عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢٩
کی تواند بود بی وجه معاش
هر که اندر عالم هستی بود
لیکن از ساقی می افزون خواستن
نزد هشیاران ز بد مستی بود
با کفاف روزگار ایدل بساز
کز خوشی گر بگذری کستی بود
کفه میزان تهی باشد بلند
وانکه پر بارست در پستی بود
نی شکر دارد از آن در بند ماند
سرو آزاد از تهی دستی بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣۵
گرم بدست فتد ساقی سمن ساقی
که بر لطافت طبعش وثوق من باشد
ز شام تا بسحر می خورم که خود زرخش
نماز شام زمان شروق من باشد
صبوح کان نبود پیشتر ز بانگ نماز
بجان دختر رز کان غبوق من باشد
نخواهم آنکه شود ثالثی مزاحم ما
و گر چه محرم صدق و صدوق من باشد
بگاه مستی اگر بوسه ئی ازو خواهم
چنانکه عادت فسق و فسوق من باشد
شگفتم آید ازو در کنارم ار نکند
ز تندی آنچه سزاوار بوق من باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٧
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
شرطست که ساقی بجز از یار نباشد
عقلست که تمییز کند نیک و بد از هم
او نیز در این کار بانکار نباشد
وانکس که بود منکر اینکار که گفتم
از عالم ارواح خبر دار نباشد
این دولت اگر دست دهد ابن یمین را
با هیچکسش در دو جهان کار نباشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٨
گفتند که صحبت بزرگان
از رنج نیاز وا رهاند
روزی دو بخدمت ایستادن
عمری بمراد دل رساند
سرمایه عمر میدهد نقد
پس وعده نسیه میستاند
اول همه زحمتست باری
تا چون بود آخرش که داند
چون نیک و بد سپهر گردان
پیوسته بیک صفت نماند
به زان نبود که مرد عاقل
چون ابن یمین اگر تواند
گرد هوس جهان فانی
از دامن دل فرو نشاند
پیوسته ز مصحف ارادت
جز آیت عافیت نخواند
تا هست بهوش می کند نوش
جامی که قضاش میچشاند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴٢
گفتیم بکوشش بتوان یافت در آفاق
یاری که توانیم همه عمر بهم بود
سر تا سر آفاق بگشتیم و ندیدیم
یاری که توان گفت که از اهل کرم بود
دیدیم سه یار از همه عالم که در ایشان
آئین صفا بود و دم صدق و قدم بود
یاری که بدست آمد و سر باخت شب و روز
واندر همه حالی بقدم بود قلم بود
و آن یار که بد همدم و دم زد ز سر صدق
صبح است که با ما همه دم در سر دم بود
و آن یار که با ما بوفا بود یکی دم
غیبت ننمود از دل سودا زده غم بود
گر معرفتت هست برون زین مطلب یار
تا عاقبت کار نباید به ندم بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴۶
گر کم بدرت آیم معذور همی دارم
کانرا که بسی بینند هجرش ز خدا خواهند
باران چو پیاپی شد گردند ملول از وی
وانگه که نبارد هیچ وصلش بدعا خواهند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴٨
گر چه فرزندان جسمانی سه چارم هست لیک
از حیات و موتشان هرگز نه غمگینم نه شاد
منت ایزد را که فرزندان روحانیم هست
تا قیامت عمر فرزندان روحانیم باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٠
مرد دنیا طلب از غایت نادانی خویش
ببرد با خود از اینجا چو رود سوزی چند
من از آن رندم و قلاش که ناخوش بروم
از مقامی که در او دم زده ام روزی چند
هر که میراث مرا بیند ازین پس گوید
داد بر وارث خود ابن یمین گوزی چند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵۵
مرد فرزانه کز قضا ترسد
عجب ار فکر او خطا نبود
زانکه اینحال از دو بیرون نیست
یا قضا هست یا قضا نبود
گر قضا هست جهد نیست مفید
ور قضا نیست خود بلا نبود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٢
ملامتم مکنید ار نبید مینوشم
که رستگاری آزادگان بود ز نبید
کسی که بخل نورزید رستگاری یافت
بحکم ایزد کس مست را بخیل ندید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٣
مرا که طوطی شکر فشان گلشن قدس
چو پیش بلبل نطق اوفتد پر اندازد
عروس این تتق سبز زرنگار ز شرم
چو بکر فکر مرا دید زیور اندازد
فریب و ریو ز سودائیان بیمایه
بدان رسید که سود و زیان بر اندازد
ولی مهابت ان افضل زمین و زمان
که منشی فلکش زیر پا سر اندازد
غیاث دولت و ملت که بحر خاطر او
گه تلاطم امواج گوهر اندازد
فلک شود همه تن آفتاب اگر رایش
بلطف سایه بر این سبز منظر اندازد
چنان ببست زبانشان که پیش کس پس ازین
که راست زهره که رمزی از آن در اندازد
همیشه تا دم باد خزان چو اهل کرم
بروی خاک پر از شاخها زر اندازد
مباد حاسد جاهت جز آنچنان که ز جزع
فراز صفحه زر گوهر تر اندازد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶۶
نهال باغ وزارت علاء دولت و دین
