عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۹
تامی از شیشه اقداح روان خواهد بود
چشم ما بر کف ساقی نگران خواهد بود
دیده بر تربت ما هر که غباری از وی
کحل بینائی صاحبنظران خواهد بود
زاهد از صومعه تقریر مفرما که مرا
خانه در کوچه رندان جهان خواهد بود
جرعه کان بکف افتاد ز یاقوت لبش
نه همین قوت جان قوت روان خواهد بود
راز پنهانی ما را نبود پرده ولیک
تا ابد در پس هر پرده نهان خواهد بود
پیر سرمست من آن سید اوتادتراش
گرچه ابدال بود قطب زمان خواهد بود
انس با صحبت اعیار نگیرد هرگز
هرکه را نور علی مونس جان خواهد بود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۰
مژده ای دل پیک جانان میرسد
کشتگان عشق را جان میرسد
غم مخور کان یوسف گمگشته باز
اینک اینک سوی کنعان میرسد
صبح وصل آمد شب هجران گذشت
درد بیدرمان بدرمان میرسد
جوی اشگ از دیده هر سو کن روان
کانسهی سرو خرامان میرسد
کسب جمعیت چه جوئی از صبا
یار با زلف پریشان میرسد
سربنه اندر کف وزن بر کمر
دامن خدمت که سلطان میرسد
جلوه گر شد در جهان نور علی
آصف ملک سلیمان میرسد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۱
نه هر که ماه بتان گشت دلبری داند
نه هر که شاه جهانست سروری داند
نه هر که خواجه صفت بندگی بسی دارد
طریق خواجگی و بنده پروری داند
بروز اختر فیروز و طالع مسعود
نه هر که ملک بگیرد سکندری داند
نه هرکه تنگ ببندد کمر بخدمت شاه
رسوم خدمت و آئین چاکری داند
هزار گونه سخن بیشتر بود اینجا
نه هر که دم ز سخن زد سخنوری داند
جریده همچو الف چون شدی ز خود دانی
نه هرکه گشت مجرد قلندری داند
بغیر نور علی شاه کشور تجرید
نه هر که عدل کند دادگستری داند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۲
نه هر که دل برد آئین دلبری داند
نه هر که سر دهد اسرار سروری داند
نه هرکه دم ز وفا زد کند وفاداری
نه هرکه کرد جفائی ستمگری داند
نه هر مهی که ز برج جمال طالع شد
چو آفتاب خطت ذره پروری داند
نه هر که بست بهم حل و عقد زیبق را
درون بوته تن کیماگری داند
درآن محیط که نبود کرانه پیدا
نه هرکه لطمه برآرد شناوری داند
بهر که نیست خریدار حسن خود مفروش
که قدر و قیمت ناهید مشتری داند
بغیر نور علی همچو حافظ شیراز
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۳
ای گرفتار بزلف تو پریشانی چند
کشته تیغ غمت بیسر و سامانی چند
تیره از زلف سیاهت شب عشاقانی
روشن از نور رخت شمع شبستانی چند
چشم جادوگر تو فتنه ترسا و یهود
خال هندوت زده راه مسلمانی چند
جذبه شوق رخت گر نبود راهنما
کی توانکرد دمی قطع بیابانی چند
شرف کعبه وصلش تو چه دانی که ترا
نخلیده است بپا خار مغیلانی چند
منم آن بلبل نالان که بکویت شب و روز
ریزم از خون مژه طرح گلستانی چند
شمه خواست نگارد ز غمت نور علی
آتش افتاد ز کلکش بگلستانی چند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۴
هرکرا دیدن روی تو تمنا باشد
جز بروی تو نظر وانکند تا باشد
دیدن روت درآئینه چه حاجت که مرا
سینه از صیقل مهر تو مصفا باشد
بی تو بس جوش زند سیل سرشکم چو گهر
مسکن مردم دیده ته دریا باشد
گرهمه مستحق جام شهادت شده ایم
قتل ما کی بکف زاهد رسوا باشد
ریش فرعون چه کند باید بیضای کلیم
گرهمه غرق دراو لؤلؤلالا باشد
لعل و یاقوت درو لؤلؤ مرجان همه را
پرورش در کنف پرتو بیضا باشد
هرکرا نور علی در دل و جان منزل کرد
لاجرم منزل او عرش معلا باشد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۵
ساقی ز روی دختر زر پرده باز کرد
آهنگ عیش با صنم پرده باز کرد
مینای حسن پربودش از شراب ناز
چندانکه می بساغر اهل نیاز کرد
مطرب بدل نوازی عشاق بینوا
هر دم نوای دلکشی از پرده ساز کرد
صوفی که نقص باده همی گفت بر دوام
گردن بسوی جام چه مینا دراز کرد
راز نهانیش نکند چرخ برملا
هر کس که پرده داری ارباب راز کرد
سلطان غزنوی که هزاران غلام داشت
