عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۶
گلعذارا چون تو یاری هست نیست
چون تو یار گلعذاری هست نیست
چون بهار گلشن حسن رخت
بیخزان هرگز بهاری هست نیست
در نگارستان دل عشاق را
چون رخت نقش ونگاری هست نیست
بسکه پیماید لب لعل تو می
می پرستان را خماری هست نیست
بیقراران سر زلف ترا
بی سر زلفت قراری هست نیست
بر سریر فقر چون نور علی
پادشاه باوقاری هست نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۷
در جهان چون یار من یاری کجاست
یار غمخوار و وفاداری کجاست
جز حضور حضرت دلدار ما
خلوت دل را پرستاری کجاست
کاروان رفت و هنوز این ماندگان
جمله در خوابند بیداری کجاست
جمله ذرات از می توحید ذات
بیخود و مستند هشیاری کجاست
گر نباشد حق مطلق را ظهور
در جهان منصوری و داری کجاست
بربساط عشق چون نور علی
جرعه نوشی رند طراری کجاست
گفتگوی ما همه گفتار اوست
به از این گفتار گفتاری کجاست
بر بساط عشق خون نور علی
جرعه نوشی رند طراری کجاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۸
همچو آن دلدار دلداری کجاست
همچو آن غمخوار غمخواری کجاست
ما همه مست از شراب بیخودی
بر بساط عشق هوشیاری کجاست
عالمی غرقند در دریای ما
این چنین دریای زخاری کجاست
زیر خرقه بت پرستی تا بچند
دیر و ناقوسی و زناری کجاست
زاین معما تا کند رمزی بیان
رازدانی صاحب اسراری کجاست
دیر دل ناقوس ذکر و بت حضور
سلسله زنار کرداری کجاست
زاهد ار تکفیر اهل حق کند
همچو او بیدین و غداری کجاست
در چنین بزمی که شه را بار نیست
هر گدائی را بگو باری کجاست
بر در میخانه چون نور علی
میفروشی رند خماری کجاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۰
شمعی از حسن تو هر جا که برافروخته است
جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است
جامه دلبری و حسن بابریشم ناز
بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است
هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز
هر گه موئی بدو عالم زتو بفروخته است
عاقبت تربت من لاله ستان خواهد شد
بسکه پیکان غمت سینه ام اندوخته است
مرده را زنده نماید بسخن هرکه چومن
زان لب روح فزا نکته آموخته است
آتش طور زند شعله مدامش ز شجر
هرکه نوری ز علی بر دلش افروخته است
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۱
در مصطب تجرید مرا تا که مقامست
از جام توام باده توحید به کامست
تنها نه همین دوش بدوش غم عشقم
کف بر کف مینا و لبم بر لب جام است
این هستی تو گشته حجاب تو و گر نه
خورشید رخ دوست عیان از ره بامست
از بسی بهم آمیخته ما را دل و دلدار
دل را نتوان گفت که دلدار کدامست
دل بد مکن ار زاهد خود بین سخنی گفت
در مذهب عشاق کجا باده حرامست
ننگی نبود گر شدم از عشق تو گمنام
گمنام ره عشق ترا ننگ ز نامست
تنها نه همین ساخت منور دل جانان
چون نور علی شعشعه مهر تو عامست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۲
عشق آمد در دلم منزل گرفت
منزل عشقش مرا در دل گرفت
بس بپای ناقه اش اشگم بریخت
سیل اشگم دامن محمل گرفت
کی از این دریا بر آرد گوهری
هرکه منزل بر لب ساحل گرفت
میر عشقش آمد و همچون عسس
عاشقان را مست و لایعقل گرفت
گر جهان پر گشته است از غاصبان
کی تواند جای حق باطل گرفت
کلب غافل گیر بود و ناگهان
دامن ما زاهدی غافل گرفت
خوش بکوبیدیم پائی بر سرش
پای تا سر ناگهانش گل گرفت
هرکه با نور علی خصمی گرفت
بود ظالم در سفر منزل گرفت
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۳
ساقی جان پرده ز جان برگرفت
آینه بر دست ز ساغر گرفت
شعله از عکس رخش برفروخت
شعشه ئی در می احمر گرفت
بوئی از آن می بچمن برد باد
شورش مستی بچمن در گرفت
شاهد گل عشوه گری ساز کرد
سرو سهی خرمی از سر گرفت
بلبله از بلبل سرمست خاست
غلغله در گنبد اخضر گرفت
نرگس مخمور بصد عز و ناز
برکف سیمین قدح زر گرفت
نکهت گل نافه بچین داد وام
سنبل ترتاج ز عنبر گرفت
مست شد از جام طرب یاسمن
