عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٣
ای سپهر بیحفاظ دون نواز
صرفه میکن گاهگاهی در صروف
کارهائی کز تو میآید برون
اهل دانش را نمیباشد وقوف
تربیتها میکنی نا اهل را
چشم شهبازی همیداری ز کوف
سگ نخواهد کرد شیری در شکار
گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف
از تو گر یابند زخم اهل هنر
عیب نبود ماه تابان را خسوف
گر تو با ابن یمین باشی بکین
ز آن چه باک او را چو هست ایزد رئوف
صرفه میکن گاهگاهی در صروف
کارهائی کز تو میآید برون
اهل دانش را نمیباشد وقوف
تربیتها میکنی نا اهل را
چشم شهبازی همیداری ز کوف
سگ نخواهد کرد شیری در شکار
گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف
از تو گر یابند زخم اهل هنر
عیب نبود ماه تابان را خسوف
گر تو با ابن یمین باشی بکین
ز آن چه باک او را چو هست ایزد رئوف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢۵
در وصیت از بزرگان جهان
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣۵
دختران ضمیر ابن یمین
همه چستند و چابک و چالاک
در پس پرده طبیعت خویش
آنچنانشان بپروریدم پاک
که اگر هم بدست نامحرم
افکندشان فلک ندارم باک
ببلاغت رسیده اند و کفو
نیست شوئی و من ازین غمناک
ور بدین خواجگان که کفو نیند
میدهمشان ز شومی افلاک
بره و رسم جاهلیتشان
کرده باشم بزندکی در خاک
حال ابناء روزگار اینست
نیتم نیست بعد ازین الاک
نزنم دم بشعر تا بزیم
جز باطرای خواجه لولاک
همه چستند و چابک و چالاک
در پس پرده طبیعت خویش
آنچنانشان بپروریدم پاک
که اگر هم بدست نامحرم
افکندشان فلک ندارم باک
ببلاغت رسیده اند و کفو
نیست شوئی و من ازین غمناک
ور بدین خواجگان که کفو نیند
میدهمشان ز شومی افلاک
بره و رسم جاهلیتشان
کرده باشم بزندکی در خاک
حال ابناء روزگار اینست
نیتم نیست بعد ازین الاک
نزنم دم بشعر تا بزیم
جز باطرای خواجه لولاک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٧
زهی ابله کسی کز بهر مرده
کند با زندگان عهد خود جنگ
کسی کو باز نشناسد بد از نیک
بود واجب گریز از وی بفرسنگ
بتاج خسروی کی نازد آنکس
که از تابوت یاد آرد باورنگ
مرائی زیستن در پیش خلقان
بود تزویر نزد اهل فرهنگ
تو تا دربند نام و ننگ باشی
نخواهی بازرست از محبس تنگ
گرت آسایش کونین باید
بباید شست دست از نام و از ننگ
نظر ابن یمین گوئی برین داشت
که بر زد شیشه تزویر با سنگ
کند با زندگان عهد خود جنگ
کسی کو باز نشناسد بد از نیک
بود واجب گریز از وی بفرسنگ
بتاج خسروی کی نازد آنکس
که از تابوت یاد آرد باورنگ
مرائی زیستن در پیش خلقان
بود تزویر نزد اهل فرهنگ
تو تا دربند نام و ننگ باشی
نخواهی بازرست از محبس تنگ
گرت آسایش کونین باید
بباید شست دست از نام و از ننگ
نظر ابن یمین گوئی برین داشت
که بر زد شیشه تزویر با سنگ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶٠
کوته نظران ابن یمین را نتوانند
از راه برون برد باقوال مقول
افزون زد و قرنست که تا خلق برآنند
کو بر فضلا هست در آفاق مفضل
پس فائده فضل نگوئی که چه باشد
گر زو نشود اکثر اغراض محصل
نامی که بدو تا بکنون شهره شهرم
و آن ثابت و راسخ شده در عهد مطول
هر چند که کوته نظران جهد نمایند
از نیک ببد می نتوان کرد مبدل
از راه برون برد باقوال مقول
افزون زد و قرنست که تا خلق برآنند
کو بر فضلا هست در آفاق مفضل
پس فائده فضل نگوئی که چه باشد
گر زو نشود اکثر اغراض محصل
نامی که بدو تا بکنون شهره شهرم
و آن ثابت و راسخ شده در عهد مطول
هر چند که کوته نظران جهد نمایند
از نیک ببد می نتوان کرد مبدل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶۴
مرجع اهل حیل مجمع تزویر و نفاق
شرف دولت و دین قدوه اصحاب ضلال
آن بدنیا شده مغرور چنان پندارد
که بزرگی جهان جمله بمال است و منال
با بزرگی کرم و خوی خوش ار حاجت نیست
او بزرگیست که گردونش ندیدست همال
زو ندیدست کرم هیچکس الا در خواب
و آن کرم نیست که دیدست خیالست خیال
ملکات وی اگر چه همه با نقصانست
لیک بخلش بود و خبث طبیعت بکمال
اعتقادش چه توان گفت عفی الله ملحد
نکند یاد سلف جز ببدی در همه حال
سخنی کش نبود فایده گوید همه وقت
که در آن طبع غلیظش نتوان یافت کلال
لیک یک نکته لطفش مدد روح دهد
گر بگوشش برسد جای کلالست و ملال
با چنین کس بسوی روضه رضوان نرود
هر که بر پای دل او بود از عقل عقال
شرف دولت و دین قدوه اصحاب ضلال
