عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨٨
دلا بار گران بر گردن جان
منه چندان که چندانی نیرزد
بسیم و زر مشو بسیار مایل
که آنها کندن کانی نیرزد
طعام چرب و شیرین سلاطین
جواب تلخ دربانی نیرزد
بکنج بندگی آزاد بنشین
که ملک مصر زندانی نیرزد
مرا خیزد ز بحر دل گهرها
که هر یک زان کم از جانی نیرزد
ولی با همت اصحاب دولت
بقیمت گوهری نانی نیرزد
دریغ ابن یمین جائیکه آنجا
دو صد دانا بنادانی نیرزد
منه چندان که چندانی نیرزد
بسیم و زر مشو بسیار مایل
که آنها کندن کانی نیرزد
طعام چرب و شیرین سلاطین
جواب تلخ دربانی نیرزد
بکنج بندگی آزاد بنشین
که ملک مصر زندانی نیرزد
مرا خیزد ز بحر دل گهرها
که هر یک زان کم از جانی نیرزد
ولی با همت اصحاب دولت
بقیمت گوهری نانی نیرزد
دریغ ابن یمین جائیکه آنجا
دو صد دانا بنادانی نیرزد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٢
رای مخدوم که از عالم غیب آگاهست
حال من بنده کماهی بیقین میداند
من نه آنم که بجز شعر ندارم هنری
عیب من همت والام خود این میداند
منم آنکس که با کسیر هنر خامه من
از شبه ساختن در ثمین میداند
لیک ازینگونه مضیق که منم کس نبود
وینسخن بی سخن آن داور دین میداند
چه کنم عرضه بر او قصه پر غصه چو او
به ز من حال من زار حزین میداند
دولتش باد که او مصحلت ابن یمین
در همه کار به از ابن یمین میداند
حال من بنده کماهی بیقین میداند
من نه آنم که بجز شعر ندارم هنری
عیب من همت والام خود این میداند
منم آنکس که با کسیر هنر خامه من
از شبه ساختن در ثمین میداند
لیک ازینگونه مضیق که منم کس نبود
وینسخن بی سخن آن داور دین میداند
چه کنم عرضه بر او قصه پر غصه چو او
به ز من حال من زار حزین میداند
دولتش باد که او مصحلت ابن یمین
در همه کار به از ابن یمین میداند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٣
روزگاری که ز کس هیچ گزندت نرسد
و اندرو وجه معاشی بنظامت باشد
دیو را طبع تو مزدوری بیمزد کند
گر زیادت طلبی زانچه تمامت باشد
صحت و وجه معاشی و ز کس بیمی نه
اینسعادت بس اگر زانکه مدامت باشد
زهد راهی بود و شیوه رندی راهی
زین دو بنگر که بدل میل کدامت باشد
مرسان غم بدل هیچکس و شاد بزی
عقل باید که همه جای امامت باشد
آب انگور نکو خور که مباحست و حلال
آب زمزم نخوری بد که حرامت باشد
اگرت سیرت از اینسان بود ای ابن یمین
چشمه آب خضر جرعه جامت باشد
و اندرو وجه معاشی بنظامت باشد
دیو را طبع تو مزدوری بیمزد کند
گر زیادت طلبی زانچه تمامت باشد
صحت و وجه معاشی و ز کس بیمی نه
اینسعادت بس اگر زانکه مدامت باشد
زهد راهی بود و شیوه رندی راهی
زین دو بنگر که بدل میل کدامت باشد
مرسان غم بدل هیچکس و شاد بزی
عقل باید که همه جای امامت باشد
آب انگور نکو خور که مباحست و حلال
آب زمزم نخوری بد که حرامت باشد
اگرت سیرت از اینسان بود ای ابن یمین
چشمه آب خضر جرعه جامت باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩۴
رزق مقسومست و وقت آن معین کرده اند
بیش از آن و پیش ازین واصل نمیگردد بجهد
هر چه میاید ز نیک و بد بدان خرسند باش
کانچه خواهی ز آسمان حاصل نمیگردد بجهد
