عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۸
دمت دمعی با جفان و لست مذنب جانی
و صارالقلب مشعوفا بالفاظ کمر جان
مرا بیدل چه می داری اگر چه دیده و جانی؟
ز جانت دوستر دارم مرا چندین چه رنجانی؟
لئن الف النوی قلبی بحب الوصل انسانی
کذالم یستوجب علیه کل انسان
مرا گفتی بریزم من ز غم خونت به آسانی
فدای خاک پای تو بدینم چند ترسانی؟
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱
یارب آن قامت چون سرو خرامان نگرید
یارب آن عارض و آن زلف پریشان نگرید
یوسف و چاه و رسن هر سه بهم دیده نه اید
زلف او بر لب آن چاه زنخدان نگرید
صد هزاران دل از پای در افتاده ز غم
سر نگونسار در آن چاه به زندان نگرید
باد عهدی است ولی سنگ دل ای دلشدگان!
با چنان سختی دل سستی پیمان نگرید
بر لبش کو شکری تنگ شد و تنگ شکر
عقل را فتنه شده از بن دندان نگرید
زلف او سایه طوبی است بکوشید مگر
سایه بر چشمه خورشید درفشان نگرید
آن مبینید که او نوش لب آمد شب وصل
عیش چون زهر من اندر شب هجران نگرید
دولت یوسف گم گشته چه بینید به مصر
زاری و محنت یعقوب به کنعان نگرید
گفتمش بوسه و جان، گفت که اینک سر و سنگ
هان و هان بوسه خران بوسه ارزان نگرید
عالمی فتنه او گشته و صد چون او را
عاشق بارگه خسرو ایران نگرید
تاج بخشی که بدو سلطنت آرام گرفت
خواجه نه فلک از بندگیش نام گرفت
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۲
نیست روزی که به من از تو جفایی نرسد
وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد
دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود
چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد
من زنم با تو گر از بخت خطایی نرود
میکنم جهد گر از چرخ قضایی نرسد
به دل من که به صد گونه غم آزرده تست
سالها شد که ز تو بوی وفایی نرسد
عمر در کار وصال تو کنم ترسم از آنک
برسد عمرم و این کار به جایی نرسد
ساز وصل تو به بخت من از آن رفت ز ساز
تا به گوش من ازو بانگ نوایی نرسد
گر به من گوهر وصلت نرسد نیست عجب
ملک سنجر چه عجب گر به گدایی نرسد؟
چمن جان، رخ گلرنگ تو شد لیک چه سود؟
که به دست کس ازو مهر گیایی نرسد
در زبانم به شب و روز دعای لب تست
چکنم دست من الا به دعایی نرسد؟
نظر شاه جهان بر سر خوبی تو باد
تا به رویت نظر بی سر و پایی نرسد
نصرت الدین که ازو شیر فلک را بیم است
مالک شش جهت و خسرو هفت اقلیم است
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۳
به سر زلف سیه باز گره بر زده ای
خرمن عمر مرا آتش غم در زده ای
با کله داری خود ماه فلک بنده تست
تا سر زلف سیه زیر کله بر زده ای
تر شد از شرم رخت برگ گل امسال که تو
رقم از غالیه بر برگ گل تر زده ای
حلقه در گوش بناگوش توام پس تو مرا
حلقه وار از چه سبب بیهده بر در زده ای؟
دست بر نه که نه از چرخ یکم تافته ای
سینه کم کن که نه بر لشگر سنجر زده ای
بس که تو زان دهن تنگ وزان تنگ شکر
طعنه اندر نمک و پسته و شکر زده ای
خط و خال تو نه خالست و نه خط دانی چیست؟
من بگویم چه فنست آنکه تو دلبر زده ای؟
حرفها گرد رخ خویش نبشتی و به سحر
حرفها را نقط از غالیه بر سر زده ای
پنج نوبت بزن اکنون که سراپرده حسن
با شرف خانه خورشید برابر زده ای
مدد حسن تو امروز فزونست مگر؟
دوش در بزم ملک نصفی و ساغر زده ای
پهلوان کز همه شاهان به هنر روزبه است
تیغش انصاف ستان فلک عشوه ده است
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱۶
ای شخص تو نشانه تیر محن شده
روحت به بارگاه صفا مرتهن شده
بی روی تو گرفته شکن روی آفتاب
وز رفتن تو سخن بی شکن شده
ببرید بند کیسه عمرت به دست قهر
این چرخ همچو کاسه همه تن دهن شده