طنبک سیمین ببغل برگرفت
غنچه صراحی بکف آمد به باغ
لاله پیاله زده سربرگرفت
گلبن رعنا به بساط نشاط
دایره برکف ز مه و خور گرفت
بود پر مرغ طرب ریخته
باز ز تأثیر هوا پر گرفت
زاغ ز داغ حسد بلبلان
جای درآتش چه سمندر گرفت
بید موله شده کاکل فشان
رقص کنان ذیل صنوبر گرفت
آب روانشد پی گلگشت باغ
کیفیت از ساقی کوثر گرفت
نور علی تافت بطور دلم
شعله خود را بشجر در گرفت
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۴
ای گشته صفاتت بجهان آیینه ذات
ذات تو بود مهر و صفاتت همه ذرات
چون مشعله خور که شد از ذره فروزان
ما راست فروزان ز صفت شعشعه ذات
تا رایت عشق تو نگردید نمایان
در رزمگه عقل نشد فتح مهمات
کوس لمن الملک تو ای شاه دمادم
کوبند ملایک همه بربام سموات
جز پیش رخت سجده نیاریم که باشد
محراب خم ابروی تو قبله حاجات
زافراد جهان هر که الف وار شده فرد
در عرصه تجرید برافراشته رایات
تا لمعه از نور علی یافت نشد، خضر
بک قطره ز حیوان نشدش یافت بظلمات
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۵
می فراوانست لیکن جام نیست
باده دردآلود درد آشام نیست
خوشتر از خال لبت در زیر خط
مرغ دل را دانه و دام نیست
هرکه کوبد ذره سان هر دم دری
تابش مهر تواش بر بام نیست
بی سر زنجیر زلف دلکشش
این دل دیوانه را آرام نیست
چند می جوئی ز نام ما نشان
در جهان ما را نشان و نام نیست
زاهد از وصلش چه جوئی کام دل
غیر ناکامی در این ره کام نیست
تا زمی مستانه شد نور علی
همچو من مستی در این ایام نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۶
ما را که بجز بر رخ خوبت نظری نیست
جز خاک کف پای تو کحل البصری نیست
شاها ز عطای تو کجا چشم بپوشم
هر چند ترا بر دل مسکین نظری نیست
چون مرغ دل از گوشه بام تو نخیرد
کز سنگ رقیبان دگرش بال و پری نیست
دل را که بخوان غم عشقت شده مهمان
جز مائده درد بجان ما حضری نیست
نخلی است محبت که زهر دل که بروید
جز محنت و اندوه غمش باروری نیست
زاهد ز چه تکذیب کنی باده کشان را
هیچت مگر از مخبر صادق خبری نیست
از دیده معنی نظری کن که به بینی
جز نور علی در دو جهان جلوه گری نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۷
دل را که ز مهر رخت آرام گهی نیست
جز در کنف زلف تو آرامگهی نیست
با آنکه ندیده است ز چشم تو گهی خشم
از روی نظر لطف گهی هست گهی نیست
کوبند شهان گر همه کوس لمن الملک
بالله چو تو در مملکت حسن شهی نیست
امروز دراین عرصه بخونریزی عشاق
همچون صف مژگان تو جانا سپهی نیست
خورشید فلک را که جهان زیر نگینست
جز خاک کف پای تو بر سر کلهی نیست
دل را که کمند سر زلفت شده زنجیر
جز چاه زنخدان تو در پیش چهی نیست
تا شعشعه نور علی رخ نفروزد
تابان بفلک مشعله مهر و مهی نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۸
اکنون که چمن بساط آراست
شد گردش چرخ کج روش راست
مطرب بدف و ترانه بنشست
ساقی به نشاط و عیش برخاست
اسرار غمش که هست پنهان
در مخزن دل مرا هویدا است
هر صبحدمی طلوع مهری
از مشرق کوی یار پیدا است
بر پای دلم که هست مجنون
زنجیر جنون ز زلف لیلی است
بی پا و سران دشت غم را
درسینه کجا غم سر و پا است
نوری ز علی چه تافت در دل
دل آینه سان از آن مصفاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۹
در آینه تا که عکس پیداست
تمثال جمال او هویداست
اسم ار چه طلسم گنج ذاتست
آئینه چهره مسماست
از شام بصبح و صبح تا شام
ما در پی یار و یار با ماست
روشن ز رخش تجلی نور
در دیده مردمان بیناست
جز باده کشان عشق او کیست
کز هستی و نیستی مبراست
دل را که غریق بحر عشق است
پیوسته نظر به در یکتاست
بر جبهه سیدم نظر کن
بین نور علی چسان هویداست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۰
روشن از نور رخش تا چشم ماست
چشم ما روشن بانوار خداست
قطره گر پیش آن دریا نهیم
عین ما دریا و دریا عین ماست
شاه هفت اقلیم بهر لقمه
بر دل دولتسرای ما گداست
