عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢٢
دی مرا دوستی که مایل بود
دائمش خاطر خطیر بشعر
گفت از اشعار خود بخوان غزلی
ای تو بر شاعران امیر بشعر
گفتم از شعر کرده ام اعراض
گر چه هستم بلا نظیر بشعر
زان کز ابناء دهر نیست کسی
نه جوان راغب و نه پیر بشعر
وین بتر تر که طبع وقادم
می نپردازد از شعیر بشعر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٣
عمر تا کی چنین بریم سر
حاصل روزگار بوک و مگر
همچو بلبل گه خزان خاموش
ز آن شدم کز بهار نیست اثر
کز نسیم بهار شاخ امید
دهد از لطف جانفزایش بر
کو ببازار فضل جوهریئی
که شبه باز داند از گوهر
گر چه روزی درین بار نجست
دل ما را بجز غم دلبر
بر سر خستگان مسیح دمی
از برای شفا نکرد گذر
هیچ آزاده غیر سرو نزد
دست از بهر کار ما بکمر
شکر ایزد که همتی دارم
که بکونین در نیارد سر
با چنین همتی قناعت نیز
دارم از هرچه دادم افزونتر
گر جهانرا بمن دهند اقطاع
آنکه او هست بر جهان سرور
منتی گر کشید باید از آن
بر شکستیم و کرده قطع نظر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠۴
روزی گذر فتاد مرا از قضای چرخ
برمنزلی که بار بوددر او یار همدمم
یاد آمدم ز عهد و وفای قدیم او
جائیکه او نهاد بصدق و صفا قدم
باریدم آب دیده و گفتم بسوز دل
کایام خرمی شد و آن زمان غم
بیتو چو تون و تنجه نماید بچشم من
گر بگذرم بروضه رضوان و برارم
گر بیتو زندگی بودم مدتی دراز
دانم که در ریاض طرب کمترک چرم
حقا که بنده ابن یمین را در آرزوت
بر عمر مانده از پس تو هست صدندم
اما همی دهد دل خود را تسلیی
کان چون گذشت بگذرد این روز نیز هم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١١
سالها در چار سوی خطه کون و فساد
همچو باد از هر طرف بی پا و سر بشتافتم
وز پی یار موافق تا مگر پیدا شود
موی گشتم بلکه موی اندر طلب بشکافتم
بعد چندین گفتگو و جستجوی از هر طرف
نیستم مرد ار کسی را مرد صحبت یافتم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣۵
هوس مسکن مألوف و دیار معهود
دمبدم میپزم و باز همی گردد خام
زانکه در غربت اگر شخص بمیرد به از آن
کز سفر با وطن خویش رود دشمن کام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٣٠
مجلسی داریم الحق جامع هر کام دل
ای دریغا نیست در وی منظر چالاک تو
راستی را جمله اسباب عشرت حاصل است
هیچ دیگر در نمیباید درو الاک تو
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵۴
دل ابن یمین گر چه ز غصه خون همی گردد
ازین بخت سیه روز و ازین گردون پیروزه
ولیکن زین خرف گشته سپهر ناسپاس ایدل
چه گویم ز نادانی کله میسازد از موزه
معاذ الله اگر روزی بغیری احتیاج افتد
بدینمعنی که در دستم نماند قوت یکروزه
و گر آتش زند فاقه چنان در خانمان من
که نگذارد ز دنیا وی مرا تا آب در کوزه
بهائم وار چون دیده بر آب و بر علف نارم
شوم همچون ملک سازم شعار خویشتن روزه
دلا در آتش محنت گرت جان میرسد بر لب
بمیر از تشنگی و آبی مکن از بحر دریوزه
ز دونان چون طمع داری کرمهای جوانمردان
خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧۴
مرا دو بال بکردار مرغ اگر بودی
گشادمی بجنابت طریق بسته شده
ولی چه سود ندارد رهی بجز پائی
بسنگ حادثه آن نیز سخت خسته شده
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵٨
کاشکی با اینهمه محنت که من دارم ز غم
روز آخر خود نکردی با من این بد گوهری
محنت دوران و رنجوری و درد بیکسی
فرقت احباب و تنهائی و غربت بر سری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧٣
مرا گفتند جمعی مهربانان
چو دیدندم ز غم در اضطرابی
که خوش میباش کز دوران گیتی
عمارت باز یابد هر خرابی
کشیدم از جگر آهی و گفتم
بدان صاحبدلان نیکو جوابی
چه سود آنگه که ماهی مرده باشد
که باز آید بجوی رفته آبی
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
دل باز به سوداش در انداخت مرا
و اندر کف صد شور و شر انداخت مرا
سودی نکند غم زیان خوردن من
من بعد که خانمان برانداخت مرا
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
بر خاک فتاده رند کی مست و خراب
خونابه فشان ز آتش غم همچو کباب
کم نیست ز زاهدی که دارد بادی
در سر چو حباب ار چه رود بر سر آب
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
دل ز آتش هجرانت کبابست کباب
جان هم ز خراج و غم خرابست خراب
با هر که شراب وعده وصل دهی
چون در نگری جمله سرابست سراب
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
از تاب جگر دوش روانم میسوخت
خون دل و مغز استخوانم میسوخت
میسوختم و اشک همی ریخت چو شمع
و آن اشکم ازان بود که جانم میسوخت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
آنمه سوی ما چون نظر سعد نداشت
با ما ز تحملات چیزی نگذاشت
خوشوقت دلم که گفتم انگار نبود
بر لوح ضمیر نقش انگاشت نگاشت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
آنرا که دل از عشق تو کور و کر نیست
همچون دل من در پی شور و شر نیست
وصل تو بزور یا بزر دست دهد
زین پس من و هجر تو چو زور و زر نیست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
بیروی تو دل صبور گردد هیهات
یا از غم تو نفور گردد هیهات
چون زلف خودار سرش ببری صد بار
یکدم ز رخ تو دور گردد هیهات
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
تن در غمش از هلال باریکترست
و آنماه شب چارده ز من بیخبرست
او خنده زنان چون گل و چون ابر مرا
با گریه بهم ناله و سوز جگرست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
پیوسته نشان عاشقان بد نامیست
کام دل این شیفتگان ناکامیست
گر سوختگانرا طمع وصل تو خاست
چون در نگری بنای آن بر خامیست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
گفتم دل من گر چه که غرق خونست
وین محنت و غم از ستم گردونست
در خاطر من رباعیی می گذرد
وینست رباعی بشنو تا چونست