هر که با ادبار آمد توام از آغاز کار
گو مرنجان خویش را مقبل نمیگردد بجهد
سوسن آزاد چون از قول محروم آمدست
گر چه دارد ده زبان قائل نمیگردد بجهد
هر که چون ابن یمین مجنون لیلی منظریست
ترک او گیرید کو عاقل نمیگردد بجهد
بیش از آن و پیش ازین واصل نمیگردد بجهد
هر چه میاید ز نیک و بد بدان خرسند باش
کانچه خواهی ز آسمان حاصل نمیگردد بجهد
هر که با ادبار آمد توام از آغاز کار
گو مرنجان خویش را مقبل نمیگردد بجهد
سوسن آزاد چون از قول محروم آمدست
گر چه دارد ده زبان قائل نمیگردد بجهد
هر که چون ابن یمین مجنون لیلی منظریست
ترک او گیرید کو عاقل نمیگردد بجهد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٩
سر اکابر عالم نظام ملت و دین
توئیکه چون تو پسر مادر زمانه نزاد
هزار سال فلک گر بگرد مرکز خاک
کند طواف نیابد چو تو کریم نژاد
پس از هزار زبانم که داد وعده تو
بیا بگوی چه بندی ز کار بنده گشاد
نه لایقست که گویند طاعنان که ملک
جواب رای تو بر موجب سؤال نداد
بقول چون تو فصیحی اگر چنان گنگی
نکرد گوش مکن کو بقای جاه تو باد
کنون بر آتش شهرت زنیم آب کرم
ز خاک درگه عالیت بگذریم چو باد
توئیکه چون تو پسر مادر زمانه نزاد
هزار سال فلک گر بگرد مرکز خاک
کند طواف نیابد چو تو کریم نژاد
پس از هزار زبانم که داد وعده تو
بیا بگوی چه بندی ز کار بنده گشاد
نه لایقست که گویند طاعنان که ملک
جواب رای تو بر موجب سؤال نداد
بقول چون تو فصیحی اگر چنان گنگی
نکرد گوش مکن کو بقای جاه تو باد
کنون بر آتش شهرت زنیم آب کرم
ز خاک درگه عالیت بگذریم چو باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٢
شکرها واجب که نفس سرکش بدخوی را
رایض عقلم بزیر زین همت رام کرد
بود در آغاز کارم-دل چو گردون بیقرار
چون بدید انجام آن نیکو چو قطب آرام کرد
عمر ضایع میشد اندر پختن سودای خام
پخته نبود هر که زینسان کارهای خام کرد
عقل پیر از راه شفقت گفت با من کای جوان
هر که کرد آغاز کاری فکرت انجام کرد
مرغ جانرا کاشیان برسد ره و طوبی سزد
از برای دانه نتوان پای بند دام کرد
چون شنید ابن یمین فرمان سلطان خرد
نفس سرکش امتثال از کام و از ناکام کرد
کنج عزلت با فراغ خاطریرا همتش
بارگاه هر امیری و وزیری نام کرد
رایض عقلم بزیر زین همت رام کرد
بود در آغاز کارم-دل چو گردون بیقرار
چون بدید انجام آن نیکو چو قطب آرام کرد
عمر ضایع میشد اندر پختن سودای خام
پخته نبود هر که زینسان کارهای خام کرد
عقل پیر از راه شفقت گفت با من کای جوان
هر که کرد آغاز کاری فکرت انجام کرد
مرغ جانرا کاشیان برسد ره و طوبی سزد
از برای دانه نتوان پای بند دام کرد
چون شنید ابن یمین فرمان سلطان خرد
نفس سرکش امتثال از کام و از ناکام کرد
کنج عزلت با فراغ خاطریرا همتش
بارگاه هر امیری و وزیری نام کرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٧
شهریارا بدان خدای که او
از جهانت گزید و شاهی داد
روز و شب را زخم نیل فلک
هم سفیدی و هم سیاهی داد
ز بر آسمان و زیر زمین
گاه قسمت بماه و ماهی داد
که مرا مر کبیست کز سستی
تن بیکباره در تباهی داد
کرده بر خویشتن خری ثابت
هر که بر اسبیش گواهی داد
باز ماند رهی ز راه گرش
