نشگفت اگر فر هما شوم آید
یک لحظه اگر کسی کند باز دو گوش
از چار طرف صدای مظلوم آید
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
در پای گلی شبی نهاده سر خویش
دادم به چمن آب ز چشم تر خویش
آنگاه چو مرغ  در قفس، با اندوه
کردم سر خویش را بزیر پر خویش
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
تنها نه منم غمین برای دل خویش
کس نیست که نیست مبتلای دل خویش
آن را که تو شادکام می پنداری
او داند و درد بی دوای دل خویش
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۴
هنگام جوانی به خدا پیر شدم
از گردش آسمان زمینگیر شدم
ای عمر برو که خسته کردی ما را
وی مرگ بیا ز زندگی سیر شدم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
من حسرت آب زندگانی نخورم
وز خوان جهان جز کف نانی نخورم
چون زندگیم غم جهان خوردن بود
مردم که دگر غم جهانی نخورم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۸
من حسرت آب زندگانی نخورم
در خوان جهان جز کف نانی نخورم
چون زندگیم غم جهان خوردن بود
مردم که دگر غم جهانی نخورم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
با دیده سرخ و چهره زرد خوشم
با سینه گرم و ناله سرد خوشم
یاران همه شادی از دوا می طلبند
تنها منم آنکه با غم و درد خوشم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
آن سبزه که ترک این چمن گفت، منم
آن لاله که از اشک به خون خفت، منم
وآن غنچه لب بسته که از تنگدلی
صد بار بهار آمد و نشکفت، منم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
از بسکه چو سرو چمن آزاده منم
چون سایه سرو خاک افتاده منم
گر عیب نبود راستی پس از چیست
بی چیز و تهی دست و گدازاده منم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
تا چند ز آه سینه دل چاک شوم
تا کی ز سرشک دیده غمناک شوم
این آتش و آه و آب چشمم باقیست
تا از اثر باد اجل خاک شوم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۱
تا درس محبت تو آموخته ایم
در خرمن عمر آتش افروخته ایم
بی جلوه شمع رویت از آتش غم
عمریست که پروانه صفت سوخته ایم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
آن روز که ما و دل ز مادر زادیم
دایم ز فشار درد و غم ناشادیم
در لجه این جهان پر حلقه و دام
آزاد ولی چو ماهی آزادیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۱
یک عمر چو جغد نوحه خوانی کردیم
نفرین به اساس زندگانی کردیم
جان کندن تدریجی خود را آخر
تبدیل به مرگ ناگهانی کردیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۷
آن روز که چون سبزه سر از خاک زدیم
چون لاله ز داغ آه غمناک زدیم
گشتیم چو غنچه بسکه از غم دلتنگ
چون گل به چمن جامه جان چاک زدیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۸
یک عمر به بند آز پا بسته شدیم
بر اهل هوس قائد و سردسته شدیم
اینک پی مرگ ناگهانیم دوان
از بسکه ز دست زندگی خسته شدیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۹
بس جان ز فشار غم به دوران کندیم
پیراهن صبر از تن عریان کندیم
القصه در این جهان بمردن مردن
یک عمر به نام زندگی جان کندیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۵
تا چند کسل از غم بیهوده شویم
تا کی به هوای نفس آلوده شویم
در زندگی آسوده نگشتیم چو ما
مردیم که از دست غم آسوده شویم