عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۳
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۷
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۰
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۱
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱
روی تو چشم خیره کند آفتاب را
موی تو خون کند جگر مشک ناب را
تا ماه در حجاب خجالت فرو رود
از آفتاب چهره برافکن نقاب را
خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر
بر برگ گل فشانده ز شبنم گلاب را
کردم سؤال بوسه اشارت به غمزه گفت:
ما بندهایم غمزهٔ حاضر جواب را
تا دامنت غبار نگیرد ز گرد راه
بر خاک راه میزنم از دیده آب را
خواهم که با خیال تو شبها به سر برم
خود میبرد خیال تو از دیده خواب را
نرگس به دور چشم تو اندر خمار ماند
در سر ز جام لعل تو دارد شراب را
بلبل به نغمههای دلاویز بر چمن
گوید دعای خسرو مالک رقاب را
ابن حسام و درگه دولت مآب شاه
یارب خلل مباد ز چرخ آن مآب را
موی تو خون کند جگر مشک ناب را
تا ماه در حجاب خجالت فرو رود
از آفتاب چهره برافکن نقاب را
خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر
بر برگ گل فشانده ز شبنم گلاب را
کردم سؤال بوسه اشارت به غمزه گفت:
ما بندهایم غمزهٔ حاضر جواب را
تا دامنت غبار نگیرد ز گرد راه
بر خاک راه میزنم از دیده آب را
خواهم که با خیال تو شبها به سر برم
خود میبرد خیال تو از دیده خواب را
نرگس به دور چشم تو اندر خمار ماند
در سر ز جام لعل تو دارد شراب را
بلبل به نغمههای دلاویز بر چمن
گوید دعای خسرو مالک رقاب را
ابن حسام و درگه دولت مآب شاه
یارب خلل مباد ز چرخ آن مآب را
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷
چو فیض ابر به نم لاله را کلاه بشست
بنفشه تازه شد و طرّه دوتاه بشست
کف سحاب چو سقّا گلاب زن برداشت
ز خاک غالیه گون چهره گیاه بشست
بیا بیا که گر از عشق توبه می کردم
به بوی زلف تو دل دست ازین گناه بشست
اگر به غیر تو چشم نظر سیه کردم
بیا که خاک درت چشم عذرخواه بشست
بر آستان تو چندان گریست ابن حسام
که آب دیدهٔ او نامه سیاه بشست
بنفشه تازه شد و طرّه دوتاه بشست
کف سحاب چو سقّا گلاب زن برداشت
ز خاک غالیه گون چهره گیاه بشست
بیا بیا که گر از عشق توبه می کردم
به بوی زلف تو دل دست ازین گناه بشست
اگر به غیر تو چشم نظر سیه کردم
بیا که خاک درت چشم عذرخواه بشست
بر آستان تو چندان گریست ابن حسام
که آب دیدهٔ او نامه سیاه بشست
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲
سنبل تر دمیده بر گل دوست
بوی گل میدمد ز سنبل دوست
باد عنبر شمیم میگذرد
یافت بویی مگر ز کاکل دوست
هر تجمل که هست در خورشید
ذره ای نیست با تجمل دوست
به جفا از درش نخواهد رفت
دوستان را بود تحمّل دوست
هر کسی راه توشهای بردند
ما برفتیم بر توکل دوست
قصهٔ زلف او دراز مکش
که درازست خود تطاول دوست
این رساله ز شعر ابن حسام
یاد میدار از ترسل دوست
بوی گل میدمد ز سنبل دوست
باد عنبر شمیم میگذرد
یافت بویی مگر ز کاکل دوست
هر تجمل که هست در خورشید
ذره ای نیست با تجمل دوست
به جفا از درش نخواهد رفت
دوستان را بود تحمّل دوست
هر کسی راه توشهای بردند
ما برفتیم بر توکل دوست
قصهٔ زلف او دراز مکش
که درازست خود تطاول دوست
این رساله ز شعر ابن حسام
یاد میدار از ترسل دوست