عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۰
تا ز گشت گلشن آن آشوب دلها یاد کرد
بلبل از گل گشت و قمری سرو را آزاد کرد
تیغ بر دشمن کشید و دوستداران را ز رشک
بر بدن، هر موی کار خنجر فولاد کرد
عاشق دیوانه را سودای معموری بلاست
هرکه ویران کرد ما را، کعبه را آباد کرد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۱
به من خدنگ ترا سر فرو نمی‌آید
منش به جان روم از پی گر او نمی‌آید
ز تلخ‌عیشی پیمانه می‌توان دانست
که هیچ‌کار ز دست سبو نمی‌آید
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۷
چه حسرت‌ها خورند ارباب عشرت بر سراپایم
اگر بینند در پا خار و بر سر داغ سودایم
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۵
ندیدم در چمن هرچند گردیدم سر خاری
کزو در سینه مجروح بلبل نیست آزاری
نه بزم‌آرای را بینم، نه صاحب باغ را دانم
شرابی نوشم از جامی، گلی چینم ز گلزاری
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۶
تا به کی بر لب به جای باده خون آرد کسی
گر به گل‌چیدن رود، داغ جنون آرد کسی
فطرت پستم نمی‌سازد به اقبال بلند
من خریدارم اگر بخت زبون آرد کسی
طالع فیروز در کارست، نه تدبیر و زور
بهر وصلت چند قوت بر فسون آرد کسی؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲
گر دل نشود ز درد جانکاه جدا
خود را ز هوس کند به یک آه جدا
هر خوشه که مالیده شد از جور کفی
گردد به پفی دانه‌اش از کاه جدا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳
یا رب که فسانه مختصر کن ما را
خواب مستی ز سر به در کن ما را
ای پاکی مرد بی نگاه تو محال
صد خرده بگیر و یک نظر کن ما را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵
افسرده مکن چو تیره‌روزان خود را
از آتش عشق، برفروزان خود را
جمعند موافقان و صحبت گرم است
ای شمع چه مرده‌ای، بسوزان خود را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶
بیهوده مشو برق گیاه فقرا
وز قهر مکَن چاه به راه فقرا
تو آتش خشم و فقرا خصم غضب
ای جمله غضب، حذر ز آه فقرا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۷
گر یافته‌ای حقیقت عالم را
پیوند به اوست خاتم و آدم را
کس را به خیال که سرگشته مکن
بنمای باد نیر از دو عالم را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۹
از بی‌هنری‌ست اینقدر داد مرا
کز قید هنر نکرد آزاد مرا
چون تیغ چه سان کنم نهان جوهر خویش؟
چون بخیه به روی کار افتاد مرا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
عالم که اله آفریده‌ست آن را
بد گفتن آن، رخنه کند ایمان را
نشناختگان نیک نمی‌بینندش
بد ممکن نیست دیده عرفان را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
از بدنامی چه باک بدنامان را؟
کس چون شکند شکسته‌اندامان را؟
از شعله قهر، عاشقان را چه غم است
اندیشه ز سوختن بود خامان را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
بردیم به چرخ آه شررناکی را
بستیم به پای شعله خاشاکی را
با دیده تر، نقش زمین را شستیم
دادیم به سیلاب، کف خاکی را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
بگذار چو آه، آسمان‌پویی را
چون اشک مکن پیشه زمین‌شویی را
بیرون مرو از طریق مردان خدا
آموز ز حق‌یافته، دلجویی را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
در حضرت دوست انس جان را چه بقا
باقی همه اوست، این و آن را چه بقا
خرسند به جانی و تسلی به جهان
جان را چه ثبات است و جهان را چه بقا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
هرگز نکشد مد طمع، خامه ما
از حرف قناعت است پر نامه ما
انصاف نگر که پا به دامن داریم
با آن که به زانو نرسد جامه ما
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
عاقل ز سراب، در گمان دریا
عاشق نشنیده‌ست کران دریا
با عشق ز عقل حرف تنزیه زدن
کُر ساختن است در میان دریا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
چندین به خرابی فلک چیست شتاب؟
خواهد شدن این قطره پر باد، خراب
بی ماحصل است طعنه بر چرخ زدن
بی نیش فرو نشیند آماس حباب


قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
واعظ که خبر ندارد از جان خراب
از شغل ملامتم ندارد خور و خواب
او گرم نصیحت است و من می‌گویم
از دیده، به آب سرد، می‌ریزد آب