عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
                
                                                            
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۲۶
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ای کار گه نقش خیالت بصر من
                                    
گلچین گلستان جمالت نظر من
سلطان سراپرده تجریدم و باشد
از خاک کف پای تو تاجی بسر من
از کثرت امواج حوادث ز چه ترسم
پرورده شده دریم وحدت گهر من
جان موسی تن آمد و دل وادی ایمن
عشق آتش سوزنده و هستی شجر من
از بارقه عشق تو در مزرعه عقل
یکباره فرو سوخت همه خشک وتر من
عشق تو نهالیست کزان در چمن دل
شد معرفت ازهار و حقیقت ثمر من
حسن رخ تو گاینه وجه الهیست
روشن شد از آن نور علی در نظر من
                                                                    
                            گلچین گلستان جمالت نظر من
سلطان سراپرده تجریدم و باشد
از خاک کف پای تو تاجی بسر من
از کثرت امواج حوادث ز چه ترسم
پرورده شده دریم وحدت گهر من
جان موسی تن آمد و دل وادی ایمن
عشق آتش سوزنده و هستی شجر من
از بارقه عشق تو در مزرعه عقل
یکباره فرو سوخت همه خشک وتر من
عشق تو نهالیست کزان در چمن دل
شد معرفت ازهار و حقیقت ثمر من
حسن رخ تو گاینه وجه الهیست
روشن شد از آن نور علی در نظر من
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۲۷
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        دیوانه شو دیوانه شو از خویشتن بیگانه شو
                                    
از خویشتن بیگانه شو دیوانه شو دیوانه شو
مستانه شو مستانه شو بین چشم مست آن صنم
بین چشم مست آن صنم مستانه شو مستانه شو
پروانه شو پروانه شو شمع جمال او نگر
شمع جمال او نگر پروانه شو پروانه شو
ویرانه شو ویرانه شو گنج وصال او طلب
گنج وصال او طلب ویرانه شو ویرانه شو
دردانه شو دردانه شو در قعر بحر جان نشین
در قعر بحر جان نشین دردانه شو دردانه شو
بتخانه شو بتخانه شو در لامکان بگزین مکان
در لامکان بگزین مکان بتخانه شو بتخانه شو
افسانه شو افسانه شو در عشق چون نور علی
در عشق چون نور علی افسانه شو افسانه شو
آماده شو آماده شو هنگام کوچست از جهان
هنگام کوچست از جهان آماده شو آماده شو
                                                                    
                            از خویشتن بیگانه شو دیوانه شو دیوانه شو
مستانه شو مستانه شو بین چشم مست آن صنم
بین چشم مست آن صنم مستانه شو مستانه شو
پروانه شو پروانه شو شمع جمال او نگر
شمع جمال او نگر پروانه شو پروانه شو
ویرانه شو ویرانه شو گنج وصال او طلب
گنج وصال او طلب ویرانه شو ویرانه شو
دردانه شو دردانه شو در قعر بحر جان نشین
در قعر بحر جان نشین دردانه شو دردانه شو
بتخانه شو بتخانه شو در لامکان بگزین مکان
در لامکان بگزین مکان بتخانه شو بتخانه شو
افسانه شو افسانه شو در عشق چون نور علی
در عشق چون نور علی افسانه شو افسانه شو
آماده شو آماده شو هنگام کوچست از جهان
هنگام کوچست از جهان آماده شو آماده شو
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۲۸
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ایستاده شو ایستاده شو زین بیش منشین از طلب
                                    
زین بیش منشین از طلب ایستاده شو ایستاده شو
سجاده شو سجاده شو در پاش از افتادگی
درپاش ازافتادگی سجاده شو سجاده شو
دلداده شو دلداده شو از جان و دل دلدار را
از جان و دل دلدار را دلداده شو دلداده شو
آزاده شو آزاده شو از خویش چون نور علی
از خویش چون نور علی آزاده شو آزاده شو
                                                                    
