عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۶
بهار رفته گل باغ جانفشانی ماست
نفس شماره اوراق زندگانی ماست
چکد ز باده تمکین بهار مرده دلی
وداع حوصله برهان کاردانی ماست
دل گداخته سر لوح فرد بیتابی است
بیاض شعله گواه سواد خوانی ماست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۸
قفل کتابخانه حیرت دل من است
صندوق رازهای محبت دل من است
صید نگاه گرم ز دام رمیدگی است
آیینه دار وحشت و الفت من است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۹
یاد روی تو نور چشم من است
آب آیینه آتش چمن است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۰
بیاض ساده دیوانگی کتاب من است
دل شکسته من ساغر شراب من است
نه خوب دانم و نی زشت اینقدر دانم
که هر چه هست به غیر از من انتخاب من است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۱
شراب لعل که سرمایه حیات من است
که جوش خضر جگر تشنه نبات من است
ز بحر تشنه لبی التجا به کس نبرم
دل شکسته من کشتی نجات من است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۴
درد دوا فروش طبیب دل من است
بیتابی سپند شکیب دل من است
هرکس به قدر حوصله خویش می برد
کیفیت نگاه نصیب دل من است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۷
فتاده ایم ز پا در ره تو کام این است
سپرده ایم به یاد تو جان پیام این است
جنون پرستم و راه و روش نمی دانم
به یار چون رسم از خود روم، سلام این است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۹
ببالد دیده حیرانی پناه است
بنازد دل محبت دستگاه است
به این بیگانگی الفت شعار است
به این شیر افکنی آهونگاه است
چه قربانهای گلگون پوش دارد
سرکوی محبت عیدگاه است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۳
مژگان او به دام نگاهم گرفته است
هرجا که می روم سر راهم گرفته است
آیم به کار دل همه گر روز محشر است
خونها که خورده است گواهم گرفته است
عشق خجل ز مسجد و میخانه کرده است
گاهی به راه و گه به نگاهم گرفته است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۶
چون غبارم جلوه بیباکی از جا برده است
خاکساری بین که کارم را چه بالا برده است
نیست در دستم عنان اختیاری همچو موج
گریه ام گاهی به صحرا گه به دریا برده است
هرزه گردی کی غبار از خاطر ما می برد
عشق با رندان دل ما را به صحرا برده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۸
دل با خیال لعل تو پیوند کرده است
در جام زهر چاشنی قند کرده است
زاهد بگیر ساغر و مستانه برفشان
این دست را که سبحه عسس بند کرده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۰
شوخی دیوانه آب از شبنم گل خورده است
سبزه اش تاب از نسیم جعد سنبل خورده است
بیخودی گل می کند از ناله نی در دلم
نیستان پنداری آب از چشم بلبل خورده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۱
مزه عمر جنون بوی بهار آمده است
نمک مجلس مستان به چه کار آمده است
نشئه فیض صبوحی زدگان بوی گل است
گرد جولان کسی صبح شکار آمده است
طره آمیخته با عقد گهر بر رویش
گلبن ناله زنجیر به بار آمده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۲
چون گل آشفته و چون شعله سوار آمده است
صبح رویش ز شبیخون بهار آمده است
خیره چشمان مژه ها را صف پروانه کنید
گرد راهش ز چراغان شرار آمده است
در لحد پنجه رسوایی مجنون گیر است
چاکش از دل به گریبان غبار آمده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۳
کشت جهان ز نشو و نما پاک مانده است
آن دانه صرف برده که در خاک مانده است
در صیدگاه او زغبارم اثر نماند
خونم هنوز در رگ فتراک مانده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۴
سربلندیها غباری بوده است
آسمان هم خاکساری بوده است
جلوه تا کرد آزمودم خویش را
جانفشانی سهل کاری بوده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۶
خط او دام هوش گردیده است
لاله ریحان فروش گردیده است
از نگاه فسرده زاهد
شعله سنجاب پوش گردیده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۸
باغها از سایه ابر بهاری دیده است
دیده ما صرفه ها در گریه باری دیده است
گردبادش در نظر آید بناهای بلند
بسکه عبرت در جهان بی اعتباری دیده است
چشم خواب آلود این دانه آب گوهر است
عشق پر فیضی ز کسب خاکساری دیده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۱
شمع و چراغ مجلس مستان می و نی است
جام و کدوی باده پرستان جم و کی است
گو با دو دست پاس سر خود نگاه دار
چون عینک آنکه چشم حسودیش در پی است
مردانه گر ز وادی سر بگذرد کسی
هر نقش پای همت او حاتم طی است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۵
جلوه سرو روان قافله بیهوشی است
گردش چشم سیه مکتب بازیگوشی است
باده از دست تو مستی نکند داد از تو
اولین قطره این جام می بیهوشی است