آن بدنیا شده مغرور چنان پندارد
که بزرگی جهان جمله بمال است و منال
با بزرگی کرم و خوی خوش ار حاجت نیست
او بزرگیست که گردونش ندیدست همال
زو ندیدست کرم هیچکس الا در خواب
و آن کرم نیست که دیدست خیالست خیال
ملکات وی اگر چه همه با نقصانست
لیک بخلش بود و خبث طبیعت بکمال
اعتقادش چه توان گفت عفی الله ملحد
نکند یاد سلف جز ببدی در همه حال
سخنی کش نبود فایده گوید همه وقت
که در آن طبع غلیظش نتوان یافت کلال
لیک یک نکته لطفش مدد روح دهد
گر بگوشش برسد جای کلالست و ملال
با چنین کس بسوی روضه رضوان نرود
هر که بر پای دل او بود از عقل عقال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶٧
مرا زین پیش خاطر چندگاهی
بانواع سخن میبود مایل
غزل میگفتم و مدح و مرائی
هجا گفتن نبودم نیز مشکل
کنون از جور گردون بسته بینم
در گوهر فشانی بر افاضل
غزل را عشق باید عشق را یار
ندارم من یکی زین هر دو حاصل
بمدحت هم نیابم اهتزازی
ز صاحب منصبان بی فضایل
هجا را نیز اثر چندان نبینم
درین مشتی خسیس دون جاهل
کنون چون زنده را فهم سخن نیست
مدیح مرده باشد سعی باطل
چو حال شعر از اینسان شد که گفتم
همان بهتر کزین پس مرد فاضل
مراثی و غزل دیگر نگوید
شود از زیور اشعار عاطل
ندارد رنجه خاطر تا تواند
بمدح و هجو این مشتی اراذل
بانواع سخن میبود مایل
غزل میگفتم و مدح و مرائی
هجا گفتن نبودم نیز مشکل
کنون از جور گردون بسته بینم
در گوهر فشانی بر افاضل
غزل را عشق باید عشق را یار
ندارم من یکی زین هر دو حاصل
بمدحت هم نیابم اهتزازی
ز صاحب منصبان بی فضایل
هجا را نیز اثر چندان نبینم
درین مشتی خسیس دون جاهل
کنون چون زنده را فهم سخن نیست
مدیح مرده باشد سعی باطل
چو حال شعر از اینسان شد که گفتم
همان بهتر کزین پس مرد فاضل
مراثی و غزل دیگر نگوید
شود از زیور اشعار عاطل
ندارد رنجه خاطر تا تواند
بمدح و هجو این مشتی اراذل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶٩
وارث املاک اینجو سعد دین مسعود آنک
عرضه خواهم داشتن در خدمت او شرح حال
از خراسان چون نهادم پای در ملک عراق
بود اول کس که کردم بر درش حط رحال
راستی را نیک توجیهی بترحیبم بگفت
آنچنان کآید ز ذات پاک هر نیکو خصال
چون بخرجی احتیاجم دید دیناری هزار
از کرم ده شانزده انعام کرد اما عوال
بعد از آن آنرا حوالت کرد با فرزانه ئی
گر بزی روشندلی صاحب کمال
راستی را آنچه من دیدم ز نا اهلی او
شرح آن نتوان که بیرونست از حد مقال
با چنان نیکی که اول خواجه سعد الدین نمود
حیف بود آخر زدن بر طبل بدنامی دوال
گوئیا کز من گناهی بس بزرگ آمد پدید
کو چنین ناگه مرا افکند با سگ در جوال
عرضه خواهم داشتن در خدمت او شرح حال
از خراسان چون نهادم پای در ملک عراق
بود اول کس که کردم بر درش حط رحال
راستی را نیک توجیهی بترحیبم بگفت
آنچنان کآید ز ذات پاک هر نیکو خصال
چون بخرجی احتیاجم دید دیناری هزار
از کرم ده شانزده انعام کرد اما عوال
بعد از آن آنرا حوالت کرد با فرزانه ئی
گر بزی روشندلی صاحب کمال
راستی را آنچه من دیدم ز نا اهلی او
شرح آن نتوان که بیرونست از حد مقال
با چنان نیکی که اول خواجه سعد الدین نمود
حیف بود آخر زدن بر طبل بدنامی دوال
گوئیا کز من گناهی بس بزرگ آمد پدید
کو چنین ناگه مرا افکند با سگ در جوال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧۶
ای دل ار گوش سوی من داری
کنم از حال عالمت اعلام
نفس اماره تو صیادیست
دام گسترده بهر صید مدام
طمع خام دام او باشد
حبته القلب کرده دانه دام
و آن کزین پایدام رسته شود
بر سر اختران سپارد گام
گر بچشم خرد نگاه کنی
کز چه زاید حوادث ایام
خود بدانی که جز طمع نبود
مایه فتنه خواص و عوام
هر که در دام او اسیر شود
برنیارد دمی ز خلق بکام
من بر آنم که واضع اسماء
چون بر ایشان همی کشید ارقام
هر چه آنرا ز جنس فتنه شمرد
جمع کرد و طمع نهادش نام
کنم از حال عالمت اعلام
نفس اماره تو صیادیست
دام گسترده بهر صید مدام
طمع خام دام او باشد
حبته القلب کرده دانه دام
و آن کزین پایدام رسته شود
بر سر اختران سپارد گام
گر بچشم خرد نگاه کنی
کز چه زاید حوادث ایام
خود بدانی که جز طمع نبود
مایه فتنه خواص و عوام
هر که در دام او اسیر شود
برنیارد دمی ز خلق بکام
من بر آنم که واضع اسماء
چون بر ایشان همی کشید ارقام
هر چه آنرا ز جنس فتنه شمرد
جمع کرد و طمع نهادش نام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٩