                            زین بیش منشین از طلب ایستاده شو ایستاده شو
سجاده شو سجاده شو در پاش از افتادگی
درپاش ازافتادگی سجاده شو سجاده شو
دلداده شو دلداده شو از جان و دل دلدار را
از جان و دل دلدار را دلداده شو دلداده شو
آزاده شو آزاده شو از خویش چون نور علی
از خویش چون نور علی آزاده شو آزاده شو
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۲۹
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        جز یار در بزم جهان دلدار کو دلدار کو
                                    
دلدار در دار جهان جز یار کو جز یار کو
پندار کو پندار کو جز جبین عاشقان
جز در جبین عاشقان پندار کو پندار کو
عطار کو عطار کو جز خاک مشک افشان او
جز خاک مشک افشان او عطار کو عطار کو
گلزار کو گلزار کو جز گلشن کویش مرا
جز گلشن کویش مرا گلزار کو گلزار کو
زنار کو زنار کو جز تار زلف آن صنم
جز تار زلف آن صنم زنار کو زنار کو
خمار کو خمار دربزم چون نور علی
در بزم چون نور علی خمار کو خمار کو
                                                                    
                            دلدار در دار جهان جز یار کو جز یار کو
پندار کو پندار کو جز جبین عاشقان
جز در جبین عاشقان پندار کو پندار کو
عطار کو عطار کو جز خاک مشک افشان او
جز خاک مشک افشان او عطار کو عطار کو
گلزار کو گلزار کو جز گلشن کویش مرا
جز گلشن کویش مرا گلزار کو گلزار کو
زنار کو زنار کو جز تار زلف آن صنم
جز تار زلف آن صنم زنار کو زنار کو
خمار کو خمار دربزم چون نور علی
در بزم چون نور علی خمار کو خمار کو
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۰
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        دست در آفاق یافت نرگس فتان تو
                                    
سینه مردم شکافت خنجر مژگان تو
خنده بدریا زنند دیده گریان من
پرده گل بر درد غنچه خندان تو
قدر گهر کرد پست عقد لآلی من
سلسله بر ماه بست زلف پریشان تو
دفتر خوبی بشست پیش رخت آفتاب
شد خط یاقوت نسخ از خط ریحان تو
دست اجل گر کشد رشته جانم زبن
سر نتوانم کشید از خط فرمان تو
شد ز رخت در دلم نور علی جلوه گر
دیده جانم بماند واله و حیران تو
                                                                    
                            سینه مردم شکافت خنجر مژگان تو
خنده بدریا زنند دیده گریان من
پرده گل بر درد غنچه خندان تو
قدر گهر کرد پست عقد لآلی من
سلسله بر ماه بست زلف پریشان تو
دفتر خوبی بشست پیش رخت آفتاب
شد خط یاقوت نسخ از خط ریحان تو
دست اجل گر کشد رشته جانم زبن
سر نتوانم کشید از خط فرمان تو
شد ز رخت در دلم نور علی جلوه گر
دیده جانم بماند واله و حیران تو
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۱
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        برخیز و بیا ساقی بگشا در میخانه
                                    
بنشین و بدور افکن آنساغر مستانه
تا یکسر مو باقیست از هستی تن مارا
زنهار مکن تأخیر در گردش پیمانه
از ذوق مدام ما زاهد چه خبر دارد
ما جام بگردانیم آن سبحه صد دانه
دیدیم رخ ساقی خوردیم می باقی
گشتیم بجان محرم با حضرت جانانه
هر جا که فروزان شد از حسن رخت شمعی
عشق آمد و زد آتش در خرمن پروانه
ای زن صفت از عشقش تا چند سخنگوئی
آنراه نگردد طی بی همت مردانه
گر خویش گدای شهر صد فضل و هنر دارد
هرگز ندهندش جا در مجلس شاهانه
ای تازه جوان از جان بشنو سخن پیران
هر چند بگوش تو آید همه افسانه
چون نور علی تا خود از خود نشوی بیخود
هرگز نکنی معلوم راز می و میخانه
                                                                    
