عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۲
ای دل چو خراب گشتی آباد شوی
چون بندهٔ عشق گشتی آزاد شوی
مادام که شادی طلبی غمگینی
هرگه که به غم شاد شوی شاد شوی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۳
بیچاره دلا چند کنی خودبینی
هر بد که به تو می رسد از خود بینی
پندت دهم و پند غرض می شمری
آن روز که کیفرش کشی خود بینی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۴
ای دل چو قلم نقش منمّا می باش
فرّاش سراپردهٔ سودا می باش
مانندهٔ پرگار بگرد سر خویش
می گرد به طبع و پای برجا می باش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۷
رازت چو به پیش خلق شد فاش ای دل
آگاه شد از حال تو اوباش ای دل
اومید خوشیت ناخوشی بار آرد
می ساز به ناخوشی و خوش باش ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۸
دل با غم اگر بساختی شادستی
ور بندهٔ عشق گشتی آزادستی
بیچاره دل ارنه سُست بنیادستی
اکنون که خراب گشتی آبادستی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۱۹
عشق است که کیمیای فقر است دَروُ
ابری است که صد هزار برق است درو
بنگر تو که دلها چه عجایب بحری است
کاین عالم کاینات غرق است درو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۳
در راه طلب به آخر آمد نفسم
و افسوس که نیست حاصلی جز نفسم
این راه به جست و جوی باید رفتن
من مشغولم به گفت و گو می نرسم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۴
پیوسته تو را به صد هوا می طلبم
وین درد غم تو را دوا می طلبم
چون می نگرم کانچ منم جمله تویی
من غافلم از خود که تو را می طلبم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۷
طالب که نه صادق است جایی نرسد
بیگانه شود به آشنایی نرسد
در یافتن وصال او سلطانی است
آن سلطانی به هر گدایی نرسد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۸
ای تن خواهی که احتشامت باشد
حکمی و تصرّفی تمامت باشد
زنبیل طلب بر سر جان و دل نه
دریوزه کن از درش که گامت باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۹
از بهر چه حل نمی کنی مشکل خود
وز بند هوس نمی رهانی دل خود
اینجا تو برای حاصلی آمده ای
ای بی حاصل باز طلب حاصل خود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۳۰
اندر طلب آنک نیست صادق چه کند
و آن را که دلی نیست موافق چه کند
ای پیر اگر عمر نکردی ضایع
زین طفل بیاموز که عاشق چه کند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۳۸
از راحت اگر نصیب تو حرمان نیست
از آز ببُر که آز را پایان نیست
مغرور کسی بود که در عالم دون
او را به سرای آخرت ایمان نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۳۹
تا ظن نبری که خان و مان محتشمی است
یا خواسته و حکم روان محتشمی است
در درویشی اگر تو قانع باشی
حقّا و به جان تو که آن محتشمی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۰
مسپار به عشوهٔ جهان خویشتنت
مگذار که گردد دو یکی پیرهنت
دشوار مکن جمع که باشد روزی
بسیار سخنها رود اندر کفنت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۱
ایزد زقناعت چو مرا گنجی داد
از میر و وزیر جمله گشتم آزاد
دلق من و حُلّه های زربفت ملوک
کفش من و تاج سر کسری و قباد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۲
عالی نسبا چرا بننشینی پست
وز ملک جهان پاک نیفشانی دست
چون بود تو با بود قناعت پیوست
خواهی همه نیست گیر و خواهی همه هست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۳
دل کز پی آب و نان در آتش نبود
جز خاک پریشان و مشوّش نبود
پیرانه به کنجی به سکونت بنشین
کز موی سپید کودکی خوش نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۴
پیمانهٔ عزّت و قناعت کن پُر
تا خوار نگردی طمع از خلق ببُر
ورزانک به دریای طمع گشتی غرق
خواهی همه خاک باش و خواهی همه دُر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۵
در کوی قناعت ارچه دیر آمده ایم
بر نیستی خویش دلیر آمده ایم
گر ناخوش و گر خوش است این باقی عمر
باری به سر آمدی که سیر آمده ایم