عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱
الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را
زدردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را
برد بی طاقتی از عالم هستی برون دل را
تپیدن بال پرواز است مرغ نیم بسمل را
تب عشقت چنان در آتش بیتابی ام دارد
که شریان از طپیدن در فلاخن می نهد دل را
برآ از خویش و در گلزار مقصد کامرانی کن
ز خود رفتن به سالک می کند نزدیک منزل را
شود از جنبش گهواره خواب طفل سنگین تر
تپیدن بیشتر غافل کند دل های غافل را
زطوفان حوادث فیض عجزت ایمنی بخشد
شکستن می برد جویا به ساحل کشتی دل را
زدردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را
برد بی طاقتی از عالم هستی برون دل را
تپیدن بال پرواز است مرغ نیم بسمل را
تب عشقت چنان در آتش بیتابی ام دارد
که شریان از طپیدن در فلاخن می نهد دل را
برآ از خویش و در گلزار مقصد کامرانی کن
ز خود رفتن به سالک می کند نزدیک منزل را
شود از جنبش گهواره خواب طفل سنگین تر
تپیدن بیشتر غافل کند دل های غافل را
زطوفان حوادث فیض عجزت ایمنی بخشد
شکستن می برد جویا به ساحل کشتی دل را
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲
درونم بی تو شد دریای خون از شوق دیدنها
حبابش داغ های سینه، موجش دل تپیدن ها
تپیدن می کند محروم تر از دولت وصلت
که سازد موج ها را عین دریا آرمیدن ها
به مطلب می رسد هر کس خلاف نفس بگزیند
به مقصد عاقبت خواهی رسیده زین تپیدن ها
مرو دنبال صید مطلب ای بیگانه از مطلب
که در آخر به سر خواهی درآمد زین دویدن ها
ز خود رایی چو معشوق تو جویا عالمی دارد
تبسم گونه ای در عین رنجش واکشیدن ها
چنان افکنده دام دلبری زلفت به محفل ها
که می آید صدای نالهٔ زنجیر از دل ها
قدم بردار در راه سلوک ای غافل از مطلب
که غیر از وادی بیخود شدن پیش است منزلها
به مطلب می رسی گر از سر خود دست برداری
در این وادی شود از بیخودیها حل مشکلها
شود نیسان لطفش گرم ریزش چون بر اعمالت
نماید جمع از یک دانه اشک تو حاصل ها
نمی بینیم جویا غیر حیرت حاصل مردم
شد از خونابهٔ دلها مگر تخمیر این دلها
حبابش داغ های سینه، موجش دل تپیدن ها
تپیدن می کند محروم تر از دولت وصلت
که سازد موج ها را عین دریا آرمیدن ها
به مطلب می رسد هر کس خلاف نفس بگزیند
به مقصد عاقبت خواهی رسیده زین تپیدن ها
مرو دنبال صید مطلب ای بیگانه از مطلب
که در آخر به سر خواهی درآمد زین دویدن ها
ز خود رایی چو معشوق تو جویا عالمی دارد
تبسم گونه ای در عین رنجش واکشیدن ها
چنان افکنده دام دلبری زلفت به محفل ها
که می آید صدای نالهٔ زنجیر از دل ها
قدم بردار در راه سلوک ای غافل از مطلب
که غیر از وادی بیخود شدن پیش است منزلها
به مطلب می رسی گر از سر خود دست برداری
در این وادی شود از بیخودیها حل مشکلها
شود نیسان لطفش گرم ریزش چون بر اعمالت
نماید جمع از یک دانه اشک تو حاصل ها
نمی بینیم جویا غیر حیرت حاصل مردم
شد از خونابهٔ دلها مگر تخمیر این دلها
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۴
ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را
تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را
گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی
می کند آهی نهان زیر غبار آیینه را
شوخی حسن ترا نازم صفایش کم مباد
می کند دایم ز رویت شرمسار آیینه را
در پناه جرأتیم ایمن ز جور دشمنان
دایم از شمشیر می سازیم چار آیینه را
بشکن ای جویا دل آسوده را از سنگ درد
پیش مردان نیست اصلا اعتبار آیینه را
تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را
گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی
می کند آهی نهان زیر غبار آیینه را
شوخی حسن ترا نازم صفایش کم مباد
می کند دایم ز رویت شرمسار آیینه را
در پناه جرأتیم ایمن ز جور دشمنان
دایم از شمشیر می سازیم چار آیینه را
بشکن ای جویا دل آسوده را از سنگ درد
پیش مردان نیست اصلا اعتبار آیینه را
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۶
ای به قربان تو گردند کمان ابروها
گردش چشم تو تعلیم رم آهوها
تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد
حسن معنی نگر از آینهٔ زانوها
پرتو افکن بود از مهر رخت بسکه دلم
استخوان همچو مه نو شده در پهلوها
حلقهٔ چشم تو دام ره خوبان باشد
سر نپیچند ز حکم نگهت آهوها
بحر عشق است میندیش که دارد جویا
موج سان همت دل تقویت بازوها
گردش چشم تو تعلیم رم آهوها
تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد
حسن معنی نگر از آینهٔ زانوها
پرتو افکن بود از مهر رخت بسکه دلم
استخوان همچو مه نو شده در پهلوها
حلقهٔ چشم تو دام ره خوبان باشد
سر نپیچند ز حکم نگهت آهوها