                            بنشین و بدور افکن آنساغر مستانه
تا یکسر مو باقیست از هستی تن مارا
زنهار مکن تأخیر در گردش پیمانه
از ذوق مدام ما زاهد چه خبر دارد
ما جام بگردانیم آن سبحه صد دانه
دیدیم رخ ساقی خوردیم می باقی
گشتیم بجان محرم با حضرت جانانه
هر جا که فروزان شد از حسن رخت شمعی
عشق آمد و زد آتش در خرمن پروانه
ای زن صفت از عشقش تا چند سخنگوئی
آنراه نگردد طی بی همت مردانه
گر خویش گدای شهر صد فضل و هنر دارد
هرگز ندهندش جا در مجلس شاهانه
ای تازه جوان از جان بشنو سخن پیران
هر چند بگوش تو آید همه افسانه
چون نور علی تا خود از خود نشوی بیخود
هرگز نکنی معلوم راز می و میخانه
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۲
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        سخنی از لب آن یار بگویم یا نه
                                    
رمزی از مخزن اسرار بگویم یا نه
تا نروید بچمن سرو نبالد بر خویش
حالتی زان قد و رفتار بگویم یا نه
تا زمهتاب و زخورشید رود نور و صفا
شمه زان گل رخسار بگویم یا نه
راز عشقت که پس پرده دل هست نهان
با دف و نی سر بازار بگویم یا نه
چندی از خرقه و تسبیح سخن میگفتم
بعد از آن از بت و زنار بگویم یا نه
تا دهد نور علی مژده بجان افشانی
خبری ز آمدن یار بگویم یا نه
                                                                    
                            رمزی از مخزن اسرار بگویم یا نه
تا نروید بچمن سرو نبالد بر خویش
حالتی زان قد و رفتار بگویم یا نه
تا زمهتاب و زخورشید رود نور و صفا
شمه زان گل رخسار بگویم یا نه
راز عشقت که پس پرده دل هست نهان
با دف و نی سر بازار بگویم یا نه
چندی از خرقه و تسبیح سخن میگفتم
بعد از آن از بت و زنار بگویم یا نه
تا دهد نور علی مژده بجان افشانی
خبری ز آمدن یار بگویم یا نه
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۳
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        یارب آنمه کیست کز نو سوی بازار آمده
                                    
کش هزاران هر سو خریدار آمده
اینهمه جوش و خروش عندلیبان از چه روست
سرو گلرخسار من گویا بگلزار آمده
چیست آنخال سیه در زیر زلف آن صنم
هندوی سحرآفرینی بهر زنار آمده
اینهمه نقش غریب و رنگهای مختلف
جمله یکمو جست کز آن بحر زخار آمده
خود نموده در لباس حسن لیلی جلوه گر
خود شده مجنون و لیلی را طلب کار آمده
از لب منصور کرده سر وحدت آشکار
خود اناالحق گفته فاش و برسر دار آمده
تا نماید رهرو انرا طریقت رهبری
از فروغ عین و لام و یا پدیدار آمده
                                                                    
                            کش هزاران هر سو خریدار آمده
اینهمه جوش و خروش عندلیبان از چه روست
سرو گلرخسار من گویا بگلزار آمده
چیست آنخال سیه در زیر زلف آن صنم
هندوی سحرآفرینی بهر زنار آمده
اینهمه نقش غریب و رنگهای مختلف
جمله یکمو جست کز آن بحر زخار آمده
خود نموده در لباس حسن لیلی جلوه گر
خود شده مجنون و لیلی را طلب کار آمده
از لب منصور کرده سر وحدت آشکار
خود اناالحق گفته فاش و برسر دار آمده
تا نماید رهرو انرا طریقت رهبری
از فروغ عین و لام و یا پدیدار آمده
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۴
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        شمعی ز رخت چه بر فروزی
                                    