باره باد پا نخواهی داد
نظری کن که بنده ابن یمین
شرح احوال خود کماهی داد
از جهانت گزید و شاهی داد
روز و شب را زخم نیل فلک
هم سفیدی و هم سیاهی داد
ز بر آسمان و زیر زمین
گاه قسمت بماه و ماهی داد
که مرا مر کبیست کز سستی
تن بیکباره در تباهی داد
کرده بر خویشتن خری ثابت
هر که بر اسبیش گواهی داد
باز ماند رهی ز راه گرش
باره باد پا نخواهی داد
نظری کن که بنده ابن یمین
شرح احوال خود کماهی داد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١۵
عقل گویدم از عالم وحدت مگذر
که بسی دوست نما دشمن بد خواه بود
گوشه ئی گیر و کناری ز همه خلق جهان
تا میان تو و غیری نبود داد و ستد
زانکه با هر که ترا داد و ستد پیدا شد
گفته آید همه نوعی سخن از نیک و ز بد
یکتن از انجمن ار نیک ز بد بشناسد
باشد آنکس که ممیز نبود بیش از صد
شخص بیهوده درا گوهر مغناطیس است
که کشد تیغ بلا را بطبیعت سوی خود
تن زن ای ابن یمین زین پس و تنها میباش
گر چه تنها نبود هر که بود ز اهل خرد
بگذر از صحبت همدم که ترا هست دلی
همچو آئینه و آئینه ز دم تیره شود
که بسی دوست نما دشمن بد خواه بود
گوشه ئی گیر و کناری ز همه خلق جهان
تا میان تو و غیری نبود داد و ستد
زانکه با هر که ترا داد و ستد پیدا شد
گفته آید همه نوعی سخن از نیک و ز بد
یکتن از انجمن ار نیک ز بد بشناسد
باشد آنکس که ممیز نبود بیش از صد
شخص بیهوده درا گوهر مغناطیس است
که کشد تیغ بلا را بطبیعت سوی خود
تن زن ای ابن یمین زین پس و تنها میباش
گر چه تنها نبود هر که بود ز اهل خرد
بگذر از صحبت همدم که ترا هست دلی
همچو آئینه و آئینه ز دم تیره شود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢٠
غیاث دولت و دین آنکه طوطی جانرا
ز شکر سخن خوش اداش چینه بود
جهان فضل که پیر خرد به نسبت او
تهی ز جمله فضائل چو طفل دینه بود
نهال مهر و یم در میان جان همه عمر
بسان دانه دل در صمیم سینه بود
سفینه ئی برهی داد پر ز بحر گهر
سفینه ئی که در او روح را سکینه بود
سفینه ئی که در الفاظ عذب او معنی
بلطف همچو می صاف در قنینه بود
چه گفت گفت که دیباچه ئی نویس بر او
که گنجهای گهر اندر او دفینه بود
جواب دادم و گفتم مگر نئی آگاه
ز من که با من از آنسان فلک بکینه بود
که پیش صدمت دورش بنای هستی من
چنانکه بر گذر سنگ آبگینه بود
مرا که با من از اینسان ستم کند گردون
چه جای کتبت دیباچه سفینه بود
اگر قبول کند عذر من خداوندم
ز جانش ابن یمین بنده کمینه بود
ور اعتذار منش دلپذیر می ناید
روا نباشد و شرط کرم چنین نه بود
ز شکر سخن خوش اداش چینه بود
جهان فضل که پیر خرد به نسبت او
تهی ز جمله فضائل چو طفل دینه بود
نهال مهر و یم در میان جان همه عمر
بسان دانه دل در صمیم سینه بود
سفینه ئی برهی داد پر ز بحر گهر
سفینه ئی که در او روح را سکینه بود
سفینه ئی که در الفاظ عذب او معنی
بلطف همچو می صاف در قنینه بود
چه گفت گفت که دیباچه ئی نویس بر او
که گنجهای گهر اندر او دفینه بود
جواب دادم و گفتم مگر نئی آگاه
ز من که با من از آنسان فلک بکینه بود
که پیش صدمت دورش بنای هستی من
چنانکه بر گذر سنگ آبگینه بود
مرا که با من از اینسان ستم کند گردون