بحر عشق است میندیش که دارد جویا
موج سان همت دل تقویت بازوها
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۷
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۸
بی سر و قدت خاک نشینند چمنها
شد پنبهٔ داغ جگر لاله سمنها
کارم به حریف دو زبان کاش فتادی
چون غنچه سراپای زبانند دهنها
بارید چو از ابر عطایش نم رحمت
در خاک کف بحر کرم گشت کفنها
هر کس که ترا دید دمی بس که ز خود رفت
در بزم تو بوی خبر آید ز سخنها
آهنگ گلستان چو کند سرو تو از شوق
آیند چو طاووس به پرواز چمنها
بر زلف مزن شانه که محتاج نباشد
دلبستگی عاشق مسکین به رسنها
هر کس شده جویا چو تو سرگشتهٔ غربت
اکسیر فراغت شمرد خاک وطنها
شد پنبهٔ داغ جگر لاله سمنها
کارم به حریف دو زبان کاش فتادی
چون غنچه سراپای زبانند دهنها
بارید چو از ابر عطایش نم رحمت
در خاک کف بحر کرم گشت کفنها
هر کس که ترا دید دمی بس که ز خود رفت
در بزم تو بوی خبر آید ز سخنها
آهنگ گلستان چو کند سرو تو از شوق
آیند چو طاووس به پرواز چمنها
بر زلف مزن شانه که محتاج نباشد
دلبستگی عاشق مسکین به رسنها
هر کس شده جویا چو تو سرگشتهٔ غربت
اکسیر فراغت شمرد خاک وطنها
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما
چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما
دور از گل رخسار تو مانند شکوفه
از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما
ما بلبل پر سوختهٔ گلشن عشقیم
نشکفت گلی غیر جنون از چمن ما
ای مرده دلان یک نفس از ما نگریزید
بوی دم عیسی شنوید از سخن ما
خو کردهٔ آغوش نزاکت منشانیم
از پرتو مهتاب سزد پیرهن ما
داریم ز بس حسرت دیدار چو جویا
هم مجلس تصویر بود انجمن ما
چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما
دور از گل رخسار تو مانند شکوفه
از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما
ما بلبل پر سوختهٔ گلشن عشقیم
نشکفت گلی غیر جنون از چمن ما
ای مرده دلان یک نفس از ما نگریزید
بوی دم عیسی شنوید از سخن ما
خو کردهٔ آغوش نزاکت منشانیم
از پرتو مهتاب سزد پیرهن ما
داریم ز بس حسرت دیدار چو جویا
هم مجلس تصویر بود انجمن ما
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳
پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما
سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما
کشتهٔ عشق بتان زندهٔ جاوید بود
دم عیساست دم تیغ جفا بر سر ما
اول گام به سر منزل مقصود رسیم
بیخودی در ره تحیق بود رهبر ما
از غلاف هوس نفس برآییم چو تیغ
تا به کی در پس این پرده بود جوهر ما
مهر، نقش قدمم همت جویا باشد
چتر شاهنشهی فقر بود بر سر ما
سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما
کشتهٔ عشق بتان زندهٔ جاوید بود
دم عیساست دم تیغ جفا بر سر ما
اول گام به سر منزل مقصود رسیم
بیخودی در ره تحیق بود رهبر ما
از غلاف هوس نفس برآییم چو تیغ
تا به کی در پس این پرده بود جوهر ما
مهر، نقش قدمم همت جویا باشد
چتر شاهنشهی فقر بود بر سر ما
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
شد بهار و بیخودیم از نشئهٔ جام هوا
توبهٔ ما را شکست امروز ابرام هوا
جلوهٔ آهم هوا را بسکه رنگین کرده است
صد تذرو اینجا گرفتارند در دام هوا
سینه چاک از پردهٔ عصمت دم بیرون نهد
هر که همچون صبح می گردد می آشام هوا
می دهیدم می که با صد تر زبانی گفته است
قاصد شبنم به گوش غنچه پیغام هوا
زودتر جویا به گلشن رو که علوی گفته است:
«نالهٔ بلبل به یاران بود پیغام هوا»
توبهٔ ما را شکست امروز ابرام هوا
جلوهٔ آهم هوا را بسکه رنگین کرده است
صد تذرو اینجا گرفتارند در دام هوا
سینه چاک از پردهٔ عصمت دم بیرون نهد
هر که همچون صبح می گردد می آشام هوا
می دهیدم می که با صد تر زبانی گفته است
قاصد شبنم به گوش غنچه پیغام هوا
زودتر جویا به گلشن رو که علوی گفته است:
«نالهٔ بلبل به یاران بود پیغام هوا»
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶
تو و بدمستی و رندی و می آشامیها
من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
صبح نوروز خرام است، مبارک باشد
بر تنت جامهٔ چسپان خوش اندامیها
نشئه ای نیست به غربت می رسوایی را
به وطن می بردم خواهش بدنامیها
پختهٔ عشق کجا، شکوهٔ بیداد کجا؟
دل کم حوصله باشد ثمر خامیها
باده می نوش که تا هست جهان، خواهد بود
رنگ بر چهرهٔ گل از قدح آشامیها
من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
صبح نوروز خرام است، مبارک باشد
بر تنت جامهٔ چسپان خوش اندامیها
نشئه ای نیست به غربت می رسوایی را
به وطن می بردم خواهش بدنامیها
پختهٔ عشق کجا، شکوهٔ بیداد کجا؟
دل کم حوصله باشد ثمر خامیها
باده می نوش که تا هست جهان، خواهد بود
رنگ بر چهرهٔ گل از قدح آشامیها