عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
اندک اثر آبله بر دو رخ یار
گویی که به سوزنیست گل کرده نگار
یا همچو نم سحر در ایام بهار
خردک خردک چکیده بر گل هموار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
در غور فلک تعبیه ای ساخت چو ابر
بر هر شخ و که به حمله بر تاخت چو ابر
در چنگ چو آتشی سرافراخت چو ابر
هر کوه که بود پاک بگداخت چو ابر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
گویی که هوا به زیر گردست امروز
با سرما خلق را نبردست امروز
دست من و پای من به دردست امروز
بفروز آتش که سخت سردست امروز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
ای شاه علاء دولت ملک افروز
امروز نه پیداست خزان از نوروز
باز آمد تاریک شب از روشن روز
بر دشمن ملک باد بختت فیروز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
سرما چون شد ز دست صحرا شد گل
در چادر سبز کار پیدا شد گل
بسیار همی خندد رعنا شد گل
نه نه که چو روی دوست زیبا شد گل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
بنگر که ز شاخ می چه گوید صلصل
بفسردمی و گشت به باغ اندر گل
بنگر که چه پاسخ آرد او را بلبل
بگداخت گل و گشت به جام اندر مل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
چون روی بتان گشت به باغ اندر گل
چون آب حیات شد به جام اندر مل
در هر چمنی خاست ز بلبل غلغل
بر گل می نوش بر نوای بلبل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۳
خامش نشود همی ز غلغل بلبل
بشنو که خوش آیدت ز بلبل غلغل
ای دو لب تو گل و دو رخسار تو گل
مل ده بر گل که خوش بود بر گل مل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
ای فاخته دل چو من به رویت نگرم
زیبایی طاوس به بازی شمرم
با خنده کبک چون درایی ز درم
دل همچو کبوتری بپرد ز برم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
لرزان ز بلا چو برگ داند یارم
وآنگاه همی به برگ خواند کارم
اشگی که همه تگرگ راند بارم
عمری که همی به مرگ ماند دارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
من بستر برف و بالش یخ دارم
خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارم
چون زاغ همه نشست بر شخ دارم
در یکدو گز آب ریزو مطبخ دارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
چون گل ز غمت دریده ام پیراهن
چون لاله بیالوده ام از خون رخ و تن
چون شاخ بنفشه سرنگون باشم من
ترسم که بسی عمر نیابم چو سمن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
نورست ای ماه حسن سرمایه تو
پیرایه تو پست کند پایه تو
ابرست غبار بر تو پیرایه تو
پیرایه چه بندد به تو بر دایه تو
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۲
هر چند که بر کوهم در شب ز اندوه
گریان باشم تا به گه بانگ خروه
همقامت تو چو سرو بینم بر کوه
هرگز نشوم ز دیدن کوه ستوه
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۷
ای گل نه ز گل ز دل همی بر رویی
دل را ز همه غمان فرو می شویی
ای گل تو عقیق رنگ و مشکین مویی
بر آب روان زیاده استی گویی
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۰
از غنچه ناشکفته مستورتری
وز نرگس نیم خفته مخمورتری
در خوبی از آفتاب مشهورتری
ای مه ز مه دو هفته پرنورتری
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۱
از بلبل بر سرو طربناک تری
وز نرگس دسته بسته چالاک تری
زآتش صنما اگر چه بی باک تری
والله که ز آب آسمان پاک تری
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱
روی تو چشم خیره کند آفتاب را
موی تو خون کند جگر مشک ناب را
تا ماه در حجاب خجالت فرو رود
از آفتاب چهره برافکن نقاب را
خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر
بر برگ گل فشانده ز شبنم گلاب را
کردم سؤال بوسه اشارت به غمزه گفت:
ما بنده‌ایم غمزهٔ حاضر جواب را
تا دامنت غبار نگیرد ز گرد راه
بر خاک راه می‌زنم از دیده آب را
خواهم که با خیال تو شبها به سر برم
خود می‌برد خیال تو از دیده خواب را
نرگس به دور چشم تو اندر خمار ماند
در سر ز جام لعل تو دارد شراب را
بلبل به نغمه‌های دلاویز بر چمن
گوید دعای خسرو مالک رقاب را
ابن حسام و درگه دولت مآب شاه
یارب خلل مباد ز چرخ آن مآب را
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷
چو فیض ابر به نم لاله را کلاه بشست
بنفشه تازه شد و طرّه دوتاه بشست
کف سحاب چو سقّا گلاب زن برداشت
ز خاک غالیه گون چهره گیاه بشست
بیا بیا که گر از عشق توبه می کردم
به بوی زلف تو دل دست ازین گناه بشست
اگر به غیر تو چشم نظر سیه کردم
بیا که خاک درت چشم عذرخواه بشست
بر آستان تو چندان گریست ابن حسام
که آب دیدهٔ او نامه سیاه بشست
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲
سنبل تر دمیده بر گل دوست
بوی گل می‌دمد ز سنبل دوست
باد عنبر شمیم می‌گذرد
یافت بویی مگر ز کاکل دوست
هر تجمل که هست در خورشید
ذره ای نیست با تجمل دوست
به جفا از درش نخواهد رفت
دوستان را بود تحمّل دوست
هر کسی راه توشه‌ای بردند
ما برفتیم بر توکل دوست
قصهٔ زلف او دراز مکش
که درازست خود تطاول دوست
این رساله ز شعر ابن حسام
یاد می‌دار از ترسل دوست