عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۷
این صورت آدمی که درهم بستند
نقشی است که در تویلهٔ غم بستند
گه دیو گهی فرشته گاهی وحشی
این خود چه طلسم است که محکم بستند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۸
این طرفه که یار در دامن گنجد
جان دو هزار تن در این تن گنجد
در یک گندم هزار خرمن گنجد
صد عالم و در چشمهٔ سوزن گنجد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۸
بر خاک نظر کند چو بر ما گذرد
تا چهرهٔ ما به خاک ره رشک برد
به زان نبود که پیش او خاک شویم
تا بو که بدین طریق در ما نگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۹
پرسیدم از آن کسی که برهان داند
کان کیست که او حقیقت جان داند
خوش خوش به جواب گفت کای سودائی
این منطق طیر است سلیمان داند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۱
برقی که ز میغ آن جهان روی نمود
چون سوخته‌ای نیست کرا دارد سود
از هر دو جهان سوخته‌ای میبایست
کان برق که می‌جهد در او گیرد زود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۵
بسیار تو را خسته روان باید شد
و انگشت نمای این و آن باید شد
گر آدمی‌ای بساز با آدمیان
ور خود ملکی بر آسمان باید شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۶
بشنو اگرت تاب شنیدن باشد
پیوستن او ز خود بریدن باشد
خاموش کن آنجا که جهان نظر است
چون گفتن ایشان همه دیدن باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۳
بیدار شو ای دل که جهان می‌گذرد
وین مایهٔ عمر رایگان میگذرد
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۵
بی‌زارم از آن آب که آتش نشود
در زلف مشوشی مشوش نشود
معشوقهٔ ما خوش است بیخوش نشود
آن سر دارد که هیچ سرکش نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۷
بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی‌جنبش عشق در مکنون نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۹
بی‌من به زبان من سخن می‌آید
من بی‌خبرم از آنکه می‌فرماید
زهر و شکر آرزوی من می‌آید
ز آینده که داند چه کرا میشاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۱
بی‌یاری تو دل بسوی یار نشد
تا لطف غمت ندیده غمخوار نشد
هرچیز که بسیار شود خار شود
غمهای تو بسیار شد و خوار شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۳
تا بنده ز خود فانی مطلق نشود
توحید به نزد او محقق نشود
توحید حلول نیست نابودن تست
ورنه به گزاف باطلی حق نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۴
تا تو بخودی ترا به خود ره ندهد
چون مست شدی ز دیده بیرون نجهند
چون پاک آئی ز هر دو عالم به یقین
آنگه بنشان نفرت انگشت نهند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۸
تا سر نشود یقین که سرکش نشود
وان دلبر برگزیده سرکش نشود
آن چشمه آبست چه آن آب حیات
آب حیوان نگردد آتش نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۲
بانگ مستی ز آسمان می‌آید
مستی ز فلک نعره‌زنان می‌آید
از نعرهٔ او جان جهان می‌شورد
کان جان جهان از آن جهان می‌آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۵
تو هیچ نه‌ای و هیچ توبه ز وجود
تو غرق زیانی و زیانت همه سود
گوئیکه مرا نیست به جز خاک بدست
ای بر سر خاک جمله افلاک چه سود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۶
تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید
از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید
آن پوست نگر که مغزها را بخلید
و آن پرده نگر که پرده‌ها را بدرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۶
جانیکه در او از تو خیالی باشد
کی آن جان را نقل و زوالی باشد
مه در نقصان گرچه هلالی باشد
نقصان وی آغاز کمالی باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۷
جائیکه در او چون نگاری باشد
کفر است که آنجای قراری باشد
عقلی که ترا بیند و از سر نرود
سر کوفته به که زشت ماری باشد