عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۰
چرخ با من می ستیزد، طالع از من می گریزد
صبح محشر برنخیزد بختم از بس خواب دارد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۳
لبش در باغ، رنگ آمیز گلهای تبسم شد
شکفتن گو به خجلت از دهان غنچه برگردد
نمی آید ز یوسف، جستجوی پیرکنعانی
پسر آن مهر کی دارد که دنبال پدر گردد؟
مگو طغرا به کامم آسمان هرگز نمی گردد
که می گردد به کامت، لیک آن روزی که برگردد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۴
گل به زر شاد و پریشانی عالم بر بید
نزند از چه درین باغ، جنون بر سر بید؟
تا توان یافت که آزاده این گلشن کیست
بر هر نخل عیان گشت و نهان شد بر بید
برگ سبزی نفرستاد به مجنون صفتان
کو نسیمی که درین کار شود رهبر بید
غیر طغرا که ز اسباب جنون آگاه است
کس ندانسته که شور از چه بود در سر بید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۶
رنگ از رخم دمی نگشاید نقاب زرد
از روی من به جوی خزان رفته آب زرد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۸
گر دهدم باغبان، یک گل ازین نه چمن
رنگ جدا، بو جدا، برگ جدا می دهد
فیض خداداد نظم، گشت به طغرا نصیب
کس نتواند گرفت، آنچه خدا می دهد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۰
گر به میخانه رسد زاهد افسرده نفس
آتش باده شود دود و ز روزن برود
تا به کی خفته بود اشک به گهواره چشم؟
بگذارید که این طفل به دامن برود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۱
ما را لب چشیدن صهبای وصل نیست
این باده را مگر به لب گل توان چشید
آن تنگ روزی طربم کز می نشاط
بی بهره تا نگشت لبم، کی زبان چشید
یک قطره باده در ته خمخانه ام نماند
از بس که محتسب به لب امتحان چشید!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۲
عمری ست که همخوابه میناست درین بزم
جا دارد اگر دختر رز حامله باشد
بسیار نماز از پی هم کرد صراحی
واجب نتوان خواند، مگر نافله باشد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۴
عاشق و معشوق را با هم زبان و دل یکی ست
گل پریشانی چو بیند، شکوه را بلبل کند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۸
همنشین بی نفاق از بس درین محفل کم است
گشت ساقی مضطرب، چون شیشه در پهلو ندید
آنچه در عشق تو می بینم ز بخت واژگون
هیچ کس در وادی اسلام از هندو ندید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۹
زین گلستان همه سودم به زیان می ماند
چون گل زرد، بهارم به خزان می ماند
سر زلفش که مرا دشمن جان بود به دست
در کف شانه به سررشته جان می ماند
لب گل از گهرآمیزی دندان خالی ست
تا نخندیده، به آن غنچه دهان می ماند
می گریزد ز برم با قد چون تیر خدنگ
قامت خم شده ام تا به کمان می ماند
تازگی ریخته و نقش قدم پیدا نیست
راه آن گل، به ره آب روان می ماند
بس که در سینه ام آشوب غمش تعبیه است
آه اگر می کشم از دل، به فغان می ماند
خوردن بوسه گنه، چاشنی عیش حرام
شب وصل تو به روز رمضان می ماند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۳۱
کسی که چیده به بیداری از رخت گل حیرت
به رنگ آینه تا حشر میل خواب ندارد
چو شیشه گر، به کفم گر ز کارخانه قسمت
هزار شیشه درآید، یکی شراب ندارد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۵۰
زخم ما چون زخم سوسن گشت سرتاسر کبود
بس که هردم پشت پا بر روی مرهم می زند
چون ز شوق روی جانان، طفل اشک آید به رقص
مردم چشمم، ز مژگان دست برهم می زند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۵۳
حرفی که به سرگوشی ازان شوخ زند سر
از طالع ما، صورت پیغام برآرد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۵۵
کی بود دیوانگان را ترسی از باران سنگ؟
هر طرف از بیم عقل خود گریزان گشته اند!
نی شناسای خط سنبل، نه مضمون فهم گل
آبها طفلانه دایم بر گلستان گشته اند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۵۶
زخمی تیغ خمارم، کو مروت پیشه ای
کز دهان شیشه می، پنبه مرهم دهد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۰
آغوش نظر تنگ است، آن یار نمی گنجد
در جیب خسی هرگز گلزار نمی گنجد
گر عمر ابد یابم، یک بار برم نامش
در زمزمه وحدت، تکرار نمی گنجد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۱
زلفی که بر زبان و دل شانه بگذرد
ماند به آن شبی که به افسانه بگذرد
دل صبح خیز مشق بر آتش دویدن است
دارم امید آنکه ز پروانه بگذرد
در بزم وصل، تشنه لبان را خمار هجر
چندان امان نداد که پیمانه بگذرد
غیر از دلم که خانه بدوش تجرد است
جغدی ندیده ام که ز ویرانه بگذرد
در زلف او دلم سر و برگ جدل نداشت
استاد یک کنار که تا شانه بگذرد
از اتحاد، در دل ما می کند خطور
حرفی اگر به خاطر جانانه بگذرد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۴
ز شور جلوه گاهش می توان یافت
کزان قامت، قیامت می تراود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۵
در ازل نگشود چشمم تا غمش پیدا نشد
دیده ام چون شمع جز بر روی آتش وا نشد
گر به سویش ره نیابی، پا مکش از جستجوی
قطره بی سرگشتگی همصحبت دریا نشد