من در غم تو زخمه ناهید سوخته
ناهید در عزای تو بربط شکن شده
دیدی که چرخ خاسته ننشست تا ندید
بر قامت تو خلعت سلطان کفن شده
از بهر هفته تو شهاب و اثیر و نسر
مرغ و تنور تافته و بابزن شده
ای در حریم حضرت خاصان ز طبع پاک
برده سخن به تحفه واینجا سخن شده
در باغ روزگار گیا دیده جفت زهر
چون لاله رخ نموده و زود از چمن شده
رفت آن به زیر دامن شب تا به وقت صبح
من با تو در میانه یک پیرهن شده
سر رشته رضای خدایت به دست باد
ای پای برگرفته! و از دست من شده
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱
دلبند سمنبرست گلرفتارا
شیرین سخنا ماه شکر گفتارا!
هر چند که هیچ یاد ناری ما را
روز تو خجسته باد یارب یارا!
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴
اکنون که شد از دست من . . .
وصل تو که جان من بدو یافت طرب
جان من و تیمار فراقت همه روز
دست من و دامان خیالت همه شب
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
مرا اندیشه ات خون در جگر سوخت
تمنای وصالت مغز سر سوخت
خیالت آتشی در جام افروخت
که هست و نیستم در یکدگر سوخت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
ای دل بنشین که یار بر خواهد خاست
در کار تو دوست وار بر خواهد خاست
از راه غباری که میان من و اوست
خوش باش که چون غبار بر خواهد خاست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
بر من ز فراقت ار چه بیدادیهاست
دل را به شب از خیالت آزادیهاست
شاگردی تو مایه استادیهاست
شادم به غمت که در غمت شادیهاست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
زین بیش مکن ریش که شد کارت سست
وین سستی کار تو ز فعل بد تست
گفتی غم من خور که تویی عاشق من
من عاشق تو نیم شرطم بفرست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
هر کو دل و جان به خدمتت پروردست
با نعمت و ناز جفت وز غم فردست
نرگس زر و سیم از آن به دست آوردست
کو نیز شبی خدمت بزمت کردست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
امشب بر من زمانه شاد آوردست
حوراوش و مشتری نژاد آوردست
امید نبد مرا که آیی به برم
ای آتش رخ کدام باد آوردست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
چون دید بتم که کار من بر خطرست
وز درد دلم بر رخ زردم اثرست
گل بر لب خود نهاد و پس داد به من
یعنی که دوای درد دل گلشکر است
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
شبها که من از وصل تو بودم سرمست
مسکین دلم از روز غم ایمن نشست
امروز ز هجران تو معلومم شد
کز بعد چنان شبی چنین روزی هست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
درد توام ای عهد شکن در جانست
غم در دل باشد آن من در جانست
دل بردی و دیده خون شد و تن بگداخت
با این همه راضیم سخن در جانست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
زان روز که چشم من به رویت نگریست
نگذشت شبی که در غمت خون نگریست
بشتاب که دل بی تو نمی داند ساخت
دریاب که جان بی تو نمی داند زیست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
چون در دل من تویی دروغم خوش نیست
کارم ز تو چون زلف تو درهم خوش نیست
گفتی خوش نیست جان بدادن به غم
ای جان خوش این قصد به جانم خوش نیست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
چون دلم که زلف یارم خم داشت
در حلقه او رفت و قدم محکم داشت
بیچاره ندانست چوبه در نگریست
هر حلقه از آن زلف دری در غم داشت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
دل در غم تو نقش امان جست و نیافت
وز محنت تو خلاص جان جست و نیافت
صد لقمه زهر یافت ناجسته به کام
یک ساعته کام در جهان جست و نیافت