عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۸
در زندان تا کرد مرا گردون پیر
آن موی چو شیر گشت و آن رخ چو زریر
از پای درآورد مرا چرخ اثیر
ای دولت طاهر علی دستم گیر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
از سنگم یا ز چیستم جان پدر
خود داند کس که کیستم جان پدر
تو مردی و من بزیستم جان پدر
بر مرگ تو خون گریستم جان پدر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
چرخ از دم کون برنمی گردد باز
گاهیم به ناز دارد و گه به نیاز
کس نیست که از منش فرو گوید راز
کز ما بدگر کنده بروتی پرداز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۱
ای سود و زیان عمر فرسوده بترس
در کار بدرمان تو بیهوده بترس
تا بوده شدی ز جان آلوده بترس
از بوده بیندیش وز نابوده بترس
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
ای یار چو صبر هیچ یاری مشناس
با فایده تر ز رفق کاری مشناس
دلجوی تر از شکر شکاری مشناس
بهتر ز سخن تو یادگاری مشناس
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۳
از بخشش دست من ز سیم و زر پرس
وز خوی خوشم ز مشک و از عنبر پرس
وز قوت بازوی من از خنجر پرس
وز هیبت من ز راه چالندر پرس
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۴
ای کلک ملک وصف تو گویم همه سال
وز طبع گل مدح تو بویم همه سال
سرخ است به دولت تو رویم همه سال
روزی ز خدای وز تو جویم همه سال
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۴
من ادهمم از خون دل ابرش گردم
پس طرفه نمانم که منقش گردم
در آتش از آب دیدگان خوش گردم
من انگشتم بدم که آتش گردم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۸
من در عدم از جود تو موجود شدم
در دولت تو بر سر مقصود شدم
مسعود نبودم از تو مسعود شدم
در حبس چنان شدم که محسود شدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۹
ای طبع بده ور ندهی بستانم
آن مایه که گرد کرده ای من دانم
ای آتش اندیشه چو من درمانم
اندر تو زنم گر نبری فرمانم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۵
تن کوبم و سرپیچم و بر روی زنم
آماده درد و رنج و اندوه منم
نه ریزم و نه گدازم و نه شکنم
فولاد رخ و سنگ سر و روی تنم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۲
بر بسته شد از بستن ماتم دستم
امروز نگویند که من خود هستم
از بیم و امید شادی و غم رستم
برداشتم از جهان دل و بنشستم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
سروی خواهم ز چرخ داری زندم
گر گویم کاین مراست آری زندم
خواهم که گلی چینم خاری زندم
از آهن مار کرده باری زندم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
بونصر من ار عاشق ایام توام
از چرخ همیشه طالب کام توام
چون نام خودم از تو و با نام توام
خود روی نیم نهال انعام توام
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
گفتم شکرت به خلق کیهان گویم
چون تنهایم همی به یزدان گویم
تا جان دارم شکر تو از جان گویم
تا بازپسین نفس همه آن گویم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۶
دانم که ز چرخ بخش بیرون نکنم
پس شاید اگر ز رنج دل خون نکنم
در خوش دارم طمع دگرگون نکنم
چون صبر ضرورتست پس چون نکنم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۸
از بند رحم ببند مهد افتادم
پس برد به زندان ادب استادم
اکنون شه شرق بند و زندان دادم
گویی ز برای بند و زندان زادم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
شه پندارد که ما خردمندانیم
یا قلعه گشایان و عدو بندانیم
نه نه شاها که ما همه زندانیم
نرد فلک و آبکش زندانیم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۰
در آرزوی بوی گل نوروزم
در حسرت آن نگار عالم سوزم
از شمع سه گونه کارآموزم
می گریم و می گدازم و می سوزم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۲
تا روز همه شب از هوس بیدارم
تا شب همه روز در غم و تیمارم
یارب تو نکو کن که تبه شد کارم
دانم که کنی اگر چه بد کردارم