عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۵
دایم ز دلم نوای ماتم خیزد
پرویزن چرخ بر سرم غم بیزد
با تنگدلی خوشم که گر خنده کنم
اجزای دلم چو غنچه از هم ریزد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۷
از سینه مرا نفس دژم می‌خیزد
چون نی ز مشام، دود غم می‌خیزد
چون غنچه اگر دل مرا بشکافی
صد پرده خون ز روی هم می‌خیزد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۵
با آن که ز تو کار به دلخواه نشد
از ما دل غافل تو آگاه نشد
از حسرت بالای تو، بر تار امید
هرچند گره زدیم، کوتاه نشد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۷
رسوا شدم ای ناله، حجاب تو چه شد
ای اشک، خدای را، نقاب تو چه شد
ای دل چه فغان کنی، شکیب تو که برد؟
ای دیده تو هم مجوش، خواب تو چه شد؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۸
ای شعله شوق اضطراب تو چه شد
وی گریه گرم‌رو، شتاب تو چه شد
در سینه خوش آرمیده‌ای باز ای دل
شرمت بادا، حال خراب تو چه شد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۲
بی‌دردی و بی‌غمی به هم پیوستند
تا سلسله اشک مرا بگسستند
خون بود میان دل و چشمم عمری
مردم به میان آمده خون را بستند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۹
خونم ز ره نظر به در چون نرود؟
دلتنگ شوم ز دیده گر خون نرود
رحم است بر آن که راه روزن بندد
کز خانه‌اش آفتاب بیرون نرود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۲
روزی که به صد شبم سحر می‌آید
آن هم ز شب تیره، بتر می‌آید
شب رفت و نشد روشنی صبح پدید
خورشید مگر گرفته برمی‌آید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۳
گر خانه چشم من بود تیره و تار
از گریه مدان تیرگی‌اش را زنهار
گلگون سرشک من نینگیخته گرد
چشمم ز فراق دوست آورده غبار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۹
در گوشه مسکنت من زار حقیر
در سلسله افتاده‌ام از نقش حصیر
رگ در بدنم بس که شد آرام پذیر
پیداست ز روی پوست چون موج حریر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۲
قدسی به دلت هوای کام است هنوز
خوناب جگر بر تو حرام است هنوز
آسوده دلی، تهمتی عشق مشو
در آب مزن کوزه که خام است هنوز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۳
بینم رخ غم، نقاب نگشاده هنوز
مستم، چه شد ار نخورده‌ام باده هنوز
چون لاله مرا چهره به خون دارد سرخ
داغی که سیاهی‌اش نیفتاده هنوز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۴
شب‌های دراز رفت و خوابی نه هنوز
خمیازه مرا کشت و شرابی نه هنوز
یک ره به کفم جام صبوحی نرسید
صد صبح دمید و آفتابی نه هنوز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۷
پوشیده چو شمع نیست، داند همه کس
کز دیده من، دود نخیزد به هوس
نی را به گلو چو ناله گردیده گره
ناچار به دیده افتدش راه نفس
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۳
در سینه تنگ من وطن ساخت غمش
در ملک دلم علم برافراخت غمش
بر همچو منی، رخشِ جفا تاخت غمش
افسوس که قدر خویش نشناخت غمش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
بی گریه، بود دیده چو بی باده ایاغ
از شبنم خون تازه نماید گل داغ
چون گریه شود تمام، چشمم سوزد
روغن چو نماند، آتش افتد به چراغ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۳
از بس که فسرد از نفس سرد، تنم
در پیراهن، چو مرده‌ای در کفنم
این طرفه که لب نبندم از خنده چو گل
با آنکه چو غنچه، مرده خون در بدم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۹
از گریه نکرد ضعف در دیده مقام
وز درد نشد نظاره بر دیده حرام
در رهگذر مرغ خیالت چشمم
در زیر غبار مانده چون حلقه دام
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۴
آن شوخ که دل به جلوه او دادم
از شوخی، داد خانمان بر بادم
عالم همه زو پرست و من زین شادم
کش راهِ برون شد نبود از یادم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۳
خواهم ز گذشته‌ها روایت نکنم
وز محنت آینده شکایت نکنم
در بر رخ خلق بندم و در کنجی
بنشینم و با کسی حکایت نکنم