عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱۷
شوربختی ز دو چشم تر ما می بارد
تلخکامی ز لب ساغر ما می بارد
از دم تیغ تو آسوده دلان محرومند
این رگ ابر همین بر سر ما می بارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۱
اشک ما آتش حل کرده به دامن دارد
دانه سوختگان برق به خرمن دارد
با کلاه نمد خویش بسازید که شمع
تاج بر طرف سر و اشک به دامن دارد
آن به سرچشمه مقصود تواند ره برد
که دلی تنگ تر از چشمه سوزن دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۴
دل رمیده به این خاکدان نمی سازد
به هیچ وجه شرر با دخان نمی سازد
به خارخار قفس بلبلی که خوی گرفت
دگر به خار و خس آشیان نمی سازد
فغان من که دل سنگ را به درد آرد
غنیمت است ترا مهربان نمی سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۹
کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد
که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد
هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز
ز زلف طالع ما یک گره گشاده نشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۹
فیض در دامن صحرای جنون می باشد
خاک این بادیه آغشته به خون می باشد
از جوان بیش بود طول امل پیران را
ریشه نخل کهنسال فزون می باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۴
دل چو آرایش مژگان تر خویش کند
داغ را آینه دار جگر خویش کند
می برد بخت به ظلمت کده هند مرا
تا چه خاک (سیه) آنجا به سر خویش کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۷
خلد تسخیر دل اهل محبت نکند
برق در بوته خاشاک اقامت نکند
کرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مرا
هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۵
مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود
این شاخ بی شکوفه لخت جگر نبود
آیینه ات ز دود خط آخر سیاه شد
خط بر زمین کشیدن ما بی اثر نبود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۹
عمرم به تلخکامی مل خرج می شود
اشکم به رنگ لاله و گل خرج می شود
با عاشقان همین سخن عاشقی بگوی
در کشور قفس زر گل خرج می شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۰۹
چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟
لباس عافیتم دست غم ز دوش کشید
کمان حسن که در بند ماه کنعان بود
خط سیاه تو از گوش تا به گوش کشید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۳
گفتار او غم از دل ناکام می برد
این قند سوده تلخی بادام می برد
رعنا قدان باغ، برآورده تواند
نام ترا نهال به اندام می برد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۴
تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟
اوقات در شکنجه خمیازه بگذرد
شایسته هزار شبیخون کوتهی است
عمری که چون خمار به خمیازه بگذرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۹
از بس ادب که یافت دل ما ادیب شد
بیمار ما ز رنج کشیدن طبیب شد
بی درد و داغ، فکر ترقی نمی کند
دل شد یتیم تا سخن من غریب شد
بعد از هزار شب که شب وصل داد روی
اوقات صرف پاس نگاه رقیب شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۳
آثار عشق در دل چون سنگ من نماند
در بیستون من اثر از کوهکن نماند
تا رنگ من شکسته خود را درست کرد
گلگونه در بساط سهیل یمن نماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۴
توفیق، مرا رخت به منزل نرساند
خاشاک مرا موج به ساحل نرساند
ای وای بر آن کشته که از گریه شادی
آبی به کف خنجر قاتل نرساند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۵
ترسم که مرا عشق به مردی نرساند
دل را به شفاخانه دردی نرساند
امشب نفسم مضطرب از سینه برون رفت
بر آینه حسن تو گردی نرساند!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۲
(شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟
خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)
(بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کن
همین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)
(کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داند
که آب دیده گریان ما چه فایده دارد؟)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۳
کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟
کدام گوشه که چشمم گلی در آب ندارد؟
مرا که تشنه آن لعلم از عتاب چه پروا؟
که می پرست غم از تلخی شراب ندارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۹
طالع ما عیش را غم می کند
سور را همچشم ماتم می کند
تا خیال گریه کردم یار رفت
این غزال از بوی خون رم می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۰
گریه ما دل به طوفان می دهد
ناله ما جان به افغان می دهد
بلبلان را داغ دارد باغبان
کاو سزای هرزه گویان می دهد