چه جای کتبت دیباچه سفینه بود
اگر قبول کند عذر من خداوندم
ز جانش ابن یمین بنده کمینه بود
ور اعتذار منش دلپذیر می ناید
روا نباشد و شرط کرم چنین نه بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢٣
فلک آنست که یکروز بپایان نبرد
تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد
روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد
گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد
کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم
گر همه خود شب یلداست بروزش آرد
طمعم هست که روزی بدمد صبح امید
وز شب تیره حرمان اثری نگذارد
روز روشن چو بر آرد ز افق رایت نور
پرچم شب ز سر جمله جهان بر دارد
تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد
روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد
گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد
کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم
گر همه خود شب یلداست بروزش آرد
طمعم هست که روزی بدمد صبح امید
وز شب تیره حرمان اثری نگذارد
روز روشن چو بر آرد ز افق رایت نور
پرچم شب ز سر جمله جهان بر دارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢۴
فریاد از اینجهان که خردمند را ازو
بهره بجز نوایب و حرمان نمیرسد
دانا بمانده در غم تدبیر روزیش
یکذره غم بخاطر نادان نمیرسد
جاهل بمسند اندرو عالم برون در
جوید کلید و راه بدربان نمیرسد
جاهل بمسند اندر و عالم برون در
جوید کلید و راه بدربان نمیرسد
جهال در تنعم و ارباب فضل را
با صد هزار غصه یکی نان نمیرسد
اینکارها بحکمت یزدان مقدرست
کس در رموز حکمت یزدان نمیرسد
بهره بجز نوایب و حرمان نمیرسد
دانا بمانده در غم تدبیر روزیش
یکذره غم بخاطر نادان نمیرسد
جاهل بمسند اندرو عالم برون در
جوید کلید و راه بدربان نمیرسد
جاهل بمسند اندر و عالم برون در
جوید کلید و راه بدربان نمیرسد
جهال در تنعم و ارباب فضل را
با صد هزار غصه یکی نان نمیرسد
اینکارها بحکمت یزدان مقدرست
کس در رموز حکمت یزدان نمیرسد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢۶
که داند که در وحدت و انزوا
چه آسایش جان بمن میرسد
گشاد است بر من ریاضی کز آن
خرد را نسیم سمن میرسد
دمادم لطیفی دگر نزد من
ز آزادگان ز من میرسد
رسد هر زمانم بدل دلبری
چو سروی که سوی چمن میرسد
بر او زیور عقده ای گران
ز عمان و ملک یمن میرسد
بقیمت بر اهل دانش چنان
که نقد روانش ثمن میرسد
معاشی بمن ز آسیای زبر
بلا زحمت کیل و من میرسد
نه من بر کسی منتی مینهم
نه بر من مشقت بمن میرسد
شد ابن یمین فارغ از خلق از آن
که رزقش چو سلوی و من میرسد
چه آسایش جان بمن میرسد
گشاد است بر من ریاضی کز آن
خرد را نسیم سمن میرسد
دمادم لطیفی دگر نزد من
ز آزادگان ز من میرسد
رسد هر زمانم بدل دلبری
چو سروی که سوی چمن میرسد
بر او زیور عقده ای گران
ز عمان و ملک یمن میرسد
بقیمت بر اهل دانش چنان
که نقد روانش ثمن میرسد
معاشی بمن ز آسیای زبر
بلا زحمت کیل و من میرسد
نه من بر کسی منتی مینهم
نه بر من مشقت بمن میرسد
شد ابن یمین فارغ از خلق از آن
که رزقش چو سلوی و من میرسد