پروانه صفت جهان بسوزی
سروی و چه سرو خوش خرامی
ماهی و چه ماه دلفروزی
روزان و شبان چو در خیالم
تا با تو کنم شبی بروزی
ازآتش عشقت ای پریروی
در شعله من فتاد سوزی
خورشید کشد نقاب بر روی
از پرده اگر کنی بروزی
جانا چه شود ز تار وصلت
چاک دل من ز زه بدوزی
جز نور علی دراین زمانه
زان پرده نگفته کس رموزی
                                                                    
                            پروانه صفت جهان بسوزی
سروی و چه سرو خوش خرامی
ماهی و چه ماه دلفروزی
روزان و شبان چو در خیالم
تا با تو کنم شبی بروزی
ازآتش عشقت ای پریروی
در شعله من فتاد سوزی
خورشید کشد نقاب بر روی
از پرده اگر کنی بروزی
جانا چه شود ز تار وصلت
چاک دل من ز زه بدوزی
جز نور علی دراین زمانه
زان پرده نگفته کس رموزی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۵
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        بیا و ساغر کامم لبالب کن ز می ساقی
                                    
که بر لب آمده جانم ز سالوسی و زراقی
بیاور راح روح افزا و چندان ده مرا ساغر
که بیخود گردم و یابم ز قید هستی اطلاقی
ز اشراقی و مشائی چه میپرسی بیاور می
که اندر کیش سرمستان چه مشائی چه اشراقی
ترازیبد که در خوبان زنی لاف خداوندی
که همچون ابرویت جانا بخوبی در جهان طاقی
زجام وصلش ای ساقی شراب روح بخشم ده
که هستم قالب بیجان ز مهجوری و مشتاقی
هنوز از عالم فانی برون ننهاده گامی
برو زاهد چه میدانی تو سر عالم باقی
بجز نور علی اکنون که همچون مغربی گوید
انالشمس التی طلعت هوالانوار اشراقی
                                                                    
                            که بر لب آمده جانم ز سالوسی و زراقی
بیاور راح روح افزا و چندان ده مرا ساغر
که بیخود گردم و یابم ز قید هستی اطلاقی
ز اشراقی و مشائی چه میپرسی بیاور می
که اندر کیش سرمستان چه مشائی چه اشراقی
ترازیبد که در خوبان زنی لاف خداوندی
که همچون ابرویت جانا بخوبی در جهان طاقی
زجام وصلش ای ساقی شراب روح بخشم ده
که هستم قالب بیجان ز مهجوری و مشتاقی
هنوز از عالم فانی برون ننهاده گامی
برو زاهد چه میدانی تو سر عالم باقی
بجز نور علی اکنون که همچون مغربی گوید
انالشمس التی طلعت هوالانوار اشراقی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۶
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        صبح عید است ساقیا جامی
                                    
عیدی عاشقان کن انعامی
همه لب تشنه ایم بر جامت
ترکن از جاممان لب و کامی
از لب و چشم خود نوازش کن
می کشان را بنقل بادامی
بوسه از لبت عطا فرما
زین تمنا برآرمان کامی
کرده دلهای شاهبازان صید
خال و خطت بدانه و دامی
پیک فرخ پی خجسته قدم
آمد آورد از تو پیغامی
وه چه پیغام وحی منزل را
داده در گوش جان سرانجامی
تا نگردد نشیمن اغیار
بر در دل نشستم ایامی
همچو نور علیست تابنده
آفتابم ز هر در و بامی
                                                                    
                            عیدی عاشقان کن انعامی
همه لب تشنه ایم بر جامت
ترکن از جاممان لب و کامی
از لب و چشم خود نوازش کن
می کشان را بنقل بادامی
بوسه از لبت عطا فرما
زین تمنا برآرمان کامی
کرده دلهای شاهبازان صید
خال و خطت بدانه و دامی
پیک فرخ پی خجسته قدم
آمد آورد از تو پیغامی
وه چه پیغام وحی منزل را
داده در گوش جان سرانجامی
تا نگردد نشیمن اغیار
بر در دل نشستم ایامی
همچو نور علیست تابنده
آفتابم ز هر در و بامی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۸
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        خوشا عشق و نیاز نازنینی
                                    