کی بدل کبر و ریا را ره دهیم
دل حریم بارگاه کبریاست
تو چه دانی درد و درد دل
درد درد دل دوای دارالشفاست
بر سریر فقر چون نور علی
تاجداری اندرین کشور کجاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۱
دراین منزل چه جای کاروانست
که هر دم کاروان دل روانست
دلم خون گشت از دیده درآنکوی
روان چون کاروان بر کاروانست
بس این معجز که اعجاز محبت
مه نامهربانم مهربانست
دلم کز زخم پیکانش نشانهاست
نشان تیر آن ابرو کمانست
که آرد کشتی ما را بساحل
ز دریائی که بیقعر و کرانست
دلی کز گلشن وصلش جدا ماند
هزار آسا هزارانش فغانست
مرا نور علی از مشرق جان
فروزان همچو مهر آسمانست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۲
اینکه ویران شده از سیل فنا خانه ماست
مخزن گنج بقادر دل ویرانه ماست
مینماید بجهان آنچه ز پیدا و نهان
همه یک پرتو حسن رخ جانانه ماست
گرچه هر دم ز بد و نیک جهان دم نزدیم
از کران تا بکران قصه افسانه ماست
ساقیا گر نبود جام بلورین چه شود
گردش چشم تو هم ساغر و پیمانه ماست
در گلستان سر کوی تو چون بلبل مست
همه شب تا بسحر نعره مستانه ماست
آنکه از پرتو حسنش شده ممکن موجود
روز و شب عشق رخش در دل دیوانه ماست
تا شده نور علی جرعه کش محفل دل
محفل آرای دلش سید رندانه ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۳
در خرابات مغان مأوای ماست
سید ما میر بی همتای ماست
نور رویش کز همه پنهان بود
جلوه گر در دیده بینای ماست
تا بپای او سری بنهاده ایم
هرکجا باشد سری در پای ماست
دایمش کف بر کف جام جم است
هر کرا لب بر لب مینای ماست
قطره خوردیم و خوش دریا شدیم
هفت دریا موجی از دریای ماست
مابعشقش واله و شیدا شدیم
عشق او هم واله و شیدای ماست
موسی وقتیم چون نور علی
ز آستین پیدا ید بیضای ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۴
مرآت جمال حق دل ماست
محصول دو کون حاصل ماست
معنی حروف اسم اعظم
در صورت نقش هیکل ماست
مائیم قتیل و عشق قاتل
جانها بفدای قاتل ماست
در آینه جمال شاهی
عکس رخ او مقابل ماست
دریای محیط و بحر توحید
موجی ز سراب ساحل ماست
گر طالب وصل آن نگاری
از ما بطلب که واصل ماست
چون نور علی به بزم جانان
در خلوت یار منزل ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۵
جای جانان در حریم جان ماست
جان ما در حضرت جانان ماست
سحر چشمش فتنه دور زمان
کفر زلفش آفت ایمان ماست
دردمندانیم و دردی می خوریم
کان دوای درد بیدرمان ماست
این جهان و آنجهان از تحت و فوق
موجی از دریای بی پایان ماست
چون براق معرفت را زین کنیم
در فضای لامکان جولان ماست
چون بمیدان حقیقت رونهیم
گوی و چوگان در خم چوگان ماست
در دو عالم بهر ما ایجاد شد
نص لولاک اندر آن برهان ماست
گر جمال نحن اقرب بنگری
روح اعظم در حقیقت جان ماست
نحن نرزق را چو ما مهمان شویم
مهر گردون گرده در خوان ماست
ما بهر دل چونکه پنهان آمدیم
کنت کنزا آیتی درشأن ماست
گر سوی جنات تجری بگذری
نهر جاری دیده گریان ماست
با بهشت عدن ما را کار نیست
کوی جانان روضه رضوان ماست
گرترا سودای ما در سر بود
بر سر بازار جان دکان ماست
پادشاه هفت کشور را نگر
کان گدای کوی درویشان ماست
نفس اماره که دیو سرکش است
سرنهاده بر خط فرمان ماست
ماچه با نور علی گشتیم یار
عرش و کرسی پایه ایوان ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۶
چشمه حیوان و کوثر جرعه از جام ماست
مستی کون مکان از باده گلفام ماست
زهر قهر ار میکنی در جام ما بر جای شهد
خوشتر از شهد و شکر زهر توان در کام ماست
جمله ذرات جهان آئینه حسن تواند
تا طلوع آفتاب طلعتت از بام ماست
ازمکان ما اگر پرسی درآدر لامکان
ورنشان میجوئی از ما بی نشانی نام ماست
تا نگردد رام مرغ دل بدام دیگران
خال مطرب دانه است و زلف ساقی دام ماست
نخل طوبی در بهشت و سرو رعنا در ارم
منفعل از قامت آنسرو سیم اندام ماست
هر سحر پیک خیال ما رسد تا سوی عرش
دردرون پرده با نور علی پیغام ماست