عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۵
خواهی که ببینی تو به پیدایی راز
خود را ز ورای عقل سودایی ساز
گویی تو که هرچه اندرو مینگرم
چشمی است به صد هزار زیبایی باز
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۶
اینجا شکرم مگس فرو میگیرد
صد واقعه پیش و پس فرو میگیرد
بنگر که به صحرا طلبد آنک او را
در هر دو جهان نفس فرو میگیرد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۷
هر روز حجاب بیقراران بیش است
زان، درد من از قطرهٔ باران بیش است
زینجا که منم تا که بدانجا که منم
دو کون چه باشد که هزاران بیش است
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۸
دایم ز طلب کردن خود در عجبم
زیرا که زیادتست هر دم طلبم
کاریز همی کَنَم به دل در همه روز
شب آب همی برم زهی روز و شبم!
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۹
زان روز که دل پردهٔ این راز شناخت
از پردهٔ دل هزار آواز شناخت
در هر نوعی به فکر سی سال دوید
تا آنگاهی که خویش را باز شناخت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۰
در عشق مرا عقل شد و رای نماند
جان نیز ز دست رفت و بر پای نماند
دی، مِه ز دو کون بود جولانگه فکر
امروز،‌ببین که فکر را جای نماند
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۱
چون بحر وجود روی بنمود مرا
موج آمد و باکنار زد زود مرا
در چاه حدوث کار کردم عمری
چون آب برآمد همه بربود مرا
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۴
ماییم بدین پردهٔ بیرونی در
هر لحظه به صد گام دگرگونی در
اکنون به جهان به جامهٔ خونی در
رفتیم به قعر بحر بیچونی در
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۶
آنجا که منم هیچکس آنجا نرسد
جز گرم روی همنفس آنجا نرسد
چون راند آنجا هم از آنجا خیزد
بنشین که کس از پیش و پس آنجا نرسد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۷
صد مرحله زان سوی خرد خواهم شد
فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد
از زیبایی که در پس پرده منم
ای بیخبران عاشق خود خواهم شد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۸
کس را دیدی ز خود نفور افتاده
در فرقت خویشتن صبور افتاده
فی الجمله اگر نشانِ ما میطلبی
ماییم همه ز خویش دور افتاده
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۰
زآنروز که دل نه شادی و نه غم دید
اقبال هزار ساله در یک دم دید
هرچند که خویش را به هستی کم دید
عالم در خویش و خویش در عالم دید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۱
نه سوختگی شناسم و نه خامی
در مذهب من چه کام و چه ناکامی
گویی که به صد کسم نگه میدارند
ورنه بپریدمی ز بیآرامی
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۲
آرام ز جانِ حاضرم میبینم
جنبش ز دلِ مسافرم میبینم
چندان که سلوک میکنم در دل خویش
نه اولِ خود نه آخرم میبینم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۵
یک قطرهٔ بحرم من و یک قطره نیم
احول نیم و چو احولان غرّه نیم
گویی به زبان حال یک یک ذرّه
فریاد همی کند که من ذرّه نیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۷
هر یک ز دگر یک نگران میبینم
بر عقل سبک سران گران میبینم
چیزی که به چشم دگران نتوان دید
گویی که به چشم دگران میبینم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۸
در عشق نه پیدا و نه پنهانم من
محوی عجبم نه جسم نه جانم من
فی الجمله نه کافر نه مسلمانم من
در هر چه نگاه میکنم، آنم من
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۹
در عشق وجود و عدمم یک سان است
شادی و غم و بیش و کمم یک سان است
تا کی گویی که فصل خواهی یا وصل
زین هر دو مپرس کاین همم یک سان است
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۱
ای بس که چه دشوار و چه آسان مُردیم
پیدا زادیم لیک پنهان مُردیم
جانی که بدو خلق جهان زنده شدند
دیریست که تا ما زچنان جان مُردیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۳
آن وقت که گفتمی که ناشاد منم
چون دانستم که بر چه بنیاد منم
در حلقهٔ نیست هست چون زنجیری
در هم افتاده وانچه افتاده منم