نم اشکی و آه آتشینی
لب جوئی و طرف لاله زاری
می لعلی و یار مه جبینی
مگر زاهد از این زهد ریائی
چه حاصل شد ترا جز کبر و کینی
بسر بردم بسی با نازنینان
ندیدم جز تو یار نازنینی
سلیمان جهانست آنکه امروز
ز یاقوت لبت دارد نگینی
عیان چشم حقیقت بین کسیرا است
که دارد عینک عین الیقینی
دراین مزرع بجز نور علی کیست
که بخشد خرمنی بر خوشه چینی
                                                                    
                            نم اشکی و آه آتشینی
لب جوئی و طرف لاله زاری
می لعلی و یار مه جبینی
مگر زاهد از این زهد ریائی
چه حاصل شد ترا جز کبر و کینی
بسر بردم بسی با نازنینان
ندیدم جز تو یار نازنینی
سلیمان جهانست آنکه امروز
ز یاقوت لبت دارد نگینی
عیان چشم حقیقت بین کسیرا است
که دارد عینک عین الیقینی
دراین مزرع بجز نور علی کیست
که بخشد خرمنی بر خوشه چینی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۳۹
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        چنان مستم ز یار نازنینی
                                    
که از مستی ندانم کفر و دینی
من آن ساعت بریدم دست از جان
که دل بستم بمهر مه جبینی
سلیمان ار نیم از دولت عشق
جهانی باشدم زیر نگینی
خوشا آن ژنده پوش بیسر و پا
که دست افشاند از هر آستینی
مهی کش خوابگه سنجاب شاهیست
چه غم دارد ز خاکستر نشینی
بتی دارم که هر تاری ز زلفش
بود عشاق را حبل المتینی
نه جز یاد رخش دل را انیسی
نه جز کنج غمش جان را قرینی
دلی گر روشن از نور علی نیست
به فرمان حقش نبود یقینی
                                                                    
                            که از مستی ندانم کفر و دینی
من آن ساعت بریدم دست از جان
که دل بستم بمهر مه جبینی
سلیمان ار نیم از دولت عشق
جهانی باشدم زیر نگینی
خوشا آن ژنده پوش بیسر و پا
که دست افشاند از هر آستینی
مهی کش خوابگه سنجاب شاهیست
چه غم دارد ز خاکستر نشینی
بتی دارم که هر تاری ز زلفش
بود عشاق را حبل المتینی
نه جز یاد رخش دل را انیسی
نه جز کنج غمش جان را قرینی
دلی گر روشن از نور علی نیست
به فرمان حقش نبود یقینی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۴۰
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ای بجامت همان که میدانی
                                    
ای بکامت همانکه میدانی
ای سکه حسن و دلبری در دهر
زد بنامت همانکه میدانی
مبتلا بهر دانه خالی
شد بدامت هر آنکه میدانی
هر نفس میرسد بگوش دلم
از پیامت همان که میدانی
شاه حسنی کنون عطا فرما
به غلامت همانکه میدانی
زیر ران وقت عرصه آرائی
هست راهت همانکه میدانی
کرده در جام عشق خاصان را
لطف عامت همانکه میدانی
در قیامت جهان فراگیرد
ز قیامت همانکه میدانی
جوید از قامت تو نور علی
تا قیامت همان که میدانی
                                                                    
                            ای بکامت همانکه میدانی
ای سکه حسن و دلبری در دهر
زد بنامت همانکه میدانی
مبتلا بهر دانه خالی
شد بدامت هر آنکه میدانی
هر نفس میرسد بگوش دلم
از پیامت همان که میدانی
شاه حسنی کنون عطا فرما
به غلامت همانکه میدانی
زیر ران وقت عرصه آرائی
هست راهت همانکه میدانی
کرده در جام عشق خاصان را
لطف عامت همانکه میدانی
در قیامت جهان فراگیرد
ز قیامت همانکه میدانی
جوید از قامت تو نور علی
تا قیامت همان که میدانی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۴۱
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        بهر آئینه چون پیدا تو باشی
                                    