چو سرو بر چمن ملک سر فراز افتاد
عروس فضل که بودی اسیر فاقه و فقر
بروزگار وی اندر نعیم و ناز افتاد
سپهرش ار چه ز عین الکمال نقصی جست
و گر چه پایه قدرش در اهتزاز افتاد
و گر چه ماه معالیش در محاق نشست
و گر چه شمع بزرگیش در گداز افتاد
چو آفتاب ز جاهش نکاست یکذره
نه ماه نیز بصف النعال باز افتاد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧١
هر که در اصل بد نهاد افتاد
هیچ نیکی ازو مدار امید
ز آنکه هرگز بجهد نتوان کرد
از کلاغ سیاه باز سفید
دون پرستی مکن که می نشود
در صفا هیچ ذره چون خورشید
هر کرا دور چرخ جامی داد
بابصارت نکشت چون جمشید
بید را گر بپرورند چو عود
بر نیاید نسیم عود از بید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٢
هر چه رزق تو باشد ای درویش
بیقین دان کسی نخواهد خورد
و آنچه روزی دیگران باشد
نتوانی بجهد حاصل کرد
چون چنین است پس نداشت خرد
هر که بیهوده آز را پرورد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨۵
یسار ار چه کم گشت ابن یمین را
بمقدار خود از مروت نکاهد
چو دونان ز بهر دونان حیف باشد
اگر جز بدرگاه ایزد پناهد
رسد رزق او خود بد و بیکم و کاست
ز رزاق اگر خواهد و گر نخواهد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٩
ای باد صبحدم گذری کن ز راه لطف
بر خاک آستانه سحبان روزگار
آن افصح زمانه که نفس نفیس اوست
سر دفتر اماثل و اعیان روزگار
حاجی شاعر آنکه بصد قرن گوهری
ناید برون نظیر وی از کان روزگار
با ذوقتر ز گفته او هیچ ذقه ئی
هرگز نگشت حاصلم از خوان روزگار
گو گر چه دورم از تو بدین جثه ضعیف
نزدیک تست جان من ایجان روزگار
دانم که آگهی تو هم از شوق من از آنک
پیداست بر ضمیر تو پنهان روزگار
دارد توقع ابن یمین آنکه گه گهی
یادش دهی بحضرت سلطان روزگار
دارای ملک امیر ابوبکر بن علی
کامروز اوست قدوه شاهان روزگار
تا دور روزگار بود باد دور او
کاینست و بس خلاصه دوران روزگار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩١
اهل خرد که دنیی فانی طلب کنند
جز بر سه چیز نیست در آن حالشان نظر
یا بر کمال عزت و یا اکتساب مال
یا بر حصول راحت این نفس خیره سر
خواهی که دسترس بودت بر مراد دل
بشنو بگوش هوش ز من پند معتبر
گر آرزوی عزت جاوید بایدت
بر کن دل از جهان که متاعیست مختصر
وز بهر سیم و زر پی دنیا همی دوی
باری بکوش تا بودت عقل راهبر
پایت مگر بگنج قناعت فرو شود
یا در کفت چو خاک شود بیعیار زر
ور میل خاطرت سوی آسایش دل است
پس جان خود مکن سپر ناوک خطر
زحمت مکش که روزی خلقان مقدرست
آنرا بجهد می نتوان کرد بیشتر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩۶
ایدل نصیحتم بشنو تا برون بری
گوی مراد از خم چو کان روزگار
خواری مکش ز حرص چو مرغان خانگی
سیمرغ وار قاف قناعت کن اختیار
چون شیر شرزه یکتنه میباش در جهان
مانند گاو چشم بکنجاره پر مدار
شادان مشو ز نیک و ز بد هم غمین مباش
میدار ممکنات جهان جمله در شمار
میدان که بودنی بوجود آید از عدم
تا چرخ را بود زبر این مدر مدار
تخمی که کشته ئی بر آن بدروی بصبر
من بعد هر چه بایدت ایدل برو بکار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٧
ای همای همت عالی تو
کر کسان چرخ را کرده شکار
از هوای مجلست باز آمدم
انزوا کردم چو سیمرغ اختیار
همچو صعوه دم زدم بر رنگ از آن
شد حریفت عندلیب آسا هزار
یک بطی می هست چون چشم خروس
جلوه ئی کن سوی من طاووس وار
تا بشادی هردو چون زاغ کمان
گوشه ئی گیریم رغم روزگار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠١
ایدل ازینجهان دلازار در گذر
وز تنگنای گنبد دوار در گذر
کار جهان نه لایق اهل بصیرتست
فرزانه وار از سر اینکار در گذر
در بحر غم ز حرص چو غواص شوخ چشم
غوطه مخور ز گوهر شهوار در گذر
گر زخم خار از پی گل بایدت کشید
منگر برنگ و بوی وز گلزار در گذر
بر طور همت ار ندهندت جواب خوش
ترک سؤال گیر و ز دیدار در گذر
گر طاق نه رواق زر اندودت آرزوست
زین طاق پا برون نه وزین چار در گذر
دار غرور نیست مقام قرار تو
منصور وار از سر این دار در گذر
با مار بهر مهره کسی دوستی نکرد
بر کن طمع ز مهره و از مار در گذر
چون میتوان بگلشن روحانیون رسید
سعیی نما وزین ره پر خار در گذر
صد بار گفتمت که نئی مرد اینمقام
چون صدق من یقینت شد این بار در گذر
ابن یمین نشیمن قدس است جای تو
ز این آشیان چو جعفر طیار در گذر
ایخداوندا رسیدت دختری دل شاد دار
ای بسا دختر که باشد در هنر چون صد پسر
ماده گر خوانند خورشید فلک را عیب نیست
ور زحل را نر نویسندان نباشد از هنر