عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳
بیند چگونه غیر تو بیننده خدا
خواهد تو را نمود نماینده ی خدا
نام جدایی ات ز خدا چون برد کسی؟
نور تو گشت صنع فروزنده ی خدا
چشم دلی که نوبر بینش نکرده است
گردد ز دیدن تو شناسنده ی خدا
از من نه کار صومعه آید، نه کار دیر
گشتم به دیر و صومعه شرمنده ی خدا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴
فردوس را نمونه ساغر دهد به ما
آن ساقی ای که باده ز کوثر دهد به ما
آزادگان چو سرو به دست تهی خوشند
بهر چه آن بهار کرم،زر دهد به ما؟
ما را ز اهتمام توکل پسند نیست
روزی رسان چو رزق مقرر دهد به ما
طغرا امید هست که بحرآفرین شعر
جوش سخن ازین نمکین تر دهد به ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۹
دوران چگونه با تو کند هم پیاله ام؟
بلبل نخورده از قدح گل، شراب را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۱
بردار فنا، رنگ دگر شد سخن از ما
منصور خورد تاب حسد چون رسن از ما
تن گشته زما، ما ز تن، اما دو سه روزی
نی ما ز تنیم آخر صحبت، نه تن از ما
طغرا به امید که برآییم ز غربت؟
این دم که نمانده ست کسی در وطن از ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۳
زمین در سایه خم می زند گلبانگ جوش اینجا
سبوی می به زور باده می آید به دوش اینجا
دویی برخاست امشب از در میخانه و مسجد
اگر خواهی می وحدت، بگیر آنجا، بنوش اینجا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۹
ماییم و دیدن گل روی تو ساقیا
دلبستگی به سنبل موی تو ساقیا
از آب حسن، موج به خورشید می زند
جامی که خاک خورده ز کوی تو ساقیا
بی استخاره خرد و بی صلاح هوش
دادیم دل به روی نکوی تو ساقیا
هرگز دلم به چشمه کوثر نمی کشد
تا آب خورده ام ز سبوی تو ساقیا
ما را کند هدایت رجعت به اصل خود
برگشتن پیاله به سوی تو ساقیا
طغرا اگر نهد ز جهان، مست پا به حشر
خواهد نجات یافت به روی تو ساقیا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰
نه من از میکده بیرون روم، نه زاهد از مسجد
چه زین بهتر، نه او بیند مرا هرگز، نه من او را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱
ای دل از خاطر برون کن طره جانانه را
یاد دارد چون تو این زنجیر، صد دیوانه را
ساغر از پا گربیفتد، می پرستان را چه غم
شیشه می گیرد به گردن، خون صد پیمانه را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳
گر به سوی دیده، اشکم برنگردد دور نیست
کی شناسد کودک یکروزه، جای خویش را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۹
شکوه دانه و دام از نفس انداخت مرا
شور بیهوده ز چشم قفس انداخت مرا
منم آن شعله ناقص که پی کسب کمال
آتش افروز به دامان خس انداخت مرا
عاقبت شورش بیجای سیه مستی عشق
همچو زنجیر به چنگ عسس انداخت مرا
هست حق با من اگر شکوه ز صیاد کنم
زان که ناحق به طلسم قفس انداخت مرا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰
برگ گل تازه را، جام طرب ساختیم
تا نرود تازگی همچو جم از نام ما
در چمنی کز زمین، سبزه چو فواره جست
بر لب جو می چکد، تشنگی از کام ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱
به سوی خاکساران محبت جلوه ای سر کن
بساط ارغوان در سرزمین زعفران بگشا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۴
یار سرگرم حیا، من ادب آموز نگاه
چشم تا کار کند، شرم و حجاب است اینجا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۵
جامده آیینه را نزدیک، کان دور از ادب
تکیه گاه خویش می خواهد سر زانوت را
غنچه من! چون گل مهتاب از بس نازکی
با دماغ یاسمین نتوان شنیدن بوت را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶
گشت خداکارساز، عاشق جانباز را
کیست که بر هم زند،کار خداساز را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۸
ما بیخبران، راست رو بزم خطاییم
چون تیر کمانچه، نشناسیم هدف را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۹
پیش هر باد، ز بی برگی خود می نالد
در غم بند زبان نیست نی بیشه ما
پیش ازان کز عدم آید خبر لشکر نور
زنگ صف بست در آیینه اندیشه ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۰
غارتگر حیا نکنی جام باده را
نکهت فزون بود گل کم آب داده را
ابری ندیده ام که نبیند به چشم کم
این قطره های اشک ز باران زیاده را
در خوان عیش نیست به از باده شربتی
تنگی مباد رزق، سر خم گشاده را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۱
کو دم گرمی که سوزد پنبه گوش مرا
شور هشیاری چشاند مغز بیهوش مرا
یاد ایامی که در دولتسرای می فروش
افسری بود از سبوی می، سر دوش مرا
شب که با روی بهارافشان درآمد در بغل
بهتر از صد باغ و بستان کرد آغوش مرا
در گلستان خواندن رویت،سرانگشت ادب
کرد نیلوفر ز مالش، لاله گوش مرا
تا شدم همسنگ طغرا در ترازوی غمت
با جنون صرف می سنجد خرد، هوش مرا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۰
کند چون دیده ما حفظ اشک خود، مکن عیبش
جهان ویران شود گر واگذارد آب را دریا