ز چشم ما بخود بینا تو باشی
منم در هر صدف آن در نایاب
دو عالم قطره و دریا تو باشی
چه بودم من حجاب اندر میانه
برفتم از میان من تا تو باشی
بصورت من چه مینا و تو چون می
بمعنی هم می و مینا تو باشی
اگر چه تو نهانی از نظرها
ولی در هر نظر پیدا تو باشی
شدی چون فارغ از هر اسم و معنی
مسمای همه اسما تو باشی
عیان نور علی را گربه بینی
یقین یکتای بیهمتا تو باشی
                                                                    
                            ز چشم ما بخود بینا تو باشی
منم در هر صدف آن در نایاب
دو عالم قطره و دریا تو باشی
چه بودم من حجاب اندر میانه
برفتم از میان من تا تو باشی
بصورت من چه مینا و تو چون می
بمعنی هم می و مینا تو باشی
اگر چه تو نهانی از نظرها
ولی در هر نظر پیدا تو باشی
شدی چون فارغ از هر اسم و معنی
مسمای همه اسما تو باشی
عیان نور علی را گربه بینی
یقین یکتای بیهمتا تو باشی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۴۲
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        نیست لایق منزلش در هر دلی
                                    
گرچه او دارد بهر دل منزلی
زورق افکندیم در بحری که نیست
غیر طوفان بلایش ساحلی
وه چه خوش میگفت رند میکده
با فقیه مدرسه در محفلی
ای ز گفتت زینت هر انجمن
حیف کز درک معانی غافلی
نیست جز این هستی موهوم تو
در میان جان جانان حائلی
با صفا از پرتو نور علیست
روشن ار بینی در این منزل دلی
                                                                    
                            گرچه او دارد بهر دل منزلی
زورق افکندیم در بحری که نیست
غیر طوفان بلایش ساحلی
وه چه خوش میگفت رند میکده
با فقیه مدرسه در محفلی
ای ز گفتت زینت هر انجمن
حیف کز درک معانی غافلی
نیست جز این هستی موهوم تو
در میان جان جانان حائلی
با صفا از پرتو نور علیست
روشن ار بینی در این منزل دلی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۴۳
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        منم آئینه وجه الهی
                                    
شده مظهر صفاتش را کماهی
منم سلطان کون بر مسند فقر
کمینه ملک من مه تا بماهی
چو عریانی لباس فقر آمد
چرا در بر کنم دیبای شاهی
تو شاه ظاهری من شاه باطن
تو مست جاه و من مست الهی
ترا شوکت اگر چه از سپاهست
مرا شوکت بود در بی سپاهی
ز سوز سینه مستان بپرهیز
که سوزاند جهانی را بآهی
نهانی گنجها نور علی راست
بخواه از وی هر آن گنجی که خواهی
                                                                    
                            شده مظهر صفاتش را کماهی
منم سلطان کون بر مسند فقر
کمینه ملک من مه تا بماهی
چو عریانی لباس فقر آمد
چرا در بر کنم دیبای شاهی
تو شاه ظاهری من شاه باطن
تو مست جاه و من مست الهی
ترا شوکت اگر چه از سپاهست
مرا شوکت بود در بی سپاهی
ز سوز سینه مستان بپرهیز
که سوزاند جهانی را بآهی
نهانی گنجها نور علی راست
بخواه از وی هر آن گنجی که خواهی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۴۴
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        صبح عید است و میدهد ساقی
                                    
عیدی عاشقان می باقی
در میان صراحی و ساغر
میکند تازه عهد و میثاقی
دهد از نقل و می ببزم نشاط
کام هر عاشقی و مشتاقی
از کفش هرکه ساغری نوشید
یافت از قید هستی اطلاقی
مطرب دلنواز بربط وساز
کرده سر نغمه های عشاقی
زده آتش بخرقه تزویر
شسته در می کتاب زراقی
گویم ار نکته ز دفتر عشق
بایدم شرح کردن اوراقی
تافت نور علی ز مشرق غیب
شد عیان آفتاب اشراقی
                                                                    
                            عیدی عاشقان می باقی
در میان صراحی و ساغر
میکند تازه عهد و میثاقی
دهد از نقل و می ببزم نشاط
کام هر عاشقی و مشتاقی
از کفش هرکه ساغری نوشید
یافت از قید هستی اطلاقی
مطرب دلنواز بربط وساز
کرده سر نغمه های عشاقی
زده آتش بخرقه تزویر
شسته در می کتاب زراقی
گویم ار نکته ز دفتر عشق
بایدم شرح کردن اوراقی
تافت نور علی ز مشرق غیب
شد عیان آفتاب اشراقی
                                 نورعلیشاه : بخش اول
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۴۵
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ای ز مهر روی تو صبح وصل نورانی
                                    
دل ز تار موی تو شام هجر ظلمانی
خورده چشم جادویت خون کافر و مؤمن
برده خال هندویت رونق مسلمانی
نوک غمزه ات دلرا دشنه ای بخون تشنه
چین طره ات جان را مجمع پریشانی
پیش فهم و ادراکت وقت دانش اندوزی
عقل کل فرو برده سر بجیب نادانی
از همای اقبالت ظلی یابد ار موری
در زمان فرو کوبد نوبت سلیمانی
هرکه از می عشقت جرعه بیاشامد
تا ابد نیاساید از خروش سبحانی
تانتابد اندر دل نوری از علی زاهد
کی بدل عیان بینی رازهای پنهانی
                                                                    
                            دل ز تار موی تو شام هجر ظلمانی
خورده چشم جادویت خون کافر و مؤمن
برده خال هندویت رونق مسلمانی
نوک غمزه ات دلرا دشنه ای بخون تشنه
چین طره ات جان را مجمع پریشانی
پیش فهم و ادراکت وقت دانش اندوزی
عقل کل فرو برده سر بجیب نادانی
از همای اقبالت ظلی یابد ار موری
در زمان فرو کوبد نوبت سلیمانی
هرکه از می عشقت جرعه بیاشامد
تا ابد نیاساید از خروش سبحانی
تانتابد اندر دل نوری از علی زاهد
کی بدل عیان بینی رازهای پنهانی
                                 نورعلیشاه : بخش دوم
                            
                            
                                شمارهٔ ۱
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        زهی نام تو سر دفتر کتاب نکته دانی را
                                    
بلند از نام تو افسر بسر کنز معانی را
بیا ای ساقی رندان بده جامیکه در دوران
به پیران کهن بخشد ز نو عهد جوانیرا
عجب نبود اگر احیا کند خضر و مسیحا را
لب لعلت که روح آمد حیات جاودانی را
چو خوشبودی بهارو دی بسیر و صحبت یاران
نبودی گر خزان در پی بهار زندگانی را
نگارینا اگر خواهی بهار اندر خزان بینی
بروی زرد من بنگر سرشک ارغوانی را
سرشک از چشم خون پالا توان بیرون نمود اما
ز دل نتوان برون کردن غم درد نهانی را
سبکروحانه گر خواهی نهی پابر سر گردون
برو چون نور بیرون کن ز سر این سرگردانی را
                                                                    
                            بلند از نام تو افسر بسر کنز معانی را
بیا ای ساقی رندان بده جامیکه در دوران
به پیران کهن بخشد ز نو عهد جوانیرا
عجب نبود اگر احیا کند خضر و مسیحا را
لب لعلت که روح آمد حیات جاودانی را
چو خوشبودی بهارو دی بسیر و صحبت یاران
نبودی گر خزان در پی بهار زندگانی را
نگارینا اگر خواهی بهار اندر خزان بینی
بروی زرد من بنگر سرشک ارغوانی را
سرشک از چشم خون پالا توان بیرون نمود اما
ز دل نتوان برون کردن غم درد نهانی را
سبکروحانه گر خواهی نهی پابر سر گردون
برو چون نور بیرون کن ز سر این سرگردانی را