عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۲۶
داغم از خنده بیهوده خود، می ترسم
که چو گل مدت عمرم به شکفتن گذرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۴
دل رمیده به این خاکدان نمی سازد
به هیچ وجه شرر با دخان نمی سازد
به خارخار قفس بلبلی که خوی گرفت
دگر به خار و خس آشیان نمی سازد
فغان من که دل سنگ را به درد آرد
غنیمت است ترا مهربان نمی سازد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۷
ز درد می دل زهاد با صفا نشود
که چشم آبله روشن به توتیا نشود
پس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلان
چو نی جدا ز شکر گشت بوریا نشود
جدا فتاده ام از کاروان در آن وادی
که ناله جرس از کاروان جدا نشود
گرفته ای پی طول امل به عنوانی
که هیچ کور چنان پیرو عصا نشود
تا ز خود گم نشود دل به هدایت نرسد
درد درمان نشود تا به نهایت نرسد
راه طی گشت و همان دوری منزل برجاست
که شنیده است که منزل به نهایت نرسد؟
ستم این است که می فهمد و می پوشد چشم
کاش آن شوخ به مضمون شکایت نرسد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۹
فیض در دامن صحرای جنون می باشد
خاک این بادیه آغشته به خون می باشد
از جوان بیش بود طول امل پیران را
ریشه نخل کهنسال فزون می باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۴
دل چو آرایش مژگان تر خویش کند
داغ را آینه دار جگر خویش کند
می برد بخت به ظلمت کده هند مرا
تا چه خاک (سیه) آنجا به سر خویش کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۷
خلد تسخیر دل اهل محبت نکند
برق در بوته خاشاک اقامت نکند
کرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مرا
هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۵
مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود
این شاخ بی شکوفه لخت جگر نبود
آیینه ات ز دود خط آخر سیاه شد
خط بر زمین کشیدن ما بی اثر نبود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۰۵
عاشق عنان به چرخ مقوس نمی دهد
صید رمیده دست به هر کس نمی دهد
بی حاصلی است حاصل نیکی به بدگهر
آبی که خورد ریگ روان پس نمی دهد
چون طفل خام، آرزوی بی تمیز ما
فرصت به هیچ میوه نارس نمی دهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۰۹
چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟
لباس عافیتم دست غم ز دوش کشید
کمان حسن که در بند ماه کنعان بود
خط سیاه تو از گوش تا به گوش کشید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۳
گفتار او غم از دل ناکام می برد
این قند سوده تلخی بادام می برد
رعنا قدان باغ، برآورده تواند
نام ترا نهال به اندام می برد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۴
تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟
اوقات در شکنجه خمیازه بگذرد
شایسته هزار شبیخون کوتهی است
عمری که چون خمار به خمیازه بگذرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۳
آثار عشق در دل چون سنگ من نماند
در بیستون من اثر از کوهکن نماند
تا رنگ من شکسته خود را درست کرد
گلگونه در بساط سهیل یمن نماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۵
ترسم که مرا عشق به مردی نرساند
دل را به شفاخانه دردی نرساند
امشب نفسم مضطرب از سینه برون رفت
بر آینه حسن تو گردی نرساند!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۲
(شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟
خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)
(بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کن
همین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)
(کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داند
که آب دیده گریان ما چه فایده دارد؟)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۹
طالع ما عیش را غم می کند
سور را همچشم ماتم می کند
تا خیال گریه کردم یار رفت
این غزال از بوی خون رم می کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۰
گریه ما دل به طوفان می دهد
ناله ما جان به افغان می دهد
بلبلان را داغ دارد باغبان
کاو سزای هرزه گویان می دهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۵
خرقه ای دوختم از داغ جنون بر تن خویش
نیست یک تن به تمامی چو من اندر فن خویش
سر مینای می و همت او را نازم
که گرفته است گناه همه بر گردن خویش
این چه بخت است که هر خار که گل کرد از خاک
در دل آبله من شکند سوزن خویش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۹
من که بودم رونق کوی خرابات، این زمان
آفتاب شنبه و ابر شب آدینه ام
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۱
چند زور آرد جنون بر من، گریبان نیستم
چند بی تابی کنم، آه غریبان نیستم
عهد خوبانم که می غلطم در آغوش شکست
شمع صبحم در پی دلسوزی جان نیستم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۴
در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم
شمع فانوسم نفس در پرده گاهی می کشم
گر چه از مشق جنون افتاده ام چون خامه باز
کار هر جا بر سر افتد مد آهی می کشم
صحبت خلق است مجنون مرا بر دل گران
خویش را از کام شیران در پناهی می کشم