عشقش بروی هندوی خال ایاز کرد
جانهای پاک خاک شدش در ره نیاز
هرسو که سرو ناز من آغاز ناز کرد
آمد شبی بکلبه احزان ما شهی
ما را زیمن مقدم خود سرفراز کرد
نور علی که مهر سپهر حقیقت است
مستغنیم ز پرتو شمع مجاز کرد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۶
کنونکه لاله بگلشن پیاله نوش آمد
چو غنچه خون بدن می کشان بجوش آمد
نخفت دیده نرگس چو چشم بیماران
ز بسکه مرغ سحر دوش در خروش آمد
چمن بساط و سمن جرعه نوش و گل ساقی
نهال غنچه چه مستان سبو بدوش آمد
ز جوش باده صبوحی کشان گلشن را
زجاجه عنبی خم میفروش آمد
زهر کنار خرامان شده سهی سروی
میان بخدمت گل بسته سبز پوش آمد
ز صورت بلبل خوش لهجه بینوایان را
نوای بربط و نی در چمن بگوش آمد
ز دست نور علی هرکه ساغری نوشید
ز سکر باده دنیای دون بهوش آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۷
مطلقی باز در قیود آمد
بی نمودی بصد نمود آمد
جلوه کرد حسنش اندر غیب
شاهد و مشهد و شهود آمد
خواست آئینه برخسارش
عدم صرف در وجود آمد
کاروان نفخت من روحی
از سماوات جان فرود آمد
خیمه درآب و خاک آدم زد
ساجد و مسجد و سجود آمد
در معارف زهر لب و گوشی
نکته ها گفت در شنود آمد
ساقی حسن باده پیما شد
مطرب عشق در سرود آمد
جز یکی نیست مطرب و ساقی
جلوه گر گر بدو نمود آمد
دل و جان و جوارح و احشأ
جام مینا و چنگ و عود آمد
هرکه زان می پیاله ئی نوشید
بیخود از بود و از نبود آمد
تافت نور علی بغیب و شهود
فاش پنهان هرآنچه بود آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۸
ماه رویش بجام ساطع شد
یا که مهری زیاده طالع شد
هر نفس لمعه ز رخسارش
عاشقان را بدیده لامع شد
هر سخن کز لبش فرود آمد
دلنشین همچو نص قاطع شد
آنکه پرهیز مینمود از می
می لعلش بدیده طالع شد
جز خطش بر صحیفه رخسار
دفتر حسن را که جامع شد
گاه ترسا صفت بدیر آمد
گاه شیخانه در صوامع شد
لمعه تافت خوش چو نور علی
لامع از وی همه لوامع شد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۹
ساقیم باز مجلس آرا شد
در لب لعل باده پیما شد
از رخش تافت در دلم عکسی
دل ز عکس رخش مصفا شد
عشقش آمد در خزانه گشود
نقد گنج خفا هویدا شد
جام گیتی نما بدستم داد
هرچه بود و نبود پیدا شد
گاه خالد شد و گهی سلمی
گاه مجنون شد گاه لیلی شد
حسن خود را ز دیده وامق
ناظر اندر عذار عذرا شد
تافت نور علی ز رخسارش
روشنی بخش چشم بینا شد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۲
ابرویش از بام دل سرمیزند
یا هلالی حلقه بر در میزند
هر شبم دل در خم گیسوی او
تا سحر پهلو بعنبر میزند
تشنه کامان زلال خویش را
آستین بر دیده تر میزند
جان من طوطی شکر خای اوست
در لبش قند مکرر میزند
کینه را در سینه کی ره میدهد
هرکه دم از مهر حیدر میزند
کشتی ما را بغرقاب گناه
غیر عفو او که لنگر میزند
آستین افشان گدای در گهش
پشت پا بر قصر قیصر میزند
پای بست شهد دنیا چون مگس
از تاسف دست بر سر میزند
هرکرا نور علی شد متکاء
تکیه بر خورشید انور میزند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۳
ما را که جمال فتح از جبهه مبین باشد
بر خاتم فیروزی لعل تو نگین باشد
یکران فلک دیده تا نعل سمند تو
ماه نوش از حسرت شه داغ سرین باشد
جز شاهسوار من آنمهر جهان پیما
خورشید ندیده کس در خانه زین باشد
با خلد برین باری کارش نبود آری
جان را که سر کویت چون خلد برین باشد
از چین سر زلفت هر نفحه که برخیزد
ما را بمشام جان چون نافه چین باشد
فردا که شود محشر از خاک برآرم سر
وز مهر توام نقشی بر لوح جبین باشد
آنرا که بدل چون من شد نور علی روشن
روشن ز دلش لاشک انوار یقین باشد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۴
کس در دل من ره بجز آن دیار ندارد
جز یار در اینخانه کسی بار ندارد
آنرا که دل و دیده بود جلوه گه یار
در سر هوس صحبت اغیار ندارد
مردانه نهاد آنکه در ره عشقش
چون من خبری از سرو دستار ندارد
زاهد که بپرورده خزف در صدف دل
گویا خبر از گوهر شهوار ندارد
دارد بسر آن کو هوس چشمه حیوان
جز با لب لعل تو سرو کار ندارد
حسنت که بود زیب بساط مه و خورشید
مفروش بجائی که خریدار ندارد
نور علیش هست در آئینه فروزان
هر کس که بدل ظلمت زنگار ندارد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۵
زانروز که تا ماه رخش در نظر آمد
کام دلم از رهگذر دیده برآمد
خورشید جمالش چو زد از مشرق جان سر
شد صبح وصال و شب هجران بسر آمد
ای بیخبر از ما خبر از عشق چه پرسی
آنرا که خبر شد ز خبر بیخبر آمد
میخواست کند جلوه در آئینه ذرات
گه مهر فروزان شد و گاهی قمر آمد
گه طالب گوهر شد و در بحر فرو رفت
گه بحر و گهی موج و صدف گه گهر آمد
مجنون خود و لیلی خود گشت که ناگاه
هر دم بلباس دگری جلوه گر آمد
گه موسی فرعون کش و گه ید بیضا
گه طور و گهی بارقه و گه شجر آمد
گه سیدو گه سرور گه تاج و گهی تخت
که نور علی آن شه زرین کمر آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۶
دربرم یار دلنواز آمد
برتنم جان رفته باز آمد
ساقی عشق مجلسی آراست
مطرب عاشقان بساز آمد
در ره عشق دیده محمود
جلوه گاه رخ ایاز امد
عاشقان جمله در نثار شدند
سرو ناز تو چون بناز آمد
دل که پرورده بودیش از ناز
ناز تو دیده در نیاز آمد
جان که جز بر رخت نشد ساجد
ابرویت دیده در نماز آمد
عاقبت در ره تو نور علی
سرفدا کرد و سرفراز آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۷
مرا وقتی بکویش منزلی بود
که نه منزل عیان نه منزلی بود
دمی شد عقده های مشکلم حل
که نه حلال و نه مشکلی بود
همه دریا و ساحلها بدیدم
نه دریائی عیان نه ساحلی بود
بهر محفل شدم چون ماه تابان
نه تابان شمعی و نه محلفی بود
عمارتها همه تعمیر کردم
نه معماری نه خشتی نه گلی بود
ز اسفل تا با علی قطع کردم
نه اعلی دیدم و نه سافلی بود
شدم قائل بهر قولی و عهدی
نه عهدی و نه قول قائلی بود
شدم فاعل بهر اسمی و فعلی
نه اسمی و نه فعل فاعلی بود
شدم اندر عوامل جمله عامل
عوامل در کجا کی عاملی بود
شدم اندر مسائل جمله سائل
نه مسئول و سؤال سائلی بود
شدم حامل بهر موضوع و محمول
نه وضعی و نه حمل حاملی بود
مشکل آمدم در جمله اشکال
نه شکلی دیدم و نه شاکلی بود
مکمل آمدم در هر کمالی
نه اکمل نه کمال کاملی بود
قبول و قابل و مقبول گشتم
نه مقبول و قبول قابلی بود
حضور و حاضر دل جمله دیدم
نه حاضر نه حضور و نه دلی بود
بجز نور علی پنهان و پیدا
نه حولی در میان نه حایلی بود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۸
بی نشان در نشان نمی گنجد
در نشان بی نشان نمی گنجد
یک بیان از معانی عشقش
در معانی بیان نمی گنجد
در میانست و در کنار ولی
در کنار و میان نمی گنجد
درمکانست ولا مکان هر چند
لامکان در مکان نمی گنجد
جان حرمگاه خاص جانانست
غیر جانان بجان نمی گنجد
بزبان کی توان کنم وصفش
وصف او در زبان نمی گنجد
ذره ز آفتاب نور علی
در زمین و زمان نمی گنجد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۹
زانسان که بوسه از لب دلبر بود لذیذ
خوردن شراب ناز ز ساغر بود لذیذ
دشنام تلخ زان لب شیرین لعل فام
در کام جان چو ماده احمر بود لذیذ
معشوق اگر همه قدح زهر میدهد
عشاق را بکام چه شکر بود لذیذ
جام طهور در صف رندان پاکباز
خوردن ز دست ساقی کوثر بود لذیذ
فردا شراب ناب چو نور علی مرا
نوشیدن از کف تو بمحشر بود لذیذ
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۰
دوشم از مهر آمد اندر بر
دلبر دل گشا و جان پرور
ساقی حسن بزم آرایش
باده جلوه ریخت در ساغر
بیکی جرعه ام در این عالم
برد یکسر به عالم دیگر
وه چه عالم که هر چه دل میخواست
آمدش جزء و کل همه بنظر
آتش نیستی زبانه کشید
سوخت خاشاک هستیم یکسر
چون بخود باز آمدم دیدم
جز یکی نیست مظهر مظهر
بسکه مست ویم چه نور علی
سرندانم